لطفا شکیبا باشید ...
صفحه اصلی > نقد > نقد فیلم > : معصومیت قرمز | نقد فیلم صمیمی

معصومیت قرمز | نقد فیلم صمیمی

| « معصومیت قرمز »
| نقد فیلم « صمیمی »
| نویسنده: پدرام روحی
| نمره ارزشیابی: 2 از 4

آخرین ساخته‌ی «لوکاس داونت» [close/صمیمی] فیلمی‌ست که سرخوشی جهان کودکانه‌ را در دل جدیت پرفراز و نشیب اخلاقی_رفتاری نونگاهان امروز که از پس یک رابطه‌ی دوستی عمیق که بین دو دوست قوام گرفته را برای ما با مختصات دقیقی ترسیم می‌کند. موضع این درام روانشناختیِ دوران بلوغ شاید در نگاه اول در برخی نماها سوار بر جریان‌ پس‌زننده‌ی همجنسگرایی به نظر برسد اما خوشبختانه فیلم در این دام نمی‌افتد و هرگز چنین داعیه ‌ای هم ندارد. چرا که «دوربین» در کل فیلم چنین ادعا و منظوری ندارد و عملاً ضد این جریان عمل می کند و جلو می رود. مگر در یک یا دو پلان، به خصوص آن نمای اورهد موقع خواب_که جلوتر بدان خواهم پرداخت_که در آن نماها هم هرگز چیزی از این مقوله را شاهد نیستیم؛ به طور قطع می‌توان گفت که همین چند نما هم به واسطه‌ی شیطنت فیلمساز و ایجاد و خلق یک مدل تعلیق خاصه‌ی این اثر در این فیلم گنجانیده شده و هم به قصد سوال ایجاد شدن (؟) و کاشتن بذر یک شک (!) در دل مخاطب تا دامن زدن و کشیده شدن به ورطه‌ی همجنسگرایی. فیلم دغدغه ‌مند است و از دید روانشناختی به چگونگی شناخت فرد از خود در دوران بلوغ و از نگاه جامعه‌شناسی به چگونگی به نظر رسیدن رابطه و نسبت دو دوست صمیمی از نگاه جامعه و اجتماع کوچک موجود_در این‌جا بچه‌های مدرسه_ می‌پردازد و در همین اثنا به مسائلی مثل دوستی، صمیمیت و همچنین سوی دیگر ماجرا یعنی دوری دو دوست از یکدیگر و چگونگی فروپاشی یک رفاقت و برادری عمیق اشاره دارد ؛ اما نکته اینجاست که اثر حرف خود را نه با خدعه‌گری و تزویر به قصد تبلیغ همجنسگرایی بل‌که با همان «شیطنت» و «معصومیت کودکانه» توأمان با هم می‌زند و پیچیدگی ادراکات و دریافت‌های حسی دو پسربچه‌ی ۱۳ ساله را در نسبت با هم به منظور شناخت خود و دنیایشان همراه با جوشش درونیات و غلیان عواطف انسانی به خوبی نشان می‌دهد. بازی کودکانه‌ی فیلمساز از همان ثانیه‌ی اول فیلم شروع می‌شود. تصویر سیاه است. نام اثر / (CLOSE) روی تصویر سیاه قاب نقش می‌بندد. همچنان که تصویر سیاه است صدایی با وولومی آهسته و آرام را می‌شنویم که می‌گوید:«چه کار کنیم؟» در پاسخ می‌شنویم که :«هیس، سروصدا نکن.» ناخودآگاه احساس می‌کنیم اتفافی در شُرُف وقوع است که از نظرها پنهان مانده انگار کسی نباید متوجه این اتفاق شود، همین جا یک شک در دل ما ایجاد می‌شود، چرا که حرف‌ها عادی نیست و تصویر سیاه است! تصویر روشن می‌شود، دوربین در وسط راهروی یک زیرزمینی که دو‌ راه‌پله در سمت چپ و راست دارد قرار گرفته و سمت راست را قاب می‌گیرد. در اولین نما لئو را می‌بینیم که به سرعت از همان ورودی سمت راست دالان یا زیرزمین از پله ها پایین می‌‌آید. نمای بعدی نمای رِمی، دوست لئو است. این بار رمی را در سمت چپ کادر می‌بینیم. نور ملایم زردی روی هر دو راه پله افتاده و فضای ورودی ها را روشن کرده، احساس می‌کنیم که نزدیک ظهر است. بازی اول فیلمساز اینجا به درستی اجرا می‌شود و متوجه می‌شویم موضوع چیزی پنهانی نیست و موضوع دیگری در میان است. لئو به رمی می‌گوید: صدایی می‌شنود و باید قایم شود؛ ما هم لحظه‌ای احساس خطر می‌کنیم، نکند کسی به قصد آسیب زدن به این دو پسربچه دنبالشان باشد؟ هر دویشان پشت دیوار حائل ایجاد شده بین دو ورودی زیرزمین قایم می‌شوند لئو می‌گوید: نمی‌شنوی؟ صدای پا و زره را نمی‌شنوی؟ حداقل ۸۰ نفری هستن! بلافاصله می‌فهمیم این دو پسربچه در حال بازی کردن با یکدیگرند. در عین حال که بار دیگر_برای بار دوم_از فیلمساز بازی می‌خوریم اما خیالمان هم راحت می‌شود که خطری این دو پسربچه را تهدید نمی‌کند. کارگردانی بسیار دقیق است، «لئو و رمی» در همین ابتدا کار یعنی در یک یا دو دقیقه‌ی آغازین فیلم برایمان مهم می‌شوند و حالا دیگر دغدغه‌ی این دو را داریم، چرا که زندگی و سرنوشت این دو برای دوربین مهم می‌باشد و کارگردان هم دغدغه‌ی کاراکترهایش را دارد. لئو می‌گوید با شماره‌ی ۳ فرار می‌کنیم و بعد از اتمام شمارش هر کدام از درگاهی خود به بیرون می‌دوند و‌ در نمای بعدی از سمت چپ تصویر لئو و رمی را می‌بینیم که با هم به سمت راست در حال دویدن در دشتی پر از گل هستند. همین‌جا خصوصیت مهمی از لئو و رمی را متوجه می‌شویم لئو خیال‌پرداز است و برونگراتر و بازیگوش‌تر از رمی در حالی که رمی هم بازیگوش است و عاشق سرگرمی اما به اندازه‌‌ی لئو خیالپرداز نیست و از لئو آرام‌تر و تا حدودی هم درونگرا است. فیلمساز با دوربین خوب و اندازه‌‌ای که روی زمین می‌کارد قاب های صحیح و بجایی هم می ‌گیرد و از همان ثانیه‌ی اول، هم خشت اول و سنگ بنای تعلیق را در جای خودش قرار می دهد و هم ما را هم با این دو پسربچه همبازی می‌کند.

جلوتر «مادر رمی» _که یکی از مهم ترین شخصیت های فیلم است_ را می‌ بینیم که رابطه‌ی نزدیکی هم با رمی و هم لئو دارد گویی مادر هر دویشان است. مادر رمی و خود لئو روی بدن رمی در حیاط خانه شان روی علفزارها دراز می‌کشند. این نما نمای مهمی است و یک کاشت فیلمنامه‌ ای است که جلوتر در مدرسه برداشت می ‌شود. وارد اتاق رمی می‌ شویم رمی ساز/کلارینت می‌زند گویی در حال تمرین قطعه‌ای است که باید آن را برای کنسرت آماده کرده و بنوازد، لئو یک نقاشی‌ از رمی می‌کشد و با هم می ‌خندند. رابطه‌ی این دو با یکدیگر به شدت دوستانه و صمیمانه است. رنگ اتاق رمی قرمز است؛ نکته‌ی مهم این است که رنگ ها در اثر هویت‌ مند می‌شوند برای مثال رنگ قرمز در فرم فیلم نه فقط نشانگر بل که از آن رمی می‌شود و بیانگر کاراکتر رمی می‌شود و همانطور که جلوتر متوجه می‌شویم رنگ کاراکتر لئو زرد است؛ کارگردان از رنگ‌ها استفاده‌ای بهینه و دقیقی می‌کند و رنگ‌ها در آخر کاراکتر شده و تبدیل به دال های هویتی و تعیین کننده در جای جای اثر می‌شوند. رنگ قرمز تداعی کننده‌ی حضور رمی است، حتی وقتی رمی به صورت ابژکتیو حضور ندارد! رمی و لئو شب را در کنار هم می‌خوابند و به آرامی با هم صحبت می‌کنند. حرف هایشان که تمام می‌شود یک نمای اورهد بسیار بد از رمی و لئو را مشاهده می‌کنیم اینگونه که لئو بیش از اندازه به رمی نزدیک شده و هر دو به خواب رفته اند که این نما شک قدیمی ثانیه‌ی اول فیلم را دوباره در دلمان زنده می‌کند. سینما مدیوم تصویر است و وجود هیچ تصویری در اثر اتفاقی نیست! اما این تصویر از نظر فیلمساز نه به جهت نشان دادن همجنسگرایی این دو پسربچه بلکه به قصد دامن زدن به شکمان نسبت به همجنسگرا بودن لئو و رمی در اثر گنجانیده شده، به نوعی این نمای اورهدِ بسیار بد، غلط و بیجا که از نظر تکنیکی اشتباه است چرا که پرداختن به مقوله‌ی همجنسگرایی را در ذهنمان خاطرنشان می‌شود، از روی شیطنت (مرض) فیلمساز می‌ باشد و بازی ای است که برای بار چندم راه می‌اندازد تا ذهن مخاطب را درگیر و تا حدی مشوش کند. کمی جلوتر رمی و لئو را در مدرسه می‌بینیم. این تنها نمای لانگی است که رمی و لئو را در کنار هم در هیاهوی جمعیت و در اجتماع مدرسه می‌بینیم، در همین حین دوربین عقب می‌کشد انگار می‌خواهد غریب بودن و جدا افتادن این دو در جمع را نشانمان دهد. علاوه بر وارد شدن به محیط جدید در پس شلوغی به نظرم این عقب کشیدن دوربین در نمای لانگ به خودی خود یک دال مهم است، دالِ دوری! «دوری لئو از رمی» و رو به اضمحلال رفتن دوستی شان! خود این نوع دیتا دادن با تکنیک و کار کردن با دوربین و حس و احساس برانگیختن در جای جای اثر نشان از دوربین بلدی «لوکاس داونت» و تبحّر وی در ایجاد تعلیق خاص خودش است. به نحوی که این دور شدن را پیش از دوری این دو دوست از هم و از بین رفتن صمیمیت بینشان حس می‌کنیم. جالب است که ما هم در این نما کسی را نمی‌شناسیم و احساس می‌کنیم که در این جمع غریبیم و انگار که ما هم تک افتاده ایم. وارد کلاس می‌شویم و تمامی بچه ها خودشان را معرفی می‌کنند و از سلایق و علایقشان صحبت می‌کنند. لئو به رمی می‌گوید: استرس داری؟ و رمی در پاسخ می‌گوید: کمی آره، لئو به جهت دلگرمی دادن به رمی لحظه‌ای سرش را روی شانه‌ی رمی می‌گذارد و درست در همان لحظه کات به یکی از پسربچه‌های داخل کلاس که با نگاه طعنه آمیزی در حال نگاه کردن به رمی و لئو است. به نظرم نگاه طعنه آمیز این پسر بچه نگاه تمامی مخاطبان است با علامت سوال ایجاد شده در زیرمتنِ این نگاهْ به رابطه‌ی بین لئو‌‌ و رمی! بازی های کارگردان تمامی ندارد اما نکته اینجاست که کارگردان جز چند نما مثل همان نمای اورهد که از دستش در می‌رود مرز باریک بین همجنسگرایی نشان دادن کاراکتر هایش و دامن زدن به آن را به قصد شک انداختن در دل و جان مخاطب را به خوبی بلد است و می‌شناسد و حدش را رعایت می‌کند اینگونه که دوربین در هیچ کجای اثر چه در تصویر و چه در متن به ما پرداختن به این مقوله را نشان نمی‌دهد! با وجود نقد بجا و درستی که به آن نمای مذکور وارد است حتی در نمای اورهد هم توجیه کارگردان می‌تواند این باشد که دو کودک در کنار یکدیگر خوابیده اند! و چیز دیگری در کار نیست. اما اوضاع از جایی خراب می‌شود که بچه ها شروع به سوال پرسیدن درباره ی رابطهٔ بین لئو و رمی می‌کنند. و می‌پرسند که آیا شما با هم دیگه هستید؟ لئو در نمای کلوزآپ قاطعانه می‌گوید نه! و بچه ها از صمیمیت زیاد بین آن ها می‌گویند و اشاره می‌کنند صرفاً می‌خواستند شفاف سازی ایجاد شود تا همگی بدانند که رابطه ای بین شان بوده یا خیر و لئو در پاسخ می‌گوید: ما فقط با هم رفیق فابریکیم و مثل برادریم. عمده ی قاب ها همراه با لئو است و مرکز تصویر همراه با وی و رمی همیشه در اکثر نماها در پشت لئو قرار دارد.

انگار که رمی_برخلاف لئو که سر زبان دار تر است_خجالتی تر و کم حرف تر و تودار تر از اوست. دوربین هم همین را به ما می‌گوید. قاب بعدی لئو را می‌بینیم که نفس نفس زنان روی تخت می‌افتد انگار که فشار حرف های هم کلاسی هایش روی قفسه‌ی سینه اش سنگینی می‌کند و از حجمه هایی که به واسطه رابطه اش با رمی به او وارد شده و همچنین از مورد قضاوت قرار گرفتن توسط بچه های مدرسه احساس خفگی به وی دست می دهد. روز بعدی که لئو و رمی به مدرسه می‌روند در زنگ تفریح مثل همیشه رمی می‌خواهد روی پاهای لئو دراز بکشد و کمی استراحت کند چرا که درنمای قبل تر (کاشت) دیدیم این موضوع عادتی عادی بینشان است اما با ممانعت لئو روبه‌رو می‌شود و لئو رمی را پس می زند، و رمی روی چمن ها تنها دراز می‌کشد. در این نما رمی را از پشت سر می‌بینیم و هیچ نمایی از چهره‌ اش نمی‌بینیم. اما ما می‌دانیم که این نما شروع جدایی ست. بر خلاف رمی که کاملاً متوجه پسر بودنش هستیم اما چهره‌ی لئو، حالت چشمان، مدل موها و ریختار کالبدش کمی دخترانه می‌نمایاند! و به همین منظور هم چند تا از هم کلاسی هایش او را دست می‌اندازند و مسخره اش می‌کنند؛ این مسخره کردن یک پیشینه دارد و آن شکی است که بیشتر هم کلاسی ها نسبت به رابطه‌ی لئو و رمی دارند! آن ها فکر می‌کنند که رابطه ای از جنس دیگر بین این دو دوست وجود دارد که هر دو سعی در پنهان کردن و کتمانش دارند. در حالی که ما می‌دانیم اینگونه نیست چرا که دوربین چیزی به ما نشان نداده. اما لئو برخلاف رمی که ساده است، به شدت احساس خطر می‌کند! چرا که می داند اگر همه به غلط این دروغ کذب را باور کنند که رابطه ای بینشان وجود دارد اول از همه او است که زیرسوال می رود چرا که رفتار و ریختاری دخترانه تر از رمی دارد و این اوست که اول از همه خراب می‌شود و برچسب می‌خورد! همانگونه که همین الان برچسب خورد و بعد هم دوستی اش با رمی خراب می شود. به نظرم لئو قبل تر از این که بخواهد برای حفظ دوستی شان کمی فاصله ایجاد کند خودآگاه و یا شاید هم ناخودآگاه_که کمی دور از ذهن است و بعید می‌دانم_ به فکر می افتد که باید از رمی فاصله بگیرم تا حساسیت کسی را برانگیخته نکنم تا کسی چنین فکری درباره ام نکند! اما به واسطه‌ی کم تجربگی اندازه ها را بلد نیست و به همین خاطر همه چیز را خراب می‌کند و رمی را به کل طرد می‌کند. انگیزه‌ی لئو برای دور شدن از رمی قبل تر از حفظ دوستی اش با وی، حفظ ظاهرش و چگونه دیده شدن از چشم هم کلاسی هایش است! به همین خاطر با «باتیست» دوست می‌شود تا به همه بگوید و نشان دهد که ببینید من فقط با رمی دوست نیسیتم با فرد دیگری هم دوست هستم و حتی به خانه اش می روم و رابطه‌ی دوستانه ای با همه دارم. لئو بعد از برچسب خوردن از هم کلاسی هایش در شب های بعدی که به خانه‌ی رمی می‌رود جدای از رمی و پایین تخت او می خوابد. این کنش در ادامه‌ی پس زدن و از خود راندن رمی توسط لئو است. به نوعی لئو می‌خواهد فاصله را با رمی حفظ کند تا مبادا شک همکلاسی ها به یقین تبدیل شود، دعوای سر صبح لئو با رمی در رختخواب هم سر همین موضوع است که رمی مظلوم و ساده‌ی قصه ما از آن بی خبر است ! لئو می‌گوید برو سر جای خودت بخواب و رمی فکر می‌کند لئوی خیالپرداز و بازیگوش در حال بازی کردن با اوست و به همین دلیل او را جدی نمی‌گیرد! اما در آخر متوجه می‌شود لئو در حال راندن او از خودش است و به همین دلیل سر میز صبحانه گریه می‌کند و مظلومانه اشک می‌ریزد. دلخوری آغاز می‌شود و رمی در راه مدرسه با دوچرخه از لئو جلو می‌زند و حتیٰ در مدرسه هم هر کدام با دوستان جدید خود وقت می‌گذرانند. لئو به قصد آشتی کردن به رمی نزدیک می‌شود و می‌خواهد کمی با او صحبت کند اما این بار رمی سرد با او حرف می‌زند چرا که حالا تکه های پازل را در کنار هم قرار داده و متوجه شده لئو در حال دور شدن از اوست. اما جالب اینجاست که رمی هم به این قضیه شک دارد! به همین خاطر می‌خواهد شکش به یقین تبدیل شود به همین خاطر به زمین هاکی می‌رود اما باز از سوی لئو رفتاری سردی دریافت می‌کند. در نمای بعدی یعنی برگشت به خانه رمی می‌پرسد من هم دوست دارم که هاکی بازی کنم اما لئو چیزی نمی‌گوید و این تنها دفعه‌ای است که دوربین با رمی همراه می‌شود و دوربین به درستی با رمی مسیرش را از لئو جدا می‌کند. چرا که دیگر رمی مطمئن می‌شود که لئو در حال طرد کردن اوست. صبح روز بعد می رسد. لئو و رمی همیشه جایی با هم قرار می‌گذارند و با هم به مدرسه می‌روند اما این بار لئو خودش زودتر رهسپار مدرسه می‌شود. رمی لئو را در مدرسه می‌بیند و از او دلیل این کار را جویا می‌شود اما پاسخ قانع کننده ای دریافت نمی‌کند و لئو همه چیز را انکار می‌کند. گره‌ی ذهنی رمی تبدیل به کلافی سردرگم می‌شود! رمی زیر گریه می‌زند و به خاطر رفتار بد لئو با خودش و اجحافی که در حقش شده اشک می‌ریزد.

