| «عزیز و عمیق»
| تحلیل فلسفی انیمیشن «والای»
| نویسنده: امیر میرزائی
انیمیشن «والای» اثری دوستداشتنی، عزیز و عمیق است. از ربات آغاز میکند و با ربات همراه میشود اما پایانش با انسان است و بهشدت انسانیست. درک درستی از حس و احساسات داشته و پر از ریزبینیها و ظرایفیست که ماندگارش میکند. «والای» دعوتی به زندگیست؛ زندگی حقیقیِ انسانی که در تقابل با زیست مجازی و تکنولوژیک است. به گونهای از موضوعات مختلف میگوید که مشخص است فهم هوشمندانهای دارد و پیش از ساخت، به جوانب مختلف آن فکر شده است. در این نوشته قصد داریم با رویکردی جزئینگر، از دل تصویر انیمیشن «والای»، تحلیلی فلسفی از آن عرضه کنیم و نسبت این انیمیشن را با انسان و جهان امروز و نیز آیندۀ بشریت روشن کرده و از آن سخن بگوییم.
«والای» روایت ترک زمین توسط انسانهاست. مدت بسیار زیادی (700 سال) از ترک زمین توسط انسانها میگذرد و زباله و پسماند جای انسان را در کرۀ زمین گرفته است. اکنون زمین نه سیارۀ انسانها بلکه جایگاهی برای انباشت زباله است. والای رباتی است که مأمور است بیوقفه پسماندها و زبالهها را جمعآوری کند. در ادامۀ قصه، با ورود رباتی دیگر به نام ایو داستان مسیر متفاوتی را در پیش میگیرد.
«والای» انیمیشنی است که شاید در نگاه اول، برای دنبالکنندگان انیمیشن جذاب به نظر نیاید. چرا که بر خلاف سایر انیمیشنها، فضایی جدی و خلوت، با کاراکترهایی اندک دارد. با وجود اینکه بر خلاف جریان مرسوم انیمیشنسازی حرکت میکند، اما از آنجایی که دغدغهمند و انسانی است، همراهیبرانگیز نیز هست.
انیمیشن با موسیقی شاد و سرزندهای آغاز میشود اما پس از مدتزمان کوتاهی، این موسیقی بهیکباره قطع میشود چرا که نسبتی با تصویر ندارد. تصویر مکانی پر از زباله را نشان میدهد و خبری از جمعیت، شلوغی و زندگی روزمره در آن نیست. پس از اینکه دوربین به کاراکتر والای نزدیک میشود، موسیقی دوباره پخش میشود اما در ادامه متوجه میشویم که این موسیقی موسیقیای است که خود والای پخش کرده. وگرنه در آن فضایی که سکوتی ممتد آن را انباشته کرده، مسلم است که موسیقی نقشی ندارد.

در ادامه، هنگامی که با والای همراه میشویم و او وارد مکان خودش میشود، وی را در حال تماشای زوجی در تلویزیون کوچکش میبینیم. تمرکز والای بیش از این دو نفر، معطوف به دستانشان است: ایندو، دست در دست یکدیگر پیوندی عاطفی و احساسی برقرار میکنند؛ چیزی که در دنیای پیرامون والای کاملاً گم است. والای با اینکه ربات است، اما چنین خلأیی را حس میکند. گویی عاقبت تکنولوژی و جهان مبتنی بر آن، این است که عاطفه و احساس بمیرد و ریشهاش بهگونهای خشک شود که حتی از طاقت یک ربات به عنوان سمبل تکنولوژی خارج باشد! همین بخش از اثر نکتۀ مهمی را منتقل میکند. مسلم است که یک ربات بویی از حس و احساسات نبرده و نمیتواند به آن نزدیک شود. سازندگان اما پیامی دیگر را منتقل میکنند: جهانی را میسازند که در آن، یک ربات از فرط تنهایی و تهیبودگی روی به عاطفه و احساس آورده و خواهان رابطه با دیگریای است که به او مجال تحملکردن بدهد. در واقع گویی ادامۀ روند تکنولوژی چونان توانفرسا خواهد بود که حتی طاقت رباتها را طاق خواهد کرد!



