| درباره نسبت پدیدارشناسی و نقد (۱)
| بخش اول : نقد به مثابه امکان دیدن
| نویسنده: عرفان گرگین
۱.مقدمه
پدیدارشناس یکی از مهمترین رویکردهای فلسفی است که دربارهی چیستی تجربه و ظهور پدیدهها در آگاهی انسان بحث میکند. تاکنون تعاریف بسیاری از این روش ارائه شده است، اما آنچه اهمیت دارد، تأکید بر جنبهی روششناسانهی آن است؛ یعنی پدیدارشناسی نهتنها به ما امکان فهم یک پدیده را میدهد، بلکه به ما شیوهای برای تجربهی آن بدون پیشداوری و بدون واسطه ارائه میکند. شیوه شبیه به زیستن. شیوه ای که درون خود، امکان ظهور پدیده و توصیف آن را فراهم میکند.
اما این توصیف چگونه شکل میگیرد؟ لازمهی نخست که در بخش اول مقاله قرار است بدان پرداخته شود، اپوخه یا کنار گذاشتن پیشداوریها و مواجههی مستقیم با خودِ پدیده است. این بدان معناست که نمیتوان پدیده را مستقل از تجربهی آگاهی ما دانست؛ بلکه باید کوشید تا آن را در فرآیند آگاهی خود به ظهور رساند. اپوخه یا همان تعلیق یا کنار گذاشتن تمامی پیشفرضها، باورها و قضاوتهایی است که ممکن است درک ما را از یک پدیده مخدوش کنند. اپوخه در واقع نوعی تمرین در کنار گذاشتن پیشداوریهاست تا بتوانیم پدیده را همانگونه که در آگاهی ما ظاهر میشود، تجربه کنیم.
به بیان دیگر، پدیدارها نباید مستقل از ما تلقی شوند، بلکه باید بهعنوان بخشی از تجربهی ما در نظر گرفته شوند. ما نه صرفاً مشاهدهگر، بلکه درگیر و همراه با پدیده هستیم؛ بنابراین، تجربهی پدیدارشناختی تنها دریافت منفعلانهی دادههای حسی نیست، بلکه یک فرایند فعال از فهم و درک است. در این روش، فرد تلاش میکند تا پدیده را بدون واسطهی مفاهیم از پیش تعیینشده تجربه کند، از آن بهرهمند شود.
در نقد پدیدارشناسانه، مهمترین پرسش این است که چگونه فهم و ادراک ممکن میشود؟ این پرسش، جوهرهی هرگونه نقدی است که بر پایه پدیدارشناسی بنا شده باشد. نقد نه تنها به چیستی یک پدیده، بلکه به شیوهی نسبت ما با آن نیز میپردازد. از این رو، پدیدارشناسی نقد را نه به عنوان عملی منفعلانه، بلکه به مثابه مشارکتی فعال در ظهور و انکشاف پدیده درک میکند. اینجا دقیقاً نقطهای است که نقد آغاز میشود: لحظهای که مخاطب و پدیده در ارتباطی متقابل قرار میگیرند و مرز میان این دو روشن میشود.
بنابراین، نقد پدیدارشناسانه تنها به ارزیابی و قضاوت دربارهی یک اثر هنری، فیلم یا متن محدود نمیشود؛ بلکه فرآیندی است که در آن، پدیده به واسطهی حضور ما و کنش آگاهانهی ما، به ظهور میرسد. در این میان، هم ما بر پدیده تأثیر میگذاریم و هم پدیده بر تجربهی آگاهی ما. این رابطهی دیالکتیکی، همان جایی است که نقد به عنوان پلی میان مخاطب و اثر هنری شکل میگیرد. در این فرآیند، نقد نه یک قضاوت نهایی، بلکه یک پرسش بیپایان است که همواره امکان ظهور جدیدی از پدیده را فراهم میکند.
به طور کلی، روش پدیدارشناسی در نقد به ما میآموزد که چگونه از چارچوبهای پیشفرض فراتر رفته و به خودِ تجربهی زیسته بازگردیم. این تجربه، چیزی جز مواجههای پویا و زنده با پدیده نیست. در این مسیر، نقد نه یک ابزار برای داوری، بلکه امکانی برای درک ژرفتر و غنیتر از جهان است؛ امکانی که در آن، خودِ پدیده سخن میگوید و ما تنها شاهد ظهور آن هستیم.
