لطفا شکیبا باشید ...
صفحه اصلی > نقد > نقد فیلم > : در ستایش مادر بودن | نقد فیلم مامان را به یاد می آورم

در ستایش مادر بودن | نقد فیلم مامان را به یاد می آورم

| « در ستایش مادر بودن »
| نقد فیلم « مامان را به یاد می‌آورم »
| نویسنده: جواد ابراهیمی
| نمره ارزشیابی: ⭐️⭐️⭐️⭐️ (4 از 4)

فیلم I Remember Mama یک جواهر مهجور در سینمای کلاسیک است. درباره چیز خاصی نیست اما سرشار از لحظات احساسی – و نه سانتیمانتال- هیجان انگیز، شوخ و شنگ و لذت بخش است. تیتراژ انگار یک آلبوم خانوادگی است از تصاویری پراکنده که به عکسی از دورنمای شهر سانفرانسیسکو ختم می شود. در همین لحظه عکس گویی جان می گیرد و بدل می شود به نمایی مه الود سانفرانسیسکو است. دوربین با یک حرکت دالی نرم از پنجره خانه به عقب می آید و به روی جمله ای از کاغذ درون ماشین تایپ فیکس می شود: The End یا پایان. هنوز فیلم شروع نشده چرا پایان؟ سینما درباره چیزی نیست. قرار نیست با تماشای فیلم ها دنبال مفهوم بزرگی بگردیم.

کافی است در سینما جز به جز متریالی که در دست داریم به زبان تصویر تبدیل کنیم. سینما درباره چگونگی پرداخت یک داستان است و این فیلم زیباترین و ماهرانه ترین مصداق آن. ببینید چگونه جورج استیونز استادانه یک رمان اقتباسی و یک نمایشنامه تئاتری را به دو ساعت عیش تمام و تجربه سینمایی بدیع تبدیل می کند. اینجاست که تفاوت ها رقم می خورد و هنر کارگردان در اقتباس رخ می‌نماید. در همین تیتراژ ابتدایی عصاره ای از کل فیلم را به صورت آلبوم تصویری از خانواده راوی فیلم کاترین می بینیم.

همانطور که کاترین می‌گوید او همیشه و  «قبل از هر چیز مامان را به یاد می‌آورد» پس جای تعجب نیست اولین عکس این آلبوم خانوادگی از مامان موقر و باشکوه فیلم باشد و بعد تصاویری از اهل خانه پدر، خواهرانش کریستین و داگمار با الیزابت گربه اش، برادرش نلز و مستأجر کتابخوانشان اقای هاید، خاله های از دماغ فیل افتاده و دایی کریس به یاد ماندنی. همگی انگار تصاویری پراکنده در ذهن کاترین هستند که قرار است آنها را به یاد آورد و درباره شان بنویسد.

اما صبر کنید استیونز هنوز با ما کار دارد. او که سابقا فیلمبردار فیلم های لورل و هاردی بوده به خوبی می داند هیچ چیزی در سینما به اندازه درک درست از «روایت به زبان تصویر» جذاب‌تر و حس برانگیز تر نیست. می‌توانست مانند اکثر کارگردانهای معمولی که از رمان ها و نمایشنامه‌ها سود می‌جویند، مشتی از تصاویر تئاتری لانگ شات و حداکثر مدیوم‌شات با چند دیالوگ به اصطلاح زیبا انتخاب کند و بگوید ببینید این‌هم فیلم سینمایی من! اما با هوش و ذوق هنری و خود می خواهد همین «به یاد آوردن مامان» را هم سینمایی کند. چگونه؟ کاترین نوشته اش را تمام می‌کند.

خستگی ناشی از نوشتنش را با لذت به در می‌کند و با غرور می‌ایستد و می‌گوید رمانی از کاترین هنسون. در این لحظه استیونز استفاده فرمالی از آینه می کند که دیدنی است: دوربین کاترین را در قاب آینه نشان می دهد که روی صندلی می نشینید و رمان را مرور می کند. با یک کات کلوز آپ کاترین را میبینیم دارد همزمان سطور اول رمانش را مرور می کند.

بازی عالی باربارا بل گدس با آن نگاها طوری است که انگار دارد به یاد می آورد. سپس دوربین نمایی از گذشته کاترین را در آینه نشان می‌دهد که مشغول نوشتن است. صداهایی از دور می‌شنویم که کاترین را صدا می‌کند انگار از عمق خاطرات او می‌آیند. دوربین با حرکت آهسته دالی رو به آینه حرکت می‌کند. این ورود ما به خاطرات کاترین است. تصویر کات می خورد به نمای از پایین آمدن کاترین و ملحق شدن به آیین حساب و کتاب مامان. به همین دقت و زیبایی استیوز یاد آوری های کاترین را سینمایی می کند. رمان Mama’s Bank Account اثر کاترین فوربز و نمایشنامه اقتباسی I remember Mama از جان ون دروتن تنها با همان نریشن ابتدایی کاترین آغاز می شوند:

«تا جایی که به یاد دارم خانه ما روی تپه خیابان لارکین بود. بابا و مامان هر دو در نروژ به دنیا آمدند. اما آنها به سانفرانسیسکو آمدند، چون که خواهر های مامان اینجا بودند. همه ما اینجا به دنیا آمدیم. نلز بزرگترین و تنها فرزند پسر، خواهرم کریستین، و خواهر کوچکترم داگمار اما قبل از هر چیز مامان را به یاد می آورم» به این ترتیب نسخه سینمایی جورج استیونز به راستی از منابع اقتباسش با اختلاف پیشی می گیرد و به اثری یکه، مستقل و تماشایی تبدیل می شود.

آیین باشکوه حساب کتاب مامان دیدنی است. همه اهل خانه دور او کنار میز حلقه زنده‌اند؛ تو گویی او خورشیدی تابان باشد و اهل خانه منظومه‌اش. مارتا – معنای نروژی این اسم یعنی بانو، خانم خانه – حساب ماهیانه را برای بچه‌ها به مدبرانه می‌نویسد. حواسش به همه چیز هست جز سهم خودش برای خریدن یک کت که حسرتش به دلش مانده، اما سهم بچه‌ها برایش بسیار مقدم‌تر است. پدر مهربان خانواده هم پول ها را جمع می کند و به همسرش کمک می‌کند.

در این خانه با وجود اتمسفر زنانه اش، نه خبری از زن سالاری های به اصطلاح فمنیسیتی است و نه پدرسالاری خشن و تحکم آمیز. خانواده مهاجر نروژی با وجود فقر و نداری تلاش می کنند آبرومند زندگی کنند. این را به خاطر داشته باشید که فیلم در دهه اواخر دهه چهل میلادی و بعد از رکورد اقتصادی بزرگ آمریکا و جنگ جهانی خانمان سوز دوم ساخته شده است. اما استیونز به جای چرک نمایی و بازنمایی فقر یأس اور، روحیه ایثار و گذشتی که در خانواده فقیر و محترم نشان می‌دهد که در کمتر فیلمی در تاریخ سینما قابل مشاهده است.

هرچه از شخصیت مارتا با بازی عالی «ایرین دان» بگوییم کم گفته‌ایم. او مادری محکم، قوی، کاردان، پرتلاش، در عین حال دلسوز ، فداکار و نمونه است که برای تحقق آرزوهای بچه هایش از هیچ تلاشی دریغ نمی کند. اهل زخم زبان و کینه نیست اما می‌داند چگونه از ازدواج خاله ترینا در مقابل بدجنسی جنی و سیگرید دفاع کند. در فصل بیمارستان وقتی به او اجازه ملاقات داگمار را نمی دهند او با همدستی کاترین به لباس خدمتکاران مبدل می شود و به بالین دخترش داگمار می رود و برایش لالایی می خواند.

اینجا استیویز دست به کار شگفت انگیزی می‌زند که فقط از عهده سینما بر می‌آیند. همزمان که مارتا برای داگمار لالایی می‌خواند،. استیونز کلوزآپ‌های معصومانه‌ای از کودکان بیمار درون سالن نشان می‌دهد که با صدای دلنشین مارتا آرام آرام به خواب می‌روند. اینجا برای استیونز مارتا مظهر مادر همه بچه‌هاست و به‌ درستی لیاقتش را هم دارد.

علاوه بر شخصیت پردازی کامل مارتا، استیونز هیچ کاراکتری را در فیلم بحال خود رها نکرده‌است. همه کاراکترهای اصلی و فرعی فیلم به‌ اندازه حضور دارند حتی گربه داگمار هم برای خودش شخصیتی دارد و درمان معجزه‌وار او عشق داگمار به مامان را بیشتر می‌کند.

همانگونه که شوهرش می‌گوید بگذار بچه‌ها باور داشته باشند که توانایی هر کاری را داری. کاترین خاله‌های فیلم جنی و سیگرید را شرورانه به‌یاد نمی‌آورد فقط زیاد با آنها حال نمی‌کند. اما دایی‌کریس با آن سیبیل های مجعد و پای معلول و رفتارهای عجیب و غریبش ترسناک و در عین حال جذاب است. هر بار که به اهل خانه سر می زند آیین فراخواندن بچه ها از لای دیوارها و تعیین قد بچه ها را برگزار می کند و سلامتشان را چک می کند. به فکر آینده همه آنها است. مخارج بیمارستان داگمار و آرنه را پرداخت می کند و آنقدر باحال است که مخفیانه به آرنه برای تحمل درد هایش فحش های نروژی یاد می‌دهد.

آیین مرگ باشکوه دایی کریس شگفت انگیز است. چنین مواجه درست و مهم با مرگ را در کدام فیلم سراغ دارید؟ فیلمسازان کمی در تاریخ سینما چنین تبحری برای نشان دادن مرگ دارند. مارتا به همراه فرزندانش به بالین دایی کریس می روند. دایی در آخرین لحظات زندگی بجز مارتا و کاترین، بقیه را به مراسم وداعش راه نمی دهد. مارتا نور را به بستر دایی می فشاند زیرا دایی از تاریکی ها بیزار است و دم اخر می خواهد برای اخرین بار بنوشد و لذت ببرد.

مارتا و همسرش هم با او می نوشند. بعد از لحظه ای دایی با لبخندی آرامش بخش در بستر از دنیا می رود. مرگ دیگر ساحتی ترسناک برای خانواده نیست بلکه پذیرش مقطعی گریزناپذیر برای انسان است. خبری هم از وصیت نامه نیست دایی همه چیز را وقف کودکان معلول و از جمله ارنه کرده تا بتوانند «راه بروند».

کاترین روحیاتی حساس شکننده و دراماتیک دارد. اولین فنجان قهوه‌ای که می‌نوشد انقدر اورا تحت تأثیر قرار می دهد که اشک ذوق از چشم‌هایش سرازیر می‌شود. همین روحیاتش برای دراماتیزه کردن وقایع با جلسات کتابخوانی آقای هاید شعله‌ورتر می‌شود و تصمیم می‌گیرد نویسنده شود. او خاطرات زندگی اش را به صورت آیینی به یاد می آورد و این به خاطر نگاه معصومانه و کودکانه او نیز هست. فیلم از این جهت نگاه آیینی راوی به نظرم تا حدودی شبیه دره من چه سرسبز بود جان فورد نیز هست اما به شیوه خود این کار را پیش می‌برد.

در فصل آخر فیلم کاترین کم‌کم از رویای نویسندگی اش ناامید می شود. او باید رمان های را به دست خانم سلبریتی برساند که به عقیده خودش محال است به او و نوشته هایش توجه کند. نلز که حالا که با چپق کشیدن کنار پدر فکر می کند مردی شده از روی روزنامه می خواند که خانم سلبریتی به غذا ها علاقه مند است و ان را مانند چاپ کتاب با ارزش می داند. اینجا ماموریت غیرممکن مامان شروع می شود تا رویای نویسندگی کاترین محقق شود. او با خانم نویسنده سلبریتی ملاقات می کند.

نویسنده پرافاده ابتدا به مارتا وقعی نمی‌نهد و از قبول درخواستش امتناع می کند اما مارتا در مذاکره با او نه تنها کم نمی آورد، بلکه از آن جایی که با روحیه غذا دوستی نویسنده آشناست، در ازای چند دستور غذای درجه یک، خانم را قانع می کند که رمان های دخترش را به دقت بخواند. سرانجام مارتا کاترین متوجه می‌شود برای خلق هنری لازم است تجربیات زیسته خود را هنرمندانه بیان کند. مارتا باز با شخصیت متین و افتاده اش به کاترین توصیه تاکید می کند که داستانی درباره پدرش بنویسد.

این فصل پایانی نه تنها برای تکمیل آرک شخصیت کاترین ضروری است، بلکه هچنین بیانگر نگاه استیونز به چگونگی خلق اثر هنری نیز هست. اثری که درونی‌ترین تجربیات و خاطرات و لحظات زندگی را در بر بگیرد براستی یک اثر هنری ماندگار است که زمان را در می نوردد و همیشه در لحظه حال احضار می شود.

پایان

پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید