لطفا شکیبا باشید ...
صفحه اصلی > نقد > نقد تئاتر > : نقد نمایش ۶۵۷ | طوطیِ کلیشه‌ها

نقد نمایش ۶۵۷ | طوطیِ کلیشه‌ها

| نقد نمایش « نمایش 657 »
| نویسنده و کارگردان: شهرام گیل‌آبادی
| عنوان نقد « طوطیِ کلیشه‌ها »
| نویسنده: علیرضا درشتی‌نژاد
| نمره ارزشیابی: بی‌ارزش

در خلاصه داستان و تیزر تبلیغاتی نمایش۶۵۷ آمده است: قصۀ کولبری که ماشین خواب می‌شود. همین جملۀ کوتاه برای وسوسه کردن مخاطب‌های عام و خاص تئاتری کافی است تا برای دیدن این نمایش پا به سالن ایرانشهر بگذارند. زیرا پس از یکسال خفقان سیاسی در عرصه‌های گوناگون هنر این مرز و بوم، مخاطبین عام و خاص در انتظار آثاری اند که از جنس دغدغه‌ها و نقدهای سرکوب شدۀ آنان باشد.

کارگردان نمایش ۶۵۷ به خوبی از این شرایط آگاه بوده و از همین رو برای تبلیغ نمایش خود دست به دامان واژه‌هایی چون کولبر، کرد و ماشین خواب شده، واژه‌هایی  که توجه هر ایرانی را به خود جلب می‌نمایند. زیرا که این واژه ها مدت هاست که به گونه‌ای تابو در نظام جمهوری اسلامی ایران بدل شده‌اند و اکثر هنرمندان معاصر، شجاعت ساخت اثری دربارۀ این دست از واژه ها را ندارند.

حال اگر هنرمندی بتواند تابو شکنی کرده و این کلمات را در قالب یک نمایش یا اثر هنری دراماتیزه کند، نه تنها مورد استقبال مخاطبین عام و خاص قرار می گیرد، بلکه فداکاری بزرگی نیز انجام داده،  زیرا همگی ما از شرایط سخت و طاقت فرسای ساخت چنین آثاری در ایران کنونی آگاهیم.

اشکال عمدۀ ۶۵۷ نیز از همین جا آغاز می‌شود، ۶۵۷ جای اینکه تابوشکن و فداکار باشد تاجر است. تاجری مدعی، سواستفاده‌گر، متظاهر و کلیشه‌ای، تاجری که در پی پول و جلب توجه و ترحم است. تاجری که بخاطر منافع خود به هر دری می‌زند و با هر دغدغه و نقد و تابویی همبستر می شود تا هم  در شب های اجرا صندلی های سالنش پر شود و هم توجه و ترحم مخاطبین عام و خاص را به دست آورده و بعدها مدعی اصلی تابوشکنی،انتقاد و فداکاری باشد. غافل از اینکه هر اثر هنری قادر است با کوچک ترین کنشی، قصد و نیت (ناخودآگاهی) سازنده اش را به مخاطب لو بدهد.

وقتی که نویسنده و سازنده ۶۵۷ در یکجا از شجاعت متولدین دهه هشتاد میگویند و در جایی دیگر، پستان های دختران دهه هشتادی را دستمایه ی طنزی ذلیل و شنیع می کنند. مخاطب به سادگی در میابد که قضیه از چه قرار است و چه قصد و نیتی در پشت حرکات به ظاهر تابوشکن، منتقدگون و ایثارگر سازنده اثر جا خوش کرده‌اند. از همین رو می توان گفت که ۶۵۷ سراسر تظاهر است. تظاهر به تابوشکنی و فداکاری، تظاهر به منتقد بودن و طرف مردم بودن، و تظاهر به تعریف قصه کولبر کردی که ماشین خواب شده است.

