سینما، ناگهان پا به عرصه وجود نگذاشت بلکه به تدریج، طی صدها سال، رشد و پیشرفت کرد. هیچ کس نمیتواند ادعا کند که فکر سینما به خاطر او رسیده است. یا همه پیشرفتهای فنی و گوناگون آن از اوست. این امر را باید به چند تن از دانشمندان پرشور و خلاق نسبت داد. با این وصف، از میان همه این دانشمندان تنها چهار یا پنج تن از آنان را به خاطر خدمات برجستهای که به پیدایش و پیشرفت سینما کردهاند، میتوان نام برد.
نخستین سالهای سینما، سالهای دراز و پر مشقت برای مطالعه و تجربه در زمینه نور، حرکت و مواد شیمیائی بود. نخستین بار تاباندن تصاویر به وسیله «آتاناسیوس کرشر»، استاد ریاضیات، صورت گرفت. «کرشر» یک «فانوس جادو» اختراع کرده بود که از پیشروان دستگاه نمایش فیلم محسوب میشد.
«فرنچسکو اسشیناردی» در ۱۶۶۶ نیز فانوس جادوی مشابهی اختراع کرد که برای تاباندن تصاویر شفاف نقاشی شده، به کار میرفت. و سرانجام فرضيهٔ «دوام تصاویر» یا «ثبات بینائی»، منجر به اختراع پروژکتور سینما شد. اما این پروژکتور ابتدائی نیز فرسنگها از یک پروژکتور کامل به دور بود و میبایست «مسدودکنندهای» بر آن افزوده شود. با این همه، پس از «کِرشر» و «اسشیناردی»، تقریبا تا سال ۱۸۰۰ همچنان از پیشرفت باز ماند.
«لئوناردو داوینچی» تشریح سادهای از این فرضیه را پیشنهاد و اظهار کرده بود که اگر چند ثانیهای بر شعاع نوری بنگریم و سپس روی از آن بازگردانیم، هنوز نقطه روشنی را خواهیم دید. در سینما، یک سلسله تصاویر به چشم ارائه می شود. هر تصویر پس از تصویر دیگر با وقفهای کوتاه از جلو چشمان ما میگذرد.
با این وصف، این وقفهها آنقدر کوتاه است که وقتی چشم روی هر تصویر متمرکز میشود، تصویر دیگری در این فاصله به چشم ارائه میشود. آنگاه، این تصاویر مجزا از هم با یکدیگر به وسیله چشم ترکیب میشوند. و به ظاهر تداوم و توهمی از حرکت به وجود میآورند. «پیترمارک راجت» در ۱۸۲۴ این فرضیه را اعلام کرد اما در ۱۸۳۳ بود که مخترعین سرانجام کشف کردند که چگونه از این فرضیه استفاده کنند.
«پیتر راجت» و شخص دیگری در ۱۸۲۴ نیز دریافتند که پرههای چرخ نگاری متحرک وقتی که از میان توفالهای افقی دیوارهای مشاهده شود، خمیده و دگرگون به نظر میآید. آنچه که در این مورد توفالهای افقی دیواره انجام میدادند مشابه کاری است که امروزه «مسدود کننده» در دوربین یا پروژکتور انجام میدهد. با این همه، این موضوع به فرضیه «دوام تصاویر» بستگی داشت.
اگر به خاطر «دوام تصاویر» نبود، فکر سینما هرگز از قوه به فعل در نمیآمد. زیرا که بدون این پدیدهٔ طبیعیِ انسانی، سینما محال مینمود. هر وقت چشمان ما روی چیزی متمرکز میشود، عصب بینائی، تصویری به مغز میفرستد. آن گاه مغز برای یکدهم ثانیه یا بیشتر بر این تصویر مینگرد.
«بطلميوس»، ریاضیدان یونانی ۱۸۰۰ قبل از میلاد، این پدیده بینائی با خاصیت چشم را نیز کشف کرده بود. وی معتقد بود که قطاع رنگی دایره یا صفحه چرخندهای، بر تمامی قسمتهای صفحه سایه میاندازد. «آبه ژان انتوان» فیزیکدان، در سال ۱۷۶۵ نشان داده بود که اشیاء چرخنده دگرگون میشوند و به اشکال مختلف در میآیند. اسباببازی های متعدد و گوناگونی ناگهان به وجود آمد که چشم انسان به وسيله آنها یک شیء را در بیش از یک نقطه میتوانست دید.
«دکتر پاریس» و «دکتر فرتین» ورق را برگرداندند و وسیلهای اختراع کردند که دو شیء را که در دو نقطه متفاوت قرار داشتند در یک نقطه مشابه نشان میداد. این وسیله عبارت بود از صفحهای که در هر طرف به یک تکه نخ متصل بود. در یک طرف صفحه یک تصویر نقاشی شده و در طرف دیگر آن تصویر متفاوتی وجود داشت. وقتی که این صفحه به گردش در میآمد، دو تصویر مختلف بصورت یک طرح واحد در میآمد. این وسیله به اسم «توماتروپ» مشهور شد.
آزمایش ها و پیشرفت های زیادی بعد از «تاماتروپ» از جمله اختراع مسدود کننده به وقوع پیوست. سه تن از دانشمندان «پلاتو» در بروکسل، «ایم» در فرانسه و «فارادی» در انگلستان به تأثیرات مسدود کنندهای پی بردند و آن را مورد مطالعه قرار دادند.
اینها هم به این نتیجه رسیدند که چنانچه صفحه شکاف داری در مقابل صفحه شکافدار دیگری به گردش درآید. هر دو صفحه متفاوت و دگرگون جلوه خواهند کرد. از این سه تن دانشمندان تنها «پلاتو» به تحقیقات خود در این زمینه ادامه داد و سرانجام در [۱۸۲۹] اولین مسدود کننده واقعی را به وجود آورد.
پیشرفت در زمینه اختراعات مربوط به سینما چندان افزایش یافت که سرانجام در [۱۸۳۲] دو نفر اولین تصاویر متحرک را اختراع کردند. «سیمون فون ستامفر» و «پلاتو» که هر کدام مستقلا کار میکردند، فرضيه دوام تصاویر و مسدود کننده را به صورت فرضیه واحدی در آوردند. هر دو وسيله کوچک جدیدی اختراع کرده بودند که از دو صفحه تشکیل می شد. روی یک صفحه تعدادی شکاف و روی صفحه دیگر به همان تعداد تصویر وجود داشت. همچنان که این صفحه به گردش در می آمد، تماشاگران را در مقابل آینه ای قرار می داد و از میان شکافها به تصاویر متحرک می نگریست.
هم «پلاتو» و هم «ستامفر» در این وسائل خود تجدیدنظر کردند تا بتوانند تماشای تصاویر را آسان تر کنند اما «پلاتو» فقط توانست دستگاه خود را تغییر دهد تا تماشاگران بیشتری بتوانند تصاویر را ببینند. روی صفحات شیشهای را جایگزین صفحات مقوائی کرد و با گذاشتن چراغی در پشت صفحه و بستن تمام شکافها، بجز یک شکاف برای دیدن، توانست تصاویر متحرک خود را به گروه کوچکی نشان دهد.
در این هنگام، دستگاههای جدید بسیاری برای دیدن تصاویر به وجود آمد که هر کدام شیوه و فن متفاوتی برای ایجاد توهم حرکت در نظر تماشاگر به کار برده بودند. با این همه، از میان تمامی آنها فقط یک دستگاه حائز اهمیت بود.
«ويليام جورج هورنر» دستگاهی اختراع کرد که از استوانهٔ کاغذی عمودی تشکیل یافته بود. تماشاگر ابتدا در داخل این استوانه نوار درازی از تصاویر نقاشی شده می گذاشت، سپس آن را به گردش در می آورد و آنگاه از درون شکافهای قسمت بالای استوانه تصاویر متحرک را تماشا می کرد. این دستگاه در [۱۸۳۴]ساخته و «دوالوم» نامیده شد. نوار تصاویری که در این استوانه گذاشته می شد، در حقیقت به نوار فیلم شباهت داشت.