«والای» در سال 2008 اکران شده اما بهمراتب از زمان خودش جلوتر بوده و هست. اکنون که بحث هوش مصنوعی، آیندۀ بشر و نقش هوش مصنوعی در این آینده نقل محافل و مجالس علمی و غیرعلمی است، واقعیت تصویرشده در «والای» بیش از پیش محتمل به نظر میآید. این انیمیشن مواردی را نمایش داده که ممکن است آیندۀ بشر شبیه به آن شود. علاوه بر آن، اثر آنچنان به ماهیت تکنولوژی و تبعات آن واقف است که حیرتانگیز است! این ادعا را به مثالی پیوند میزنیم:
وقتی والای و ایو سیارۀ عقیم زمین را ترک میکنند، وارد جایی میشوند که «آکسیوم» نام دارد. در ابتدای فیلم میبینیم که از مکانی سخن گفته شده و انسان به جایی دعوت شده که در نسبت با سیارۀ زمین گزینۀ بسیار مطلوبتری برای سکونت به حساب میآید. در ابتدای اثر، آن سرزمین موعود اینگونه معرفی میشود: «در آکسیوم، زندگی خوب و تازهای در انتظارتونه.» سپس تصاویری نمایش داده میشود که وجه مشترک تمامشان، رضایت، آرامش و شادی انسانهاست. تفریحات متنوع جریان دارد و لبخند از لب ساکنینش محو نمیشود. اما به واسطۀ حضور پررنگ رباتها در آکسیوم، انسان زندگی متفاوتی را در مقایسه با زندگی در زمین تجربه میکند.
کمی در خصوص کلمۀ «آکسیوم» توضیح دهیم. «آکسیوم» به عنوان کلمهای که در علم کاربرد دارد، به معنای «اصل موضوع» یا «اصل موضوعه» است. حال خود «اصل موضوع» چیست؟ «اصل موضوع» گزارهای است که روی پای خودش میایستد و نیاز به گزارهای دیگری برای پذیرفتنش نیست. در واقع خودش قابلاثبات نیست و به طور پیشفرض باید آن را پذیرفت. در حالی که خودش روی پای خودش میایستد، اما اگر پذیرفته نشود، سایر گزارهها نمیتوانند بنا شوند. یعنی نهتنها قائم به خود است، بلکه سایر مفاهیم نیز به آن ابتنا دارند. به عنوان مثال فرض کنیم بنایی عظیم وجود دارد. این بنا نمیتواند خود به خود به وجود آمده باشد، بلکه نیاز به پایه و بنیانی دارد که بنا بر روی آن پایه و بنیان ایستاده است. این پایه و بنیان، مبنای آن بنا است و در حکم ریشهای برای آن. «آکسیوم» دقیقاً اینگونه است. چنان نقش ویژه و بنیادیای دارد که قابلانکار نیست. قطعاً سازندگان به معنای این واژه فکر کرده و اتفاقی و تصادفی آن را انتخاب نکردهاند. جایی که انسانها در آن سکونت دارند، آکسیوم نام دارد؛ جایی که بنیانی برای زندگی بوده و جای زمین را گرفته است.

وقتی میگوییم «والای» انیمیشن دقیق و پرمعنایی است، سکانس آشنایی والای با جهان جدید و نظارۀ انسانهای جدید میتواند مثال خوبی برای آن باشد. به محض ورود والای به این مکان، شاهد نقش فعال رباتها در پیشبرد نوع دیگری از زیست هستیم. گویی رباتها همهکارهاند. دائماً در تحرک و فعالیتاند. اما در سوی دیگر، انسانها نشسته بر صندلیای که خودش حرکت میکند، کوچکترین تحرکی ندارند. دقت کنیم که وقتی والای برای اولینبار انسانی را میبیند، تعجب میکند که او چگونه حرکت میکند. گویی باورش نمیشود که انسان اینگونه بر یک صندلی لم بدهد و صندلی، خودش مسیر را طی کند. از آنجایی که والای خودش چرخ دارد، با نگاهی از سر تعجب و کنجکاوی دقت میکند که آیا صندلی آن انسان هم دارای چرخ است یا نه.