قصه ی این نمایش گویا درباره ی نوجوان کولبر کردی است که ماشین خواب شده، ولی کارگردان اثر، برای جلب توجه مخاطبین و تظاهر به تابوشکنی و متفاوت بودن و گرفتن ژست معترض، یک بازیگر زن را برای ایفای این نقش انتخاب کرده، شلوار کردی به پایش کرده تا مثلا کرد شود، لباس گل گلی به تنش کرده تا مثلا راننده تاکسی (اسنپ) شود، و کلاه لئونی بر سرش گذاشته تا موهایش پیدا نباشد و با لحن داش مشتی طورش بر سر مخاطبین نمایش چنان کلاه گشادی بگذارد که جرات نکنند سراغی از لهجه کردی در او بگیرند. بازیگر نقش اول نمایش، حتی آنقدر برای مخاطبین نمایش ارزش قائل نیست که گوشواره های طلایش را برای یک ساعت اجرا از گوشش در بیاورد! وی با این عمل خود یک تنه همه ی تلاش های کلیشه ای کارگردان برای ساخت تیپیکال نوجوان کولبر کردی که ماشین خواب شده را به فنا می‌دهد.

شهرام گیل آبادی (کارگردان و نویسنده ی نمایش۶۵۷) برای ارائـۀ نمایش خود روش تئاتر تعاملی را برگزیده، تا به کمک موقعیت‌های فی‌البداهه، کمبود ملات داستانی‌اش را جبران کند. ولیکن اینکار هم بدون  قصد و نیت نیست، و آقای کارگردان ما در پس سوال‌هایی که از زبان بازیگر مردپوشش، از تماشاچیان حاضر در سالن می‌پرسد، قصد و نیت پلیدی دارد.

اکثر سوال ها از این دسته اند: « میدونین کولبر یعنی چی؟ میدونین کرد یعنی چی؟ میدونین ماشین خواب یعنی چی؟ »

و سپس ما شاهد تماشاچیانی هستیم که هیچ یک جوابی برای این سوالات ندارند، گویی در این مرز و بوم زندگی نمی‌کنند و تنها نویسنده و سازنده و عوامل نمایش ۶۵۷ هستند که از جواب این سوالات آگاه اند. قضیه اما وقتی جالب می‌شود که پس از پایان نمایش می‌فهمیم تمامی کسانی که در طی نمایش از آنها سوال شده عوامل و سیاهی لشکر های همین نمایش هستند و این ادعای تعاملی بودن کار نیز به کلی باطل گشته و دست کارگردان برای ما رو می‌شود. ما می‌فهمیم که تئاتر تعاملی برای شخص کارگردان فقط ادا است. ادایی که وی در پیش و پس آن، ژست‌ها و شعارهایش را پنهان می‌کند. بایستی به کارگردانِ و نویسندۀ این کار گفت که آنچه را زیست نکرده‌اید، نسازید.  زیرا که فرم شما، از زیست شما می‌آید و زیست شما با زیست کولبر کردی که ماشین خواب شده جور در نمی‌آید ! 

از نظر وی، ما (مخاطب) مشتی تماشاچی خرده بورژوای از همه جا بی‌خبریم که از زندگی کولبرها، کردها و ماشین خواب‌ها هیچ اطلاعی نداریم و جناب کارگردان با نمایش مردمی‌اش قصد آگاه کردن ما خرده بورژواهای شکم سیر را دارد. در صورتی که تمامی اطلاعات شخص ایشان از زندگی کولبرها، کردها و ماشین خواب‌ها، محدود به مشتی کلیشه است. کلیشه‌هایی که ناشی از اخبار آن‌ور آبی و کلیپ‌های اینستاگرامی است، و آقای گیل‌آبادی فقط طوطی‌وار آنها را تکرار می‌کند.

آن هم نه در مدیوم تئاتر، بلکه در یک سخنرانی بی‌منطق و خسته‌کننده. همین امر سبب می‌شود تا اثر وی هم، همانند اخبارهای آن‌ور آبی و کلیپ های اینستاگرامی باشد. اثری شعاری و کلیشه‌ای که می‌خواهد حرف‌های گنده‌تر از دهانش بزند و زمانی که در می‌یابد که این حرفها در قد و اندازه دهانش نیست، سعی می‌کند تا با کمک از موسیقی سنتی و مدرن، و در آمیختن اذان مغرب با آهنگ امیر تتلو، مساحت دهانش را عریض‌‍تر کند. ولیکن نه چهچه‌های گوش آزار ترکاشوند، نه آهنگ‌های خوانندۀ ممنوع الکار شده   در دهۀ گذشته (امیر عظیمی)، و نه صدای در آمیختن اذان مغرب با آهنگ امیر تتلو، نمی‌توانند برای این حجم از کاستی در قصه و اجرا کاری کنند و تنها بر میزان کمیت شعارهای آن تاثیر می‌گذارند.

بازیگر نقش اول نمایش از ابتدا تا انتهای اجرا مشغول ورجه وورجه کردن در میان صحنه و درمیان تماشاچیان است، و برای آنها قصۀ زندگی اش را تعریف می‌کند. قصه زندگی کولبر کردی که ماشین خواب شده، سپس هر روز عاشق شده و حالا هم صاحب کافه‌ای لاکچری است. البته دربارۀ کولبر بودن وی، هیچ اطلاعی جز شلوار کردی بر پای او و طرز تهیۀ املت توسط ننه‌اش، در اختیار مخاطب قرار نمی‌گیرد، و دربارۀ ماشین خواب بودن وی هم، نویسنده  به گفتن از مصائبی مانند نداشتن دستشویی در ماشین قناعت می‌کند. به ناگاه شخصیت ما از ماشین خواب فقیری که تمام دغدغه‌اش صف طویل توالت پارک‌های پایتخت است، صاحب کافه‌ای لاکچری می‌شود و تمام. اصلا گور پدر منطق درام و منطق نمایش، مهم این است که روی صحنه شعار بدهیم و ادعا کنیم!

از بی‌منطقی و سادگی و کودکانه بودن بیش از حد قصه این نمایش که بگذریم، اگر این قصه را در قالب پادکست یا نمایش رادیویی ارائه می‌دادند؛ شاید بهتر می‌شد. زیرا کل این نمایش فقط و فقط دیالوگ است و هیچ چیز دیگر. حتی یک صحنه هم در آن پیدا نمی‌شود که برای انتقال حس، نیاز به دیدن باشد. گرچه با شنیدن این حجم از شعار، حتی نمیتوان از طریق شنیدن حسی را به مخاطب منتقل کرد. شعارها سدی میان نمایش و مخاطب‌اند. سد قوی و عظیمی که خلا حسی ایجاد می‌کنند.

بازی بازیگر نقش اول هم تحت تاثیر این شدت از دیالوگ ها قرار گرفته و وی بیشتر از اینکه بازیگر باشد سخنران است، سخنرانی که سعی دارد از زنانگی اش فاصله گرفته و مردانگی اش را به تماشاچیان ابن نمایش تحمیل کند. ولی آن گوشواره‌های طلای آویزان بر گوشش به علاوه پوشش کلیشه‌ای که برایش در نظر گرفته شده، مدام زن بودن وی را توی سر تماشاچی می‌زند.

گیل آبادی با استفاده از ترکاشوند و عظیمی، عنوان کنسرت را در پیش عنوان نمایش خود افزوده، در این عمل گیل ابادی یک منظور نهفته دارد. وی می‌خواهد با استفاده از آواز خواندن این دو کند بودن ریتم سخرانی‌های ملال‌آور تیرانداز (بازیگر نقش اول) را پوشش دهد و چند لحظه‌ای حوصلۀ سررفتۀ مخاطب را، با آهنگهای بی‌ربط این دو پر کند. ولیکن غیر مرتبط بودن اکثر آهنگ‌های خوانده شده توسط ترکاشوند و عظیمی، بر سردرگمی بیشتر مخاطب می‌افزاید، تا بر سرگرمی آنها.

از همین نکته‌ها هر مخاطب عام و خاصی به سادگی در می‌ابد که نویسنده و کارگردان کار و حتی بازیگر نقش اول، هیچ شناخت و زیستی با قصه و آدم های نمایش خود نداشته و ندارند و همۀ اطلاعات ایشان محدود به منابعی همگانی و کلیشه ای است. از این رو هیچکدام قادر نیستند که نه کولبری بسازند، نه کردی و نه ماشین خوابی، بلکه فقط طوطی‌وار هرچه راجب این واژه‌ها شنیده اند را تکرار می‌کنند.

شاید اگر این تکرار مکررات در قالب تصویری تئاتری در می‌آمد، اندکی قابل تحمل‌تر می‌شد. ولیکن اثر فاقد از هر عنصر تصویری و نمایشی است، و همین موضوع کفایت می‌کند تا هر مخاطبی پس از بیرون آمدن از سالن ایرانشهر برای از یاد بردن چنین اثر بی‌منطق و کلیشه‌ای در جست و جوی رمان یا فیلم کلاسیکی باشد تا با دیدن آن عذاب دیدن این نمایش را از یاد ببرد.

پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید