لطفا شکیبا باشید ...
صفحه اصلی > نقد > نقد فیلم > : گرفتار در گرداب خود | نقد فیلم پرستیژ

گرفتار در گرداب خود | نقد فیلم پرستیژ

| «گرفتار در گرداب خود»

| نقد فیلم «پرستیژ»

| نویسنده: امیر میرزائی

| نمرۀ ارزشیابی: 0.5 از 4

در طول تاریخ هنر، برخی آثار بوده‌اند که بیش از اندازه‌ای که باید، تمجید و تحسین دریافت کرده‌اند. The Prestige ساختۀ کریستوفر نولان یکی از این آثار است. The Prestige اثری‌ست که پیش از گذر از صافیِ نقد، هواخواهان بی‌شماری پیدا کرد و طرفداران بسیاری را مجذوب خود ساخت. با این‌حال نقد، مقدم و مهم‌تر از هر اثر و هر خالقی است. مطابق این ادعا است که نقد بزرگان یا پیشکسوتان -در هر زمینه و مدیومی- جایز است. این ساختۀ نولان اما پس از بررسی انتقادی، به اندازه‌ای که پیش از این به نظر می‌رسید، شایستۀ توجه و درخور تحسین نیست.

آثار سینمایی بستر نمایش روابطی‌ست که اگر عمق یافته و باورپذیر شوند (در صورت رعایت سایر موارد ضروری)، می‌توانند سکوی پرتاب آن آثار به قله‌های سینمای جهان باشند. ساخت و پرداخت روابط چنان مهم و اساسی‌ست که این سخن دیگر کلیشه‌ای به نظر می‌رسد. در این ساختۀ نولان اما ضعف زیادی متوجه روابط است. برای مثال رابطۀ آلفرد -با بازی کریستین بیل- و سارا -با بازی ربکا هال- چنان سطحی، ناگهانی و با سرعت بالا روایت می‌شود که راه را بر باورپذیری برای مخاطب می‌بندد. گویی نولان در مقام کارگردان عجله دارد که این‌دو به هم علاقه‌مند شوند. همان آغاز رابطه به‌گونه‌ای است که مخاطب از نگاه‌های سارا می‌تواند حدس بزند که او و آلفرد رابطه‌ای عاطفی را با یکدیگر آغاز می‌کنند. گویی سارا آمده که عاشق آلفرد شود. هیچ مقاومت یا حتی عشوۀ زنانه هم در مقابل آلفرد ندارد. در طرف دیگر، با ورود اولیویا -با بازی اسکارلت جوهانسون- علاقه‌ای میان او و رابرت اِنجیر -با بازی هیو جکمن- شکل می‌گیرد و نمود این علاقه صحنه‌ای است که این‌دو حین آمادگی برای اجرای نمایش (پیش از اجرا برای عموم) مشغول معاشقه هستند. این صحنه برای مخاطب عجیب است چون به‌سرعت و بدون زمنیه‌چینی قبلی شاهد آن هستیم.

مرتبط با مبحث عشق و روابط عاشقانه، در ادامه آلفرد را در حال معاشقه با اولیویا می‌بینیم؛ همان اولیویایی که پیشتر معشوق رابرت بود. این در حالی‌ست که همچنان رابطۀ عاشقانۀ قبلی آلفرد (رابطه با سارا) را در تصویر نپذیرفته‌ایم. وقتی آلفرد در حال معاشقه با اولیویا است، حلقه‌اش را می‌بینیم که از انگشتش بیرون آورده. حلقه در مرکز تصویر قرار گرفته و به همین خاطر، چهرۀ آلفرد و اولیویا به طور محوی قابل مشاهده است. اگر این حلقه دالی برای رابطۀ عاشقانه و متعهدانۀ آلفرد با سارا باشد، خارج‌کردن حلقه می‌تواند بر محو شدن و کم‌رنگ‌شدن آن رابطه دلالت کند. البته خارج‌کردن حلقه از انگشت در نگاه مخاطب تیزهوش هیچ کارکردی نخواهد داشت چرا که وقتی عشق پیشین (رابطۀ آلفرد و سارا) تصویری، سینمایی و باورپذیر نمی‌شود، قطعاً عشق جدید (رابطۀ آلفرد و اولیویا) نیز نه آن عشق سابق را محو می‌کند و نه خود می‌تواند عشقی جایگزین تلقی شود.

البته در خصوص این‌که آیا واقعاً سازندگان از نمایش حلقۀ خارج از انگشت همان منظوری را داشته‌اند که ما در سطور بالا مطرح کردیم، نمی‌توان یقین داشت. شاید الزاماً چنین مقصودی نداشته‌اند (که البته بعید است). اما تمام این ادعاها در صورتی معنادار است که سازندگان از دالِ خارج‌کردن حلقه، مدلولِ فراموش‌شدن عشق پیشین را لحاظ کرده باشند. البته تکرار می‌کنیم که بعید است چنین منظوری نداشته باشند. چرا که تا پیش از قطع‌شدن انگشت دست چپ آلفرد، او انگشتر را دقیقاً در همان انگشتِ معروف به انگشت حلقه قرار می‌داد. اما با توجه به قطع‌شدن انگشت دست چپ او -که همان انگشت حلقه بود- ، او حلقه را در انگشتی دیگر در دست راست قرار داده. در نتیجه تقریباً می‌توان مطمئن بود که منظور همان است که مطرح شد.

تصویر 1: وجود انگشتر در انگشت حلقه
تصویر 2: تغییر جایگاه حلقه از دست چپ به دست راست (پس از قطع‌شدن انگشت)

با این‌حال ضعف‌ها، نواقص و عیوب The Prestige در روابط عاشقانه خلاصه نمی‌شود، که اگر این‌طور بود و سایر موارد به‌درستی رعایت می‌شد، با اثری به‌مراتب جدی‌تر روبرو بودیم. ساختۀ نولان اثری‌ست که شأن مستقلی ندارد؛ به این معنا که کاراکترها، کنش‌ها و واکنش‌هایشان نشان از هویت و شخصیت مشخصی ندارند و گویی صرفاً معلول علتی هستند که آن علت در مقام کارگردان، نولان است. گویی نولان هر آن چیزی که دلخواهش است، انجام می‌دهد و با کاراکترها به مثابۀ کاراکترهای مستقلِ دارای تشخص مواجه نمی‌شود. نولان کنش‌ها و واکنش‌ها را به کاراکترها الصاق و الحاق کرده و آن‌ها را بی‌جان و تهی می‌کند. جدا از عاشق‌شدن‌ها، رها کردن‌ها و دوباره عاشق‌شدن‌ها، مواردی دیگر قابل مشاهده است. به منظور روشن‌شدن این ادعا مثال می‌زنیم: جان کاتر -با بازی مایکل کین- چگونه با آن همه احتیاط و محافظه‌کاری حاضر می‌شود به رابرت انجیر در گیر انداختن فالون کمک کند و از آن به عنوان ابزاری برای تحت فشار قرار دادن آلفرد استفاده کند؟! توجه کنیم که پیش از صحنۀ گیر انداختن فالون شاهد هیچ تصویر و دیالوگی نیستیم مبنی بر این‌که رابرت و جان در خصوص این مسئله با هم صحبت کرده باشند و رابرت جانِ محافظه‌کار را به واسطۀ دلایلی قانع کرده باشد! این یعنی کارگردان اهمیتی نمی‌دهد که پیشتر کاراکترِ جان چگونه و تحت چه صفاتی معرفی شده. و اکنون چون می‌خواهد قصه‌اش را به این سمت‌وسو ببرد، جان را همراه و همدست رابرت می‌کند.

مورد دیگر وقتی است که رابرت و آلفرد غرق در کینۀ شخصی و ماجراهای انتقامی‌شان، در حرفۀ یکدیگر اختلال ایجاد می‌کنند. اولاً که منطقی نیست که همیشه حین اجرای یکی از این‌دو، دیگری به عنوان ناظر اولیه یا کمکِ شعبده‌باز حضور داشته باشد و به این واسطه برنامۀ دیگری را مختل کند، آن هم میان این همه تماشاچی! مخاطب می‌تواند باور کند که این اتفاق یکی دو بار رخ دهد، اما این‌که هر بار حتماً و الزاماً یکی‌شان به طور اتفاقی و شانسی انتخاب می‌شود و بعد کار رفیق سابق و رقیب حال حاضر را مختل می‌کند، اثر را از وادی منطق و احتمالات منطقی خارج کرده و وجهی تخیلی و باورناپذیر به آن می‌دهد.

اما به طور جزئی‌تر به موردی اشاره کنیم که نشان از باز بودن کامل دست نولان در دخل و تصرف در اثرش دارد، بی‌آن‌که وجوه ضروری فیلمنامه‌نویسی را رعایت کرده باشد (در این مورد خاص، تشخص و هویت‌مندی کاراکترها). در یکی از صحنه‌های فیلم، آلفرد حقۀ رابرت (استفاده از بدل) را رو می‌کند. او این کار را با نفوذی که روی بدل رابرت دارد، انجام می‌دهد. این صحنه را با دقت بیشتری مرور کنیم: آلفرد به جای بدل رابرت بالا می‌آید تا تماشاچیان متوجه حقۀ او -که استفاده از بدل است- شوند. سپس رابرت را با نمایش‌دادن بدلش با دست و پای بسته تحقیر می‌کند. سؤالی که پیش می‌آید، این است که چگونه به این راحتی توانسته به پشت صحنه برود و هدفش را پیش ببرد؟! یعنی هیچ ناظر یا مراقبی حضور ندارد؟! حتی در ادامه در بخشی دیگر از اثر نیز شاهدیم که با گفتن این‌که از عوامل نمایش است، از مراقب نابینا عبور می‌کند تا به پشت صحنه نفوذ کند. صِرف گفتن چنین چیزی منطقی است؟! صرف گفتن این حرف باید مرد نابینا را متقاعد کند و طبق این بیان، هر کسی را به پشت صحنه راه دهد؟! ضمن این‌که جز مرد نابینا هیچ کسی نیست که گاهی به پشت صحنه سر بزند و نظارت کند؟! علاوه بر این چه کسی در پشت صحنه است که به آلفرد کمک می‌کند تا بدل رابرت را پیچیده در طناب، برای مردم نمایش دهد؟! مسلم است که آلفرد به‌تنهایی نمی‌تواند این کار را انجام دهد، آن هم وقتی روی صحنه حضور دارد. در نتیجه نیاز به فردی دارد که کمکش کند. اما نمی‌دانیم آن فرد کیست. خصوصاً وقتی سالن نمایش سالن مختص به آلفرد هم نیست که دستیار یا نیروی کمکی‌ای داشته باشد. سالن سالن اجرای رابرت است و این، کار را برای آلفرد سخت‌تر و برای مخاطب باورناپذیرتر می‌کند.

البته احتمال دیگری نیز مطرح است. و آن این است که فردی که دست و پا بسته، برای مردم به نمایش داده می‌شود، نه بدل رابرت بلکه خودِ رابرت باشد. چنین فرضی بسیار بعید است چرا که با فاصلۀ زمانی کمی پس از سقوط رابرت، آلفرد روی صحنه می‌آید و سپس مرد دست و پابسته نمایش داده می‌شود. قابل باور نیست که در این بازۀ زمانی بسیار اندک کسی دست و پای رابرت را ببندد و او را به منظور تحقیر روبروی انظار تماشاچیان نمایش دهد.

آشکار شدن حقۀ رابرت (دانتون بزرگ) توسط آلفرد

اصلی‌ترین و اساسی‌ترین عنصر در سینما، تصویر است. این گزاره‌ای است که قابل انکار نیست. اگر آثار سینمایی تصویری نباشند، یعنی به اصل اولیه و ضروری خود پشت کرده‌اند. اگر هم کلام (مونولوگ‌ها و دیالوگ‌ها) با تصویر سازگار و همخوان نباشد، اشکال دیگری پیش می‌آید. فیلم با آغوش باز و به طور عیان این دو ضعف را در خود جای داده. مورد اول (تصویری‌نشدن) را با مثالی ذکر می‌کنیم: در قسمتی از فیلم، نگهبان زندان آلفرد را مسخره می‌کند و می‌گوید «چطور این‌قدر معروف شدی؟!» این در حالی است که مخاطب صرفاً در یک قسمت، آلفرد را در کنار تعداد کمی از مردم نمایش می‌دهد. این صحنه صحنه‌ای نیست که شهرت آلفرد را نمایش دهد چرا که اولاً جمعیت بسیار کمی در آن صحنه حضور دارند. ثانیاً صحنه به‌نحوی است که می‌تواند برای هر فرد دیگری که اندکی شناخته شده است -و نه فردی بسیار مشهور-، رخ دهد (تصویر رو بیارم: دقیقۀ 73). مقولۀ شهرت امری است که در نسبت میان فرد مشهور و دیگران آشکار می‌شود. به بیانی دیگر شهرت اساساً نسبت است اما در ساختۀ نولان هیچ نسبت جدی و قابل‌توجهی میان آلفرد و مردم شکل نمی‌گیرد که با رجوع به این نسبت حکم کنیم که آلفرد شعبده‌باز مشهوری است. همین ادعا در خصوص رابرت انجیر -که بعدها «دانتون بزرگ» نام می‌گیرد- صادق است. شهرت و عظمتش به هیچ عنوان در تصویر ساخته نشده و صرفاً در وادی کلام می‌مانَد.

نمایی که به هیچ عنوان برای نمایش شهرت کافی نیست

در سطرهای بالا اشاره کردیم که جدا از تصویری‌نشدن، مشکلِ عدم تطابق کلام و تصویر نیز مشکلی جدی است که گریبان بسیاری از آثار سینمایی را می‌گیرد و آن‌ها را تا مرز خفه‌شدن -و فراموشی برای مخاطب- می‌بَرد. این مشکل در بخشی دیگر از Prestige دیده می‌شود. دستیار تسلا -با بازی اندی سرکیس- به رابرت انجیر می‌گوید: «ما ده دوازده بار روی کلاهت آزمایش انجام دادیم.» طبق چیزی هم که ما می‌بینیم، در هر آزمایش، به ازای هر یک ورودی یک خروجی حاصل می‌شود. برای مثال وقتی یک گربه وارد دستگاه شود، دقیقاً یک گربه بیرون می‌آید (و نه بیشتر). اما وقتی رابرت پس از صحبت با تسلا و دستیارش از محل مورد نظر خارج می‌شود، ما تعداد زیادی کلاه می‌بینیم. اگر ده دوازه بار آزمایش روی کلاه صورت گرفته، منطقی نیست که بیش از ده دوازده کلاه دیده شود! چنین امری مصداق پیش‌روی دلبخواهی و کاملاً قائم به ذات نولان است، بی‌آن‌که حتی نوشته‌اش روی کاغذ فیلمنامۀ Prestige را رعایت کند و تلاش کند که دست‌کم تصویر با آن همراه و همگام باشد!

بیان دستیار تسلا
ناسازگاری تصویر با بیان دستیار تسلا

بخش انتهایی نوشته را با بخش انتهایی فیلم مرتبط کنیم. در انتهای فیلم متوجه می‌شویم که فالون که یار همیشگی آلفرد بوده، برادر دوقلوی اوست. در انتها نیز فالون (در واقع فردی که پیشتر تحت نام فالون می‌شناختیم) انتقام برادرش را می‌گیرد. احتمالاً نولان خواسته مخاطبین را شوکه کند. البته با کمی دقت مشخص است که نقش فالون را کریستین بیلی بازی می‌کند که ایفاگر نقش آلفرد نیز هست. در نتیجه اگر مخاطب دقت به خرج دهد، از این قضیه چندان شوکه نخواهد شد. ثانیاً نیاز است در خصوص مقولۀ شوکه‌شدن در سینما و نسبت آن با مخاطب کمی سخن بگوییم.

تصویر 1 در خصوص قابل حدس‌بودن بازیگر فالون
تصویر 2 در خصوص قابل حدس‌بودن بازیگر فالون

بسیار دیده یا شنیده‌ایم که مخاطبین سینما در گفتگوهایشان پیرامون آثار نمایشی از شوکه‌شدن خود یا اطرافیانشان در مواجهه با یک فیلم یا سریال سخن گفته‌اند. غالباً این شوکه‌شدن‌ها ناظر به پایان آثار است. مخاطبان به عنوان افرادی که در نسبت با آثار نمایشی قرار می‌گیرند، گاه ادعاهایی از این قبیل و با این نوع ادبیات دارند: «عجب فیلمی بود! خیلی شوکه‌م کرد!» ، «اصلاً چنین پایانی رو حدس نمی‌زدم. چه فیلم خوبی بود!» ، «کی چنین پایانی به ذهنش می‌رسید؟ واقعاً خفن بود. خیلی لذت بردم!»

اگر دقت کنیم، در تمام این نوع ادعاها می‌توان وجه اشتراکی یافت. همۀ این گزاره‌ها، شوکه‌شدن را معیاری به منظور خوب و باکیفیت‌بودن آثار می‌دانند و این دو را در یک پیوند ناگسستنی و ضروری با یکدیگر قرار می‌دهند. یعنی تلقی بسیاری از مخاطبین سینما این است که چون فلان اثر مرا شوکه کرد و برای من غیرقابل‌انتظار بود، پس حتماً اثر خوبی است. برخی نیز با ارجاع به این معیارِ شوکه‌کنندگی، اثری را که شوکه نکند و تقریباً مطابق انتظار باشد، رد کرده و آن را کم‌ارزش یا بی‌ارزش تلقی می‌کنند، بدون این‌که به ساختار فیلم، تناسب اجزای اثر و چگونگی آن بپردازند. در واقع از آنجایی که اساساً معیار قضاوت برخی از مخاطبین متفاوت است، طبعاً دیدگاه نهایی‌شان -که تابع معیار شخصی‌شان است- چیز دیگری خواهد بود. به بیان دیگر، معیاری شخصی را برگزیده‌اند و بر اساس آن، آثار را تماشا می‌کنند. البته منظور این نوشته این نیست که حکم کند که مخاطبین حق ندارند معیارهای شخصی در تماشای آثار داشته باشند. مسلم است که چنین دیدگاهی از سوی هر فردی مطرح شود، چیزی جز خودخواهی و اجبار نبوده و نیست. منظور این است که درست است هر مخاطبی در مواجهه با آثار هنری می‌تواند معیارهای شخصی خود را داشته باشد و آثاری را در خلوت خود دوست داشته باشد و آثار دیگری را پس بزند، اما این نباید باعث شود که مخاطبین این معیار خود را عمومی تلقی کرده، آن را به دیگران قالب کنند و بدون استدلال، انتظار پذیرفته‌شدن آن‌ها را داشته باشند.

تمام بحث بر سر دلیل، منطق و استدلال است. در غیر این صورت تمام بحث‌های سینمایی، هنری و اساساً فکری در غباری از معیارهای شخصی رها شده و سخن از معیار و مبنا بیهوده و بی‌اساس خواهد بود. اصولاً با استدلال و منطق است که می‌توان انتظار داشت که دیگری -به عنوان فردی همچون من در مقام کسی که دارای منطق است- سخن منطقی‌مان را پذیرفته و بر آن صحه بگذارد. تا مبنای مشخصی در کار نباشد، سخن از اجماع و توافق معنایی نخواهد داشت. البته خودِ این مبحث مبحثی پیچیده، مفصل و پرچالش است. شاید پرداختن به آن فرصتی دیگر بطلبد، اما تمام این‌ها بیان شد تا به یک نتیجۀ محصَل در خصوص آثار سینمایی -و در این بحث، فیلم نولان- منتهی شود.

نولان گاه تمایل دارد در آثارش عناصری را بکارد تا به واسطۀ همان‌ها بعداً مخاطب را شوکه کند. عده‌ای نیز به‌تبع این شوکه‌شدگی تفسیری از آثار نولان دارند و عدۀ دیگری تفسیری متفاوت با تفسیر اول. ممکن است این دو دستگی و اختلاف نظر نیز پس از گذشت سالیان ادامه یابد (برای مثال ارجاع به پایان فیلم Inception). با وجود همۀ این تفاسیر، آنچه که ریشه در این تفاسیر دارد، قصد نولان به منظور شوکه‌کنندگی است، حال آن‌که صِرف شوکه‌کردن مخاطب و وجود بحث‌های داغ و دامنه‌دار پیرامون آثار، معیاری نیست که در ارزیابی‌های هنری قابل اتکا باشد یا حتی فراتر از آن، صِرف شوکه‌کنندگی اثر، نشان از قدرت، ماندگاری و کیفیت اثر داشته باشد.

در نهایت The Prestige ساختۀ کریستوفر نولان را باید اثری دانست که زورش به گرداب مشکلات و نواقصی که خودش ایجاد کرده و در آن گرفتار شده، نمی‌رسد و عاقبتی جز نابودی در همان گردابِ ایجادشده به دست خود ندارد.

تاریخ: 4 مهر 1404

پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید