لطفا شکیبا باشید ...
صفحه اصلی > نقد > نقد فیلم > : در دل سکون، زندگی | نقد فیلم سینگ سینگ

در دل سکون، زندگی | نقد فیلم سینگ سینگ

▪︎ «  در دل سکون، زندگی»

▪︎   نویسنده: نیما داداش پور

«سینگ سینگ» دومین فیلم بلند گرگ کوئدار ادای دین و ستایشی برای زندگی‌های نادیده است. احترامی به صداهای کمتر شنیده شده و بازیابی انسانیت از دست رفته. در این متن به بررسی عناصری میپردازیم که ساخته‌ی کوئدار را به فیلمی دلنشین و گرم تبدیل کرده‌اند که هیچ نسبتی با سینما – جایزه محور کنونی ندارد، درحالی که در برخی جوایز فیلمِ کوئدار نامزد جایزه نیز بوده است.

ساخته‌ی کوئدار با تحقیق و تفحض هفت ساله‌ای به مرحله فیلمبرداری رسیده است. نکته‌ای که نشان دهنده فهم اهمیت فیلمنامه توسط نویسنده (خود کوئدار) بوده است. به عبارتی این فیلمنامه، شخصیت اصلی و مکمل‌ها هستند که تصویر و فیلم را هدایت می‌کنند تا به پویایی و گرمایی که گفته شد برسیم. اما یکی از اولین نکات برجسته اثر در حرکت و استمرار نهفته شده است. حرکات نرم ترکینگ (بخصوص به جلو) نسبتِ مستقیمی با حس مخاطب برقرار می‌کند. حس مخاطب پیش آنکه قصه قوت بگیرد و گره‌های داستانی ایجاد شود با این حرکات دوربین و البته موسیقی متناسب فیلم شکل میگیرد. در این بخش مقصود