برای روشنتر شدن این موضوع، میتوان گفت که تجربهی پدیدارشناختی، مشابه تجربهی دیدن یک اثر هنری برای اولین بار است؛ زمانی که هنوز هیچ قضاوتی دربارهی آن نداریم و صرفاً با خودِ اثر مواجه میشویم. در چنین حالتی، ذهن ما از پیشفرضهای زیباییشناختی، تاریخی یا سبکی خالی است و تنها چیزی که وجود دارد، تجربهی خالص از آنچه دیده یا احساس میشود. این لحظهی مواجههی بیواسطه با پدیده، همان چیزی است که پدیدارشناسی بهدنبال آن است. فرایند تجربهی پدیدارشناختی تنها به ادراک بصری محدود نمیشود، بلکه تمامی حواس، حافظه، اندیشه و خیال در این مواجهه نقش دارند. این روش تنها یک تکنیک فلسفی نیست، بلکه نوعی شیوهی زیستن و تعامل با جهان است. هوسرل، بنیانگذار پدیدارشناسی، بر این باور بود که هر مواجهه با یک پدیده، در بستری از آگاهی پیشین رخ میدهد و تحت تأثیر انتظارات، تجارب و ساختارهای ذهنی ما قرار دارد.
۲. چگونه نقد پدیدارشناسانه به تجربهای از دیدن تبدیل میشود؟
یکی از مهمترین نکات در پدیدارشناسی این است که تجربهی ما از پدیدهها، ایستا و ثابت نیست. هر بار که با یک پدیده روبهرو میشویم، در واقع آن را از نو میآفرینیم و تجربهی تازهای از آن داریم. این نگاه، ما را از عادتهای فکری روزمره بیرون میکشد و کمک میکند تا دوباره ببینیم، دوباره بشنویم و دوباره درک کنیم.
نقد پدیدارشناسانه دقیقاً از همین نقطه آغاز میشود؛ یعنی از لحظهی تجربهی نخستین یک پدیده. در این نوع نقد، اثر هنری نه بهعنوان یک شیء مستقل، بلکه بهعنوان بخشی از تجربهی زیستهی مخاطب در نظر گرفته میشود. فرایند نقد در اینجا، یک فرایند خطی و قضاوتمحور نیست، بلکه روندی است که هر بار ما را به تجربهای تازه از اثر بازمیگرداند. به همین دلیل، نقد پدیدارشناسانه با نقدهای سنتی که بیشتر بر ارزشگذاری، دستهبندی یا تحلیلهای ساختاری تمرکز دارند، تفاوت دارد. این نوع نقد، تلاشی برای آشکار کردن رابطهی میان مخاطب و پدیده است. اگر نقد را صرفاً یک عمل قضاوتگرایانه بدانیم، آن را به سطحی تقلیل دادهایم که در آن تنها به دستهبندی، سبکشناسی، ویژگیهای فنی و زیباییشناختی یا ارزشگذاری آثار میپردازیم. اما در نقد پدیدارشناسانه، ماجرا از لحظهی نخستین مواجهه با یک اثر آغاز میشود و تا لحظهی تأمل و تحلیل ادامه مییابد. در این فرایند، اثر هنری از یک بازنمایی صرف، به یک ابژهی اندیشمندانه تبدیل میشود که میتوان آن را تحلیل و تفسیر کرد. به عبارتی میتوان گفت نقد پدیدارشناسانه، نوعی بازاندیشی در شیوهی بودن ما در جهان است. و نیز، مواجههی فعال با اثر و فرصتی برای دیدن دوبارهی پدیدهها، فراتر از عادتهای فکری روزمره است.
در این مسیر، «دیدن» به معنای صرفاً ادراک بصری نیست، بلکه نوعی تجربه است که ذهن، احساسات و بدن ما را درگیر میکند. «دیدن» یک مشاهده گری صرف نیست؛ بلکه حرکتی است که مخاطب را به درون پدیده میکشاند و او را در تجربهای پویا از درک و تأمل غوطهور میکند. به بیان دیگر، پدیدارشناسی، دیدن را از یک عمل سطحی فراتر برده و آن را به فرآیندی آگاهانه تبدیل میکند که در آن، ما نه فقط پدیده را مشاهده میکنیم، بلکه به نسبت خود و خیال و حافظه مان با آن نیز میاندیشیم .
«دیدن» در این معنا، نهتنها به معنای نگاه کردن، بلکه به معنای حضور یافتن در یک تجربه است. برای مثال، زمانی که به یک نقاشی نگاه میکنیم، تنها رنگها و فرمها را نمیبینیم، بلکه احساسی از فضا، زمان و حتی خاطرات شخصی خود را نیز در آن تجربه میکنیم. همین مسئله در مورد موسیقی، سینما و حتی فضاهای معماری نیز صادق است.