در همین صحنه، میبینیم که انسانِ نشسته بر صندلی مشغول صحبت مجازی با فردی دیگر است و تصویر آن فرد از صفحۀ مانیتور قابل رؤیت است. فردی که چهرهاش در مانیتور مشخص است، همان ابتدا خمیازه میکشد و این خمیازهکشیدن دقیقاً متناسب با زیست اوست -و نه تنها او، بلکه همۀ ساکنین- . گویی این خمیازه نشانی از رخوت و بیتحرکی است. فردِ نشسته بر صندلی به او میگوید: «حالا دیگه بهتره بریم یه رانندگی طولانی فضایی.» مردی که چهرهاش در مانیتور مشخص است، پاسخ میدهد: «نه، دیروز این کار رو کردیم. من دیگه نمیخوام.» در همین حین یک کات میخورَد و اثر با نمایشدادن هر دوی آنها در کنار هم، علاوه بر مخاطب، والای را نیز متعجب میکند. والای توجهش را از فرد اول منحرف کرده و طرف دیگری را به طور موقت نگاه میکند. سپس وقتی میخواهد دوباره رویش را به سمت فرد اول برگرداند، متوجه میشود فردی که چهرهاش در مانیتور انسان اول نمایش داده میشود، دقیقاً همان فردی است که اکنون کنار فرد اول حضور دارد. ایندو دقیقاً در کنار یکدیگرند اما آنقدر محصور در جهان مجازی هستند که حتی حاضر نیستند کمی سرشان را کج کرده و همدیگر را در واقعیت ببینند. با وجود آن فاصلۀ ناچیز ترجیح میدهند یکدیگر را در عالَم مجاز مشاهده کنند. همین سکانس مختصر بهقدری دقیق، عمیق و زیباست که نکتههای زیادی را منتقل میکند. کارگردانی درست، زاویۀ فیلمبرداری دقیق، به علاوۀ بهرهگیری از عنصر غافلگیری کاملاً شایستۀ تحسین است. این سکانس بهشدت موجز و عالی است! در عین کوتاهبودن، پرمغز و در عین کمگویی، عمیق است. در کمتر از یک دقیقه کاری با مخاطب میکند که اگر مخاطب کمی دقت کند، این نکات را شکار کرده و از آنها حظ میبرد.

در ادامه، والای زنی را میبیند که با گفتن «لیوان، بیا اینجا» فوراً لیوان را در دستانش دارد. انسان در این مکان با دستوری ساده همهچیز را حاضر و آماده دریافت میکند. و این نوع نمایش از بشر و بشریت ابداً نمایشی تخیلی یا غیرواقعبینانه نیست. شاید آن روزها که «والای» مخاطبان جهان را تحت تأثیر قرار میداد، ژانر و موضوعش تخیلی و به دور از جهان واقعی تلقی میشد، اما اکنون با وجود هوش مصنوعی و دیدهها و شنیدهها از هوش مصنوعی اصلاً بعید نیست که زندگی بشر دقیقاً به همین سو گرایش پیدا کند؛ بشری که دیگر با فعالیت و تحرک خداحافظی کرده و عطای روابط انسانی واقعی را به لقایش بخشیده! دقیقاً همینجاست که خطرناک و ترسناک به نظر میرسد. در آن صورت، با نوع دیگری از بشر مواجه هستیم و تعریف دیگری را باید از انسان ارائه کرد؛ انسانی که شباهتی به انسان امروز نخواهد داشت.
در ادامۀ تجربۀ والای از این جهان جدید، او فردی دیگر را میبیند. این فرد انتظار دارد که والای لیوانش را بگیرد. او که مصرانه اصرار میکند، به خاطر تغییر جهت بدنش، از صندلی متحرک میافتد. میبینیم که فوراً رباتهایی میآیند و موقعیت اضطرای اعلام میکنند: افتادن انسان از نگاه رباتها یک موقعیت اضطراری است. این را مقایسه کنیم با موقعیتهای اضطراریای که در زندگیهایمان تجربه کردهایم. اساساً موقعیتهایی که تهدیدکنندۀ جان یا روان انسان به حساب میآیند و نیاز به واکنشی فوری دارند، موقعیتهای اضطراری تلقی میشوند. اما اینجا در آکسیوم، یک افتادن ساده موقعیتی اضطراری است. جالب این است که انسانی که افتاده، در اثر خو گرفتن به جهان ماشینی، عملاً نمیتواند خودش را حرکت دهد و دوباره روی صندلی بنشیند. در این موقعیت، درخواست کمک میکند اما نه رباتهای آکسیوم و نه هیچ انسانی حاضر به کمک به او نیستند.