در این موقعِ بحرانی تاریخ سینما، هیچ وسیله ای اختراع نشد که بتواند تصاویر متحرک را به مقیاس بزرگتری بر پرده افکند. به همین جهت هیچ پیشرفتی در این زمینه تا سال [۱۸۴۵] که «اوچاتیوس» فکری از دستگاه «پلاتو» به وام گرفت، صورت نپذیرفت. وی یک صفحه شیشه ای با مسدود کنندهای مات را گرفت و چند عدسی و یک چراغ به آن افزود و بدین ترتیب اولین قدم جهت تاباندن و نمایش تصاویر متحرک برداشته شد.
این نمایش تصاویر متحرک به علت چراغ ضعیف و مسدود کننده نامناسب کمی نامشخص بود. «اوچاتیوس» کمی بیشتر روی این دستگاه کار کرد و چراغی قوی تر در آن کار گذاشت و مسدود کننده را از آن حذف کرد به این ترتیب توانست با به گردش در آوردن چراغ، به جای تصاویر، نمایش متناوب به وجود آورد. و این اولین دستگاه نمایش سینما بود که تاکنون به وجود آمده است.
در حالیکه همه میکوشیدند که چگونه دستگاهی برای نمایش تصاویر متحرک به وجود آورند، چند تن از مخترعین نیز توجه خود را به ساختن فیلم، جنبه تازهای در سینما، معطوف کردند. فکر عکاسی برمی گردد به روزگاران درازی پیش از این، به زمان «ارسطو» ، فیلسوف یونانی. رمز ساختن فیلم، در ترکیبات نقرهای که با تابیدن نور بر آن تغییر رنگ می دهد. چنین به نظر میاید که ساختن فیلم با آزمایش های یک دکتر آلمانی در [۱۷۲۷] آغاز شد.
«یوهان شوتزه خِمیر» مرکبی از گچ، کلرور، نقره و کربنات نقره را گرفت و آن را در لوله ای شیشه ای گذاشت. «شوتزه» به این نتیجه رسید که وقتی بر این خمیر نور می تابید، سیاه می گشت. وی آنگاه با قرار دادن چندنسخه کاغذ سیاه به دور لوله ای که در آن خمیر مرکب بود، و نیز نور دادن به آن تا سیاه شدن قسمتی از خمیر که از کاغذ پوشیده نبود. تعدادی الگوی نقشه برداری به وجود آورد.
پس از آزمایشهای «شوتزه»، «لوئی داگر»، نقاش فرانسوی و «جوزف نبیسفونيس» افکار خود را روی هم گذاشتند تا یک شیوه عکاسی به وجود آورند. «نبیس» در نظر داشت با عمل نور به جای نقاشی روی سنگ، کلیشه ای برای چاپ سنگی به وجود آورد. معذالک هر دو به این نتیجه رسیدند که این شیوه برای عکاسی مناسب نیست و تصمیم گرفتند شیوه دیگری بازیابند. هر دو همچنان روی این شیوه کار کردند تا مرگ «نبیس» آندو را از یکدیگر جدا کرد.
مراحل اساسی پیدایش سینما آنگونه که امروز میشناسیم:
١- دستگاههای تاباندن تصاویر، که با «فانوس جادو» و «اتاناسیوس کرشیر» آغاز میشود.
٢- فرضيهٔ «راجت» درباره «ثبات بینائی» و رابطه آن با اشياء متحرک
٣- دستگاههایی که برای دیدن – و ترکیب – اشيا متحرک اختراع شده.
۴- دوربینها، از اتاق تاریک گرفته تا دوربینهایی که بعدها عکس را جایگزین تصایر نقاشی شده کردند.
۵- فیلمهای انعطافپذیر بهجای سطوح شیشهای.
۶- وسائل دیگری از قبیل عدسیهای سریع، قشرهای سریع، مسدودکنندههای کامل و پیشرفته و تدابیر و اختراعاتی که به فیلم حرکت متناوب بخشید. و نیز سایر ویژگیها و عوامل مکانیکی سینما.
۷- ضبط و بسط صدا روی فیلم
۸- رنگ روی فیلم
۹- صدا روی نوار مغناطیسی
▪️ ترجمه: حسن فیاد
📚| [سینما و سینماگران/مجله رودکی]