به بیان دیگر، نقد پدیدارشناسانه تلاش میکند تا از خود بپرسد:
- چگونه این اثر برای من پدیدار و روایت شده است؟
- چه تجربهای از آن در ذهن، احساس و حافظه من شکل گرفته است؟
- چگونه نقد به صورت بخشی یا فرم پدیده منجر می شود؟
این پرسشها ما را از سطح صرفاً تکنیکی نقد خارج کرده و به لایههای عمیقتری از درک و تجربه هدایت میکند. این نوع نقد نه یک قضاوت نهایی دربارهی اثر، بلکه یک امکان برای تجربهی دوبارهی آن است.
در این روند، نقد به یک حرکت دَوَرانی تبدیل میشود: هر بار که اثری را نقد میکنیم، نهتنها خود اثر، بلکه نگاه و شیوهی ادراک خودمان را نیز بازبینی میکنیم. این فرایند به ما اجازه میدهد تا جهان را هر بار از نو تجربه کنیم. نقد پدیدارشناسانه تنها به تحلیل آثار هنری محدود نمیشود؛ بلکه میتواند شامل معماری، فناوری، طبیعت و حتی روابط انسانی نیز باشد. به بیان دیگر، هر تجربهای که ما را به تأمل دربارهی خود و جهان وادارد، میتواند موضوع نقد پدیدارشناسانه قرار گیرد.
۳.چگونه میتوان تجربهی دیدن را آموخت؟
برای مثال، تصور کنید که هر روز از خیابانی عبور میکنید، اما روزی تصمیم میگیرید که با نگاهی تازه به آن بنگرید. در این مواجههی تازه، شاید متوجه جزئیاتی شوید که هرگز به آنها دقت نکرده بودید؛ شاید صدای باد در میان درختان، نحوهی بازی نور بر روی ساختمانها یا حتی حضور آدمها را بهگونهای دیگر تجربه کنید. این همان دیدن پدیدارشناسانه است: تجربهای که ما را از عادتهای فکری روزمره بیرون کشیده و ما را به مشاهدهای نویی دعوت میکند.
یا در هنر معماری، وقتی وارد یک کلیسای گوتیک یا یک مسجد با معماری سلجوقی میشویم، چگونه تجربهی فضا بر احساس ما از خود و جهان تأثیر میگذارد؟ یک بنا فقط یک سازهی فیزیکی نیست، بلکه فضایی است که بدن، ذهن، و احساس ما را تحت تأثیر قرار میدهد. یک ساختمان ممکن است از نظر معماری بسیار پیچیده باشد، اما آیا این پیچیدگی باعث میشود که فرد داخل آن احساس راحتی کند یا احساس بیگانگی؟ آیا حس ارتفاع و گستردگی سقف، حالتی از سکون و مراقبه را در ما برمیانگیزد؟ چگونه نور وارد فضا میشود و نسبت آن با حرکت ما در محیط چیست؟
یا در نمونه دیگر که در حال تماشای یک فیلم هستید. به جای اینکه نقد خود را بر اساس پیشفرضها و تعاریف مرسوم زیباییشناسی انجام دهید (مثلاً اینکه «این فیلم از نظر فنی خوب است یا نه؟»)، از پدیدارشناسی استفاده میکنید تا نحوه تجربهتان از فیلم را بررسی کنید. آیا صحنهای خاص شما را تحت تأثیر قرار داده است؟ چگونه میزانسن، رنگها، نور و سایهها در این صحنهها به تجربه شما از فیلم کمک کردهاند؟ در این حالت، نقد بهمثابه بازتاب مستقیم تجربههای حسی و عاطفی شما از فیلم است و نه صرفاً ارزیابی مفهومی. یا در یک فیلمی که زمان در آن به شکل غیرخطی جریان دارد، بهجای ارزیابی فیلم از منظر ساختاری یا داستانی، درگیر این هستیم که چگونه زمان در این فیلم تجربه میشود. چگونه تغییرات زمانی بر احساس تماشاگر تأثیر میگذارد؟ چگونه پدیدارشناسی زمان در این فیلم به ما کمک میکند تا درک متفاوتی از مفاهیم زمان و واقعیت پیدا کنیم؟ آیا غیر خطی بودن یک فیلم فریب است یا تعلیقی برای لذت مخاطب؟
در اینجا، هر چیزی که ما با آن رابطهای برقرار میکنیم و در آن ساکن میشویم، میتواند یک اثر باشد. طبیعت، موسیقی، سینما، نقاشی، معماری و حتی تجربهی دینی همگی میتوانند موضوع این نوع نقد باشند. یکی از مهمترین ویژگیهای نقد پدیدارشناسانه این است که نهتنها بر خود پدیده، بلکه بر رابطهی ما با آن تمرکز میکند. نقد در اینجا صرفاً بهعنوان یک تحلیل بیرونی از اثر در نظر گرفته نمیشود، بلکه بهعنوان عاملی که مرز میان مخاطب و پدیده را روشن میکند، نقش ایفا میکند. در این فرآیند، ما نهتنها پدیده را درک میکنیم، بلکه متوجه میشویم که چگونه این پدیده ما را تغییر میدهد و چگونه خودمان نیز در شکلگیری تجربهی آن دخیل هستیم.
این پرسش مطرح میشود که چگونه میتوان تجربه کردن را یاد گرفت؟ چگونه میتوان بهگونهای دید که تجربهی ما از یک پدیده غنیتر شود؟ برای این منظور، لازم است که زبان توصیف خود را گسترش دهیم. همانطور که برای بیان یک درد در مطب پزشک از واژگان خاصی استفاده میکنیم، برای توصیف تجربهی دیدن نیز به زبانی نیاز داریم که بتواند احساسات و دریافتهای ما را بیان کند.گاهی اصطلاحات فنی مانند «دکوپاژ عالی» در سینما یا «کوبیسم» در نقاشی، اگرچه مفید هستند، اما میتوانند همچون حجابی بر روی تجربهی واقعی ما قرار گیرند. نقد پدیدارشناسانه ما را دعوت میکند که از زبان صرفاً تخصصی فراتر رفته تا حس و تجربهی خود را مستقیماً توصیف کنیم.
به همین دلیل، منتقد در اینجا نه صرفاً بهعنوان یک ناظر، بلکه بهعنوان یک توصیفگر از اثر ظاهر میشود. در نهایت، نقد پدیدارشناسانه نه یک رویکرد سلبی، بلکه یک کنش برآمده از آگاهی و تجربه است. این نوع نقد به ما کمک میکند تا بهجای آنکه آثار را صرفاً بر اساس معیارهای از پیش تعیینشده ارزیابی کنیم، آنها را بهعنوان بخشی از تجربهی زیستهی خود ببینیم.
نتیجهگیری
پدیدارشناسی بهمثابهی نقدی بر بداهتها
پدیدارشناسی، نهتنها روشی برای تحلیل، بلکه نگرشی انتقادی نسبت به درکهای پیشساخته و بداهتهای روزمره است. این روش ما را دعوت میکند تا بهجای پذیرش آنچه که به نظر «دادهشده» میرسد، به نحوهی ظهور پدیدهها در آگاهی خود توجه کنیم. این نگاه، تجربهی زیباشناختی را از یک دریافت صرفاً حسی یا تحلیلی عقلانی فراتر میبرد و آن را به یک رابطهی زنده و متحولشونده میان سوژه و پدیده تبدیل میکند.
پدیدارشناسی، نهتنها در هنر، بلکه در تمام ابعاد زندگی، ما را به بازاندیشی دربارهی نسبت خود با جهان دعوت میکند. در معماری، نقاشی، موسیقی و حتی در تجربهی روزمره، این روش به ما کمک میکند تا بهجای قضاوت سریع یا تحلیل کلیشهای، مستقیماً با پدیدهها مواجه شویم و به تجربهی خود عمق بیشتری ببخشیم. برای مثال، سزان با آثارش نشان داد که نقاشی، صرفاً تقلید از جهان نیست، بلکه راهی برای دیدن و تجربهی دوبارهی آن است.
این رویکرد، امکان درک جدیدی از فضا، صدا، نور، رنگ و حرکت را فراهم میکند و ما را از ایستایی در مفاهیم تثبیتشده رها میسازد. نقد پدیدارشناسانه، نهتنها درک ما از هنر را متحول میکند، بلکه در تجربهی روزمره نیز ما را از عادتهای فکری و پیشفرضهای قالبی آزاد میکند.
در نهایت، پدیدارشناسی، راهی برای تجربهی عمیقتر زندگی است. این نگاه، ما را از مواجههی سطحی با جهان به تجربهای آگاهانه و پویا سوق میدهد، جایی که هنر، فضا، موسیقی و حتی لحظات روزمره، نه صرفاً اشیایی برای تحلیل، بلکه دریچههایی برای تأمل و زیستن آگاهانه میشوند.