در ادامۀ داستان، وقتی اثر قصد معرفی کاپیتان را دارد، پیش از آنکه خود کاپیتان نمایش داده شود، چهرۀ افرادی که پیش از او کاپیتان بودهاند، نشان داده میشود. با کمی دقت متوجه میشویم که تصویر کاپیتان بعدی در مقایسه با کاپیتان قبلی پرتر و چاقتر است، به طوری که اولین کاپیتان لاغرتر از همه و آخرینشان چاقترین است. و این در نسبت مستقیم با نوع زندگیِ بیتحرک و منفعلانه در آکسیوم است.
پیش از اینکه تصویر کاپیتان را ببینیم، صدایی را میشنویم. صدا صدای زنگ به منظور بیدار شدن کاپیتان است. کاپیتان میخواهد صدای زنگ را خاموش کند. دقت کنیم که در «والای» گویا همهچیز برعکس با تصور فعلی ما از مفاهیم است. برای مثال در تلقی انسانی ما، کاپیتانها انسانهاییاند که نظم و انضباط جزء جداییناپذیر زندگیشان است و اهل تحرک و فعالیتاند. کاپیتان «والای» نقطۀ مقابل تمام این صفات است. او ادعا هم دارد که سبک زندگی اکنون آنها مطابق با سبک زندگی ساکنین زمین در گذشته است. میگوید: «من مطمئنم نیاکانمون خوشحال میشدن اگه بدونن ما در هفتصد سال بعد دقیقاً همون کاری رو میکنیم که اونا اون موقع انجام میدادن.» حین گفتن این حرفها، دوربین دو ابزار را نشان میدهد که مشغول بازی تنیس هستند و در کنارشان دو انسان نیز حضور دارند که فقط نظارهگرند. این دو انسان فقط با لمس قسمتی از صندلیشان باعث ضربهزدن آن دو ابزار میشوند. در صحنۀ بعد، انسان دیگری نمایش داده میشود که با تکاندادن انگشت بر صفحۀ مانیتور، سبب میشود رباتی پرتابی انجام دهد! میتوان اینطور گفت که در واقع، این ربات است که مشغول بازی گلف است، نه انسان. قرار گرفتن این موارد در کنار سخنان کاپیتان، طنزی را منتقل میکند که ریشۀ آن، تضاد بسیار شدید تصویر با حرفهای کاپیتان است.


در ادامه وقایعی رخ میدهد که نشان از بازگشت به زمین دارد. کتابی در دست کاپیتان قرار میگیرد و کاپیتان، تکیهداده به صندلی خطاب به کتاب میگوید: «راهنما، دستورات رو بده.» وقتی پاسخی دریافت نمیکند، تعجب کرده و هنگامی که یکی از رباتها کتاب را برایش باز میکند، از فرط ناآشنایی با کتاب فیزیکی بسیار متعجب میشود. تکرار کنیم که این نوع نمایش انسان و روابط انسانی شاید غلوآمیز و اغراقشده به نظر برسد، اما هیچ بعید نیست که تا چندین سال آینده، انسان و جهان به این سو میل کند و همهچیز را فدای سرعت ربات و زندگی رباتیک کند، تا جایی که تمام زیست انسانی دستخوش تغییر شده و تمام مفاهیم زندگی انسانی از این رو به آن رو شود.