لحظه‌ی گریه‌ی رمی‌ در مدرسه گریه‌ی خداحافظی و لحظه‌ی وداع رمی با لئو است. چرا که رابطه‌‌ی این دو دوست دیگر تمام شده و انگار که رمی با گریه‌، پرخاش و خشمی که دارد برای خودش و لئو سوگواری می‌کند و به خاطر دوستی از دست رفته‌شان اشک می‌ریزد. انگار رمی با زبان بی زبانی به لئو می‌گوید: بی معرفت چرا همه چیز را خراب کردی؟ مگر چه کاری از من سر زده بود؟! به نظرم رمی مظلوم از این که پاسخ هیچ سوالی در ذهنش پاسخ داده نمی شود دچار تشویش و آشوبی روانی و اضطرابی زاید الوصف می شود و دق می کند و می میرد. بلافاصله در نمای بعد یک ماشین کشاورزی غول‌آسا را می‌بینیم که شب هنگام در حال زیر گرفتن گل هاست. متوجه می‌شویم که فصل برداشت گل ها از زمین هاست اما کارگردانی به قدری دقیق است که بلافاصله بعد از جدایی لئو و رمی از یکدیگر به چنین نمایی کات می‌زند، انگار که دوستی این دو دوست در حال نابودی‌ست اما مقصر کیست؟ کات به لئو که در حال کار کردن و کمک کردن به خانواده‌اش است. انگار که لئو بانیِ فروپاشی دوستی و اتفاقات پیش آمده است. جلوتر وقتی همگی بچه ها از اوتوبوس اردوی مدرسه پیاده می‌شوند لئو از اوتوبوس پیاده نمی‌شود چون که می‌داند گناهکار است! لئو به خانهٔ رمی می‌رود، درِ شکستهٔ اتاق رمی را می‌بیند، رمی از پیش ما رفته و مُرده است ولی آثار خشمی که از سر طرد شدن از سوی لئو دریافت کرده را بر روی دستگیره در خورد شده می‌بینیم. بازتاب نور قرمز رنگ اتاق رمی را روی صورت لئو در نمای اکستریم کلوز می‌بینیم در حالی که کمی نور زرد در سمت بالا راست تصویر قابل رویت است؛ گویی عذاب وجدانی جانکاه تمام وجود لئو را فراگرفته. اما لزوم این رنگ قرمز چیست؟! شاید شِمایی از روح رمی است که دیگر نیست شده و در اثر حضوری فیزیکال ندارد. مواجهه‌ی لئو بعد از مرگ رمی بسیار جالب توجه است؛ لئو لباس هایش را می پوشد گویی هیچ اتاقی نیوفتاده انگار نه انگار که بهترین دوستش فوت شده و به مدرسه می‌رود.این راحتی نامتعارف از سر نپذیرفتن گناهکاری از سوی لئوست. به لئو بیشتر از هر زمان دیگری آنتیپات هستیم. معلم به لئو می‌گوید می‌خواهی چیزی بگویی؟ لئو پاسخی نمی‌دهد و‌ از پاسخ دادن به سوالات معلم طفره می‌رود چون که هنوز آماده‌ی اعتراف نیست، ‌هنوز لحظه‌ی اعتراف فرا نرسیده. لئو به زمین هاکی ‌می رود و سخت تمرین می ‌کند چون که نمی ‌خواهد قبول کند دوستش توسط بی مهری او خودکشی کرده او ‌از واقعیت فرار می‌کند اما این فرار همیشگی نیست و بالاخره جایی کم‌ می ‌آورَد و خسته می ‌شود، بالاخره باید حقیقت را پذیرا باشد و بپذیرد که مقصر اصلی مرگ رمی خود اوست. لحظهٔ خاکسپاری لئو را می‌بینیم که از پشت سر به مادر لئو نگاه می‌کند نه لئو گریه می‌کند نه مادر رمی. مادر آرام ‌است و پالتویی آجری رنگ به تن دارد جنس مواجه‌ی مادر نباید شبیه به لئو می‌بود اما این کاشت کارگردان است چرا که می‌خواهد در لحظه‌ی اعتراف هم لئو اعتراف کننده و هم مادر اعتراف گیرنده به محض اعتراف کردن و اعتراف شنیدن با هم گریه کنند. مادر با همان لباس آجری رنگ به داخل مدرسه می آید و لباس های بچه اش را که دیگر نیست، جمع می‌ کند و با خودش می‌ برد. لئو در کلاس این لحظه را از