لطفا شکیبا باشید ...
صفحه اصلی > نقد > یادداشت > : ماجرای انس و وداع | یادداشتی بر فیلم 24 چشم

ماجرای انس و وداع | یادداشتی بر فیلم 24 چشم

| « ماجرای انس و وداع: چشم‌ها و نگاه‌های باقی‌مانده »
| یادداشتی بر فیلم « بیست و چهار چشم »
| نویسنده: عرفان گرگـین
| نمره ارزیابی: 3.5 از 4 (½⭐⭐⭐)

فیلم «بیست‌وچهار چشم» از همان لحظه‌ی نخست، حس و حال آرام و ساده‌ای را منتقل می‌کند، شبیه بسیاری از آثار کلاسیک ژاپنی که یک روز عادی را در زندگی مردم به تصویر می‌کشند. اما همین سادگی، دریچه‌ای است به دنیای غنی تجربه‌های انسانی و روابطی که در طول سال‌ها شکل می‌گیرد.

عنوان فیلم خودش کلید ورود به این تجربه است. در ژاپنی دو واژه‌ی رایج برای «چشم» وجود دارد  (me):  که صرفاً به چشم به‌عنوان عضو بدن اشاره دارد و بی‌واسطه و ساده است، و (hitomi)  که معنای ظاهری‌اش مردمک چشم است اما در فرهنگ ژاپنی بار شاعرانه و عاطفی دارد، و بیشتر به «چشم زنده»، «چشم نگاه‌کننده» و «چشم حامل روح» اشاره می‌کند.

اگر عنوان فیلم به جای هیتومی از میاستفاده می‌کرد، فقط یک شمارش ساده بود: بیست‌وچهار چشم. اما انتخاب هیتومی همه چیز را تغییر می‌دهد؛ نگاه زنده و معصومانه‌ی کودکان، رابطه‌ی عاطفی آن‌ها با معلم، و حضور نگاه‌ها در دل زمان، برجسته می‌شود و ما را به تجربه‌ی واقعی زیستن دعوت می‌کند.

فیلم با تصویر مدرسه و روزمرگی کودکان آغاز می‌شود. دوربین آرام مسیرهای خاکی جزیره، دریای گسترده و آسمان وسیع را دنبال می‌کند و نشان می‌دهد که این فضاها نه پس‌زمینه، بلکه بخشی از تجربه و زندگی شخصیت‌ها هستند. مسیرها و راه‌ها، مدرسه و خانه‌ها با حرکت و نگاه‌های کودکان و معلم در یک راستا و تناسب قرار دارند. طبیعت و فضا، هم‌نفس شخصیت‌ها حرکت می‌کند؛ هر مسیر خاکی، هر جاده و هر چشم دوخته‌شده، بافته‌ای است از زیست مشترک.

در سکانس‌های ابتدایی، معلم قدیمی حضور خود را حس می‌کند و رابطه‌ای آرام با دانش‌آموزان برقرار می‌سازد. اما با ورود معلم جدید، با بازی درخشان تاکامینه، جهان تازه‌ای برای کودکان باز می‌شود. او با مهربانی و همزمان جدیت، وارد کلاس می‌شود و نگاه‌های کودکان را شکل می‌دهد. دوربین دقیقاً می‌داند چه وقت به کودکان نزدیک شود و چه وقت فاصله را حفظ کند. این بازی با فاصله، بیش از تکنیک است؛ راهی است برای نشان دادن رابطه‌ی طبیعی میان معلم و شاگردان و انتقال عمق احساس‌ها.

کینوشیتا در سطح فرم نیز استادانه عمل می‌کند. نماهای باز و طولانی، تغییر فصل‌ها و بازگشت‌های مکرر به مکان‌های آشنا، تجربه‌ی گذر زمان را ملموس می‌کنند. ریتم آرام فیلم به مخاطب اجازه می‌دهد لحظه‌ها و تغییرات را حس کند: شادی کودکان در بازی، کنجکاوی آن‌ها، و سپس فقدان‌ها و جدایی‌ها. وقتی برخی شاگردان به دلیل فقر یا جنگ از جمع جدا می‌شوند، ما این غیاب را نه به‌عنوان اطلاعات داستانی، بلکه به‌عنوان شکافی در جریان زندگی و زمان درک می‌کنیم.

کینوشیتا می‌داند دوربین را کجای کلاس قرار دهد که گویی هم درون کلاس است و هم نیز بیرون. حتی در قبال طبیعت و منظره ها هم به همین صورت آنها مماس با زندگی اهالی روستا به تصویر می کشد. طبیعت جزیره، از دریا و صخره‌ها گرفته تا آسمان وسیع، با شخصیت‌ها همراه است. مسیرها و راه‌ها، چشم‌ها و نگاه‌ها، همه در یک امتداد و تناسب حرکت می‌کنند. این هم‌آوایی، حضور شخصیت‌ها را طبیعی و ملموس می‌کند. کودکان و معلم، در حرکت و سکون، بازی و درس، در شادی و غم، با طبیعت هم‌نفس‌اند و به ما تجربه‌ای از انس با جهان و زندگی ارائه می‌دهند.

فیلم با فقدان و مرگ نیز رویکردی ظریف و عمیق دارد. یکی از تأثیرگذارترین لحظات، سکانسی است که معلم بر سر مزار دانش‌آموزان از دست‌رفته ایستاده است. نگاه او، سنگینی فقدان را بر ما منتقل می‌کند و همزمان نشانه‌ای است از پیوندی که حتی پس از جدایی ادامه دارد. این نگاه، هم وداع است و هم همراهی، تجربه‌ای از انس با یاد و خاطره‌ی کسانی که دیگر نیستند.

در پایان فیلم، این مضمون به اوج می‌رسد. شاگردی که بینایی خود را از دست داده است، با جان و دل تصاویر همکلاسی‌ها و دوستانش را می‌نگرد و در دستانش نگه می‌دارد. این لحظه، به‌طرزی تکان‌دهنده، معنای عنوان فیلم را کامل می‌کند: حتی در غیاب دیدن، چشم‌ها و نگاه‌ها همچنان حضور دارند و زندگی را منتقل می‌کنند. این سکانس نه تنها وداع با نسل گذشته است، بلکه تأکیدی بر تداوم نگاه‌ها و رابطه‌های انسانی است؛ اینکه انس و محبت می‌تواند حتی در فقدان جسمانی باقی بماند.

ریتم فیلم، نماهای طولانی و بازی آرام بازیگران، همه در خدمت تجربه‌ای هستند که به مخاطب امکان می‌دهد در زندگی شخصیت‌ها شریک شود. ما با کودکان در مسیرهای خاکی قدم می‌زنیم، در کلاس حضور داریم، به دریا و آسمان نگاه می‌کنیم، و در فقدان‌ها و وداع‌ها، سنگینی زمان را حس می‌کنیم. این تجربه به ما یادآوری می‌کند که زندگی، رابطه‌ها و نگاه‌ها هستند که به جهان معنا می‌دهند.

«بیست‌وچهار چشم» بیش از یک داستان ملودرام درباره‌ی معلم و شاگردان است. این فیلم تجربه‌ای از زیستن است، تجربه‌ای که در آن نگاه‌ها، مسیرها و فضاها با هم ممزوج‌اند، در انس با یکدیگر و در انس با جهان معنا پیدا می‌کنند. هر چشم، هر نگاه، حامل روح و تجربه است؛ حتی وقتی دیگر نمی‌توانند ببینند، هنوز می‌توانند ارتباط برقرار کنند، یادآوری کنند و پیوند بگیرند.

فیلم به ما می‌آموزد که انس واقعی، در نگاه‌های باقی‌مانده، در مسیرهای طی‌شده، در خاطره‌ها و طبیعت اطراف، زنده می‌ماند. سادگی و آرامش آن، این پیام را منتقل می‌کند که زندگی با همه‌ی فقدان‌ها و جدایی‌ها، با عشق و همراهی، جریان دارد. این همان چیزی است که «بیست‌وچهار چشم» با مهارت، ظرافت و زیبایی منتقل می‌کند: انس و وداع، چشم‌ها و نگاه‌های باقی‌مانده، و تجربه‌ی انسانی که همیشه در جریان است.

پست های مرتبط

دیدگاه کاربران (2 دیدگاه)

  1. سپاس از تحلیل زیبایتان ث. اگر لینک تماشای فیلم بتواند قرار داده شود کمک به داشتن یک پیش زمینه، تحلیل شخصی و فرصت مقایسه با تحلیلا شما به مخاطب خواهد داد. پاینده باشید.

    1. عرفان گرگین :

      سلام وقت بخیر
      عرض ادب حتما بله
      ممنونم از لطف و نظری که ثبت کردین.
      چطوری میتونم براتون لینک فیلم رو بفرستم ؟

به سوزان پادراد پاسخ دهید لغو پاسخ