وقتی انیمیشن به لحاظ زمانی جلوتر میرود، والای و ایو در قسمتی خارج از سفینۀ آکسیوم اما نزدیک به آن، دور میزنند. همین سبب میشود که نظر دو تن از افراد داخل سفینه جلب شود. یکیشان که زن است، گویا برای اولینبار فضای خارج از سفینه را میبیند. با نگاه به این فضا، از تعداد زیاد ستارهها تعجب میکند. او در آکسیوم، تا به حال آنچنان اسیر در جهان مجازی بوده که بهکل کوچکترین توجه -و به تبع آن، آگاهی- به محیط اطرافش نداشته است. در واقع انسان حاضر در آکسیوم انسانیست که امورش تسریع و رتق و فتق شده اما این به بهای از دسترفتن آگاهی و پویایی انسان و نیز روابط عاطفی است.
در ادامۀ این سکانس، زن که غرق در لذت است، به طور اتفاقی به مرد دیگری برخورد میکند. زن با فشار روی دکمۀ صندلیِ مرد، او را از عالم مجاز خارج کرده و وارد واقعیت میکند. مرد نیز در اثر تماشای والای، ایو و زیباییای که ایندو رقم زدهاند، مسرور و خوشحال است، تصادفاً دستش روی دست زن قرار میگیرد و هر دو یکه میخورَند. گویی تازه یکدیگر را به عنوان انسان -و جنس مکمل- باز مییابند. جالب اینجاست که پس از این اتفاق، انگار تازه با هم آشنا شدهاند. دقت کنیم که به هم سلام میکنند و سلام دالی برای شروع یک ارتباط -هر چند کوتاه- است. آنها مدتهاست که در آکسیوم حضور دارند اما توجه به واقعیت بیرونی و زیباییای که خلق شده، باعث میشود که تازه متوجه یکدیگر شده و از پس لمس یکدیگر، واقعیت یکدیگر را بازشناسند. ضمن اینکه تماس این دو دست در این قسمت از اثر یادآور تماس دو دستِ ابتدای اثر است؛ وقتی که والای در تلویزیونش دو انسان را دست در دست هم تماشا میکرد.


انیمیشن این دو کاراکتر را رها نمیکند. کمی بعد میبینیم که ایندو وارد حوضی شدهاند و تلاش میکنند از مجاز فاصله گرفته و واقعیت بیرون از خود را لمس کنند. مرد میگوید: «من نمیدونستم اینجا حوض داره.» قدرت عالم مجاز را ببینید. مجاز اصلاً مجال نمیدهد که انسان تجربه کند، لذت ببرد و با دیگری/دیگران ارتباط حقیقی برقرار کند. همۀ ما با مروری در ذهنمان صحنههایی را به یاد میآوریم که فرد یا افرادی (از دوستان، خانواده یا آشنایان) در کنار ما صرفاً حضور فیزیکی داشتهاند اما در واقع در کنار ما نبودهاند. جای دوری نرویم. ممکن است خودمان هم اسیر در این اسارت ناآگاهانه یا شاید هم خودآگاهانه باشیم. پس به جای ضمیر «آنها» بهتر است از ضمیر «ما» استفاده کنیم. ما گاهی آنقدر درگیر فضای مجازی میشویم که بهکل محیط اطراف و انسانهای پیرامونمان را فراموش کرده و آنها را تنهاتر از تنهاییِ تنهاییهایشان میکنیم؛ مایی که اصالتاً و اساساً به عنوان انسان باید روابط انسانی برقرار کنیم و فعال باشیم، با وجود فضای مجازی در منفعلترین حالت ممکن قرار گرفته و صرفاً دادههای مجازی را پردازش میکنیم.
در ادامۀ پرداختن به این دو کاراکتر، وقتی یکی از رباتها خطاب به این دو کاراکتر میگوید آبپاشی و شیرجه ممنوع است، دیگر مرد سلطۀ ربات را نمیپذیرد و به طرف او آب میپاشد. گویی تلنگری از عالم واقعیت نیاز بود تا این انسانهای خو گرفته به مجاز، از جهان تحمیلشده به خودشان، فاصله گرفته و دوباره مماس با زندگی واقعی، به آن بازگردند. اثر در تلاش است بگوید انسانی که لذت واقعیت را بچشد، دیگر اجازه نمیدهد ربات و تکنولوژی زندگی واقعی او را محدود کرده و در عوض، لذتهای آنیِ مجازی را به عنوان هدیه به خورد او بدهد؛ هدیهای که بهتر است پس داده شود.
به کاپیتان بازگردیم. او که اکنون نظرش به سیارۀ زمین جلب شده، قصد دارد به جایگاه اولیه و اصلی سکونت انسان بازگردد. رباتها با او مخالفت میکنند اما او همچنان قاطعانه و مصمم پای تصمیمش میایستد. میگوید: «سیارۀ ما اون بیرونه. زمین. من نمیتونم اینجا بشینم و هیچ کاری نکنم. این کاریه که من همیشه کردم؛ کاری که همیشه همه میکنن. هیچی.» سپس ربات به او میگوید: «شما توی آکسیوم زنده میمونید.» کاپیتان جواب میدهد: «من نمیخوام فقط زنده بمونم، من میخوام زندگی کنم.» او که اکنون با تماشای عکسها و ویدیوهایی از زمین، طعم زندگی واقعی و روابط انسانی را چشیده، دیگر کوتاه نمیآید. اکنون تلاشش، تحرکش و قاطعیتش با کاپیتانبودنش همخوان و سازگار است. گویی اکنون است که لیاقت کاپیتانبودن را دارد.
در ادامه، کاپیتان در تلاش برای محققکردن خواستهاش مبنی بر بازگشت به زمین، سعی میکند روی پای خود بایستد: این «روی پای خود ایستادن» هم به معنای ظاهری آن منظور است هم به معنای کنایی آن. او که اکنون صندلی همیشگیاش را ندارد، میایستد و دوربین نمایی از پاهای او نشان میدهد. وقتی او پاهایش را حرکت میدهد، همۀ ساکنان آکسیوم تشویقش میکنند. همین نما به علاوۀ واکنش ساکنان آکسیوم نشان میدهد که اثر در دفاع از حرکت و فعالیت، دعوت به پویایی دارد و سکون، ایستایی و انفعال را پس میزند.


انیمیشن «والای» را باید انیمیشنی دانست که علاوه بر عمق و جذابیتش، منتقد است. «وال ای» که در سال 2008 میلادی اکران شده، آیندۀ محتمل بشر را نقد میکند، نه صرفاً واقعیت اکنون (یا همان سال 2008) را. البته نشانههایی از این آیندۀ محتمل در همان واقعیت اکنون قابل حدس، رؤیت و رصد بود، اما نه اینگونه که در «والای» تصویر شده. «والای» بهعمد نسخهای افراطی و اغراقآمیز از بشر ارائه میدهد که در نگاه اول، شاید باورناپذیر و تخیلی باشد، اما چنین نمایشی نشان از تیزهوشی سازندگانش دارد. در واقع این نوع نمایش سبب میشود مخاطب پس از باورناپذیری در نگاه اول، با کمی دقت و تفکر دریابد که فاصلۀ واقعیت امروز با جهان آینده آنقدرها هم زیاد نیست. اگر به این مقوله آگاه نبوده و در برابر تکنولوژی و هوش مصنوعی کاملاً منفعل باشیم، نتیجتاً غرق در طوفانی میشویم که انسانیت انسان و روابط انسانی را در خود منحل میکند. بهرهبردن از خدمات تکنولوژی شاید در نگاه اول زیبا و فریبنده باشد، خصوصاً وقتی با نوع خاصی از تبلیغات رسانهای همراه شود، اما همواره باید آگاه بود که تکنولوژی در کنار خدمات غیرقابلانکارش، این پتانسیل را دارد که انسان را تنهاتر و غمگینتر، خستهتر و افسردهتر و منفعلتر و کماحساستر از گذشته کند.
«والای» به معنای واقعی کلمه عزیز و عمیق است: عزیز بودنش از ذغدغهاش برای احیای روابط انسانی و عاطفی آشکار است و عمیقبودنش را جزء به جزءِ صحنههایش نمایندگی میکند. امید است جهان پیشرویمان به زیبایی انیمیشن «والای» و انسان پیشرویمان به مهربانی خود «والای» باشد.