شیشه‌ی پنجره‌ی در کلاس می‌بیند و دید می‌زند اما به رو نمی آورَد. لئو از دیدن مادر رمی می ترسد چون می‌ داند گناهکار است و باید به مادر جواب پس بدهد. به همین خاطر از دیدن مادر هم می ترسد و هم احساس عذاب وجدان به او دست می‌دهد. به همین خاطر شب ها به اتاق برادرش می رود و شب را در کنار او صبح می کند تا هم جای خالی رمی را کمتر احساس کند و خلاء به وجود امده را تا حدودی جبران کند و هم از بار تنهایی خود بکاهد. بار دیگر در جلسه وقتی پسر بچه‌ای که قلدری می‌کرد حرف می‌زند لئو به او پرخاش می‌کند و می‌گوید خنده دار است؟ انگار می‌خواهد دعوا راه بیاندازد. این در ادامه نپذیرفتن، توجیه و نفی گناهکار بودن خودش است فضا و عرصه به او‌تنگ می‌شود و میزانسن را رها می‌کند و از کلاس خارج می‌شود. به سالن اپرا میروند و لئو باز نگاهش با مادر رمی می‌افتد عذاب وجدان در حال بلعیدن لئو ست مادرش با همان لباس نشسته و غمگین است اما اشکی نمی‌ریزد! گویی طنین این ‌آهنگ غمگین در حال تسلی دادن به اوست، انگار این آهنگ باعث نمی‌شود که مادر در آن لحظه گریه کند! موسیقی زخم‌های روان مادر را پانسمان می‌کند. انگیزهٔ لئو در مواجهه اش با مادر رمی هم بسیار جالب است. بار اولی که لئو به خانه مادر رمی می آید برای تبرعه کردن خود و این که او گناهکار نیست پا به خانهٔ مادر می‌گذارد، اما مادر این را می داند که او در مرگ پسرش نقش داشته لبخند های مادر از سر نزدیکی و صمیمیت نیست از سر احساس صمیمیت ایجاد کردن تصنعی بین خودش و لئوست تا از او اعتراف بگیرد و تمام حقیقت را متوجه شود. بعد از آن در مسابقه‌ی هاکی دست لئو می‌شکند.

او‌را به بیمارستان می برند. گریه می کند همه فکر می کنند به خاطر شکستگی دستش گریه می کند اما ما می دانیم اینطور نیست! این بهترین فرصت است که لئو برای دوستش رمی که به تازگی از دستش داده سوگواری کرده و گریه کند انگار لئو از درد شکستگی دستش استفاده می‌کند تا برای زخمی بزرگتر در روانش برای عذاب وجدانی که سخت دچارش شده و از آن رهایی ندارد اشک بریزد. سال تحصیلی تمام می شود اما فراغت و آسودگی ای در کار نیست لئو دمی نمی‌آساید! فیلم در کارگردانی غوغاست. دامنه دار بودن و توالی اتفاقات در اثر کم نظیر است. فرم در این اثر فرم بی قراری ست. چگونگی روند و سِیر این بی قراری و دل آشوبی از این قرار است: حجمه‌ی بیرونی و قضاوت اجتماع در نتیجه تشویش درونی لئو قبل از مرگ رمی و عذاب وجدان لئو بعد از مرگ او! و در آخر بی قرار بودن قبل از اعتراف و آرام گرفتن در آغوش مادر پس از اعتراف و بازگو کردن اتفاقات و در انتها بخشودگی از جانب اوست. لحظه‌ی اعتراف لحظه‌ی عجیبی ست! لئو می‌گوید: تقصیر منه، من اونو از خودم روندم. مادر آروم می‌گوید: پیاده شو، برو بیرون. ولی آنقدر این کلام در عین آرامش شدید اللحن جلوه می‌کند که انگار فریادهایی خفته که درون این جمله مستتر است روی سر لئو آوار می شوند. لئو از ماشین پیاده می شود و به داخل جنگل می رود. مادر رمی در سکانس پایانی به آرامی به لئو نزدیک می‌شود و چوب را از دستش می‌گیرد و او را در آغوش می‌گیرد. هر دو گریه می‌کنند و اشک می‌ریزند، انگار که مادر رمی، لئو را می بخشد. نکته‌ی جالب اینجاست که لئو به خاطر مرگ صمیمی ترین دوستش گریه نمی‌کند! چون خودش را مقصر می‌داند و اگر گریه کند ینی مقصر است پس لئو خود را توجیه می‌کند که گناهکار نیست و عملا عذاب وجدان خودش را با گریه نکردن سرکوب می‌کند. ولی در انتهای فیلم در آغوش مادر گریه می‌کند چرا که لحظه لحظه‌ی اعتراف است! و لئو زمانی گریه می‌کند که در حضور مادر به گناه خود اعتراف می‌کند و می‌گوید من به او بی اعتنایی کردم. در نمای پایانی لئو به خانه‌ی رمی می رود. خانه خالی شده است انگار که مادر و پدر رمی نقل مکان کرده اند. فضای پذیرایی خانه خالی ست و دیوارها زرد رنگ هستند و دیگر هیچ خبری از رنگ قرمز نیست. لئو از پشت شیشه به داخل می‌نگرد. و گویی خودش را می‌بیند. نمای آخر نمای بخشش خود لئو توسط خودش است. لئو بعد از تکمیل پروسه‌ی بخشش در میان گل ها می‌دود، گویی بعد از بخشش رهایی‌ست. از جمله نکات منفی فیلم اینکه راش و نماهای اضافی زیادی دارد برای مثال سکانس های هاکی روی یخ بازی کردن لئو عمدتاً اضافی‌ست و نشان دادن چند نما هم در فیلم کافی بود. یا سکانس های برداشت گل و کار در مزرعه خیلی طولانیست! انگار فیلمساز به قصد تلطیف اثرش تا جایی که توان داشته دشت و گلزار و سرسبزی در اثرش گنجانیده تا مخاطب در مواجهه با تلخی های اثرش کمتر آزرده شود. نماهای اورهد و نزدیکی های بیش از اندازه کاراکترها و در آغوش کشیدن پسرها در تخت خواب همگی بد، پس زننده و اضافی هستند! و هرگز صمیمیت برادرانه و دوستانه ای را القا و تداعی نمی‌کنند. چون که تصویر ارجح است نه نیّت فیلمساز! اما پوستر فیلم هم به نوبه خود جالب است تصویر زمینه قرمز است و در نمایی نزدیک لئو در حالی که رمی را در آغوش کشیده، در حال نگاه کردن به دوربین است و ما صورت رمی را نمی‌بینیم و فقط رمی را با لباس قرمز از پشت سر می‌بینیم. ندیدن صورت رمی در قاب/پوستر تداعی کننده‌ی حضور خیالین اوست و به عدم حضور فیزیکال و روح بودن رمی دامن می‌زند حضوری که دیگر وجود ندارد و فقط خاطره ای از آن باقی مانده. رنگ قرمز زمینه با رنگ لباس رمی که صورتش را در تصویر نداریم یکی شده و انگار که رمی و تصویر زمینه که بعد از تماشای فیلم می‌دانیم اتاق قرمزش است با یکدیگر یکی شده اند، گویی رمی حضور فیزیکی ندارد و لئو تجسمی از رمی و یادی از او را در آغوش کشیده. رنگ ها کارکرد دارند و بی دلیل در اثر از رنگ قرمز و زرد استفاده نشده؛ قرمز رنگ رمی است و دال هویتی او، در این پوستر هم حضور سوبژکتیو رمی و یاد و خاطر او از دید لئو را شاهد هستیم، چرا که این لئوست که در حال مستقیم نگاه کردن به دوربین است و انگار که ما از دریچه‌ی چشمان و نگاه لئو به جهان ذهنی وی وارد شدیم و در آن جا چیزی جز یاد رمی نیست. کارکرد دراماتیک رنگ قرمز دقیقاً در این نقطه است که انگار لئو هم رمی را با رنگ قرمز به یاد می‌آورد. طراحی پوستر فرمیک است به گونه ای است که حس ما را درگیر کرده و با ما کار می‌کند انگار که ما هم دلمان برای رمی تنگ شده. موضع پوستر هم بسیار جالب است، پوستر تماماً نشانگر فقدان حضور رمی است اما در عین حال حضور او در پس وانفسای نبودنش.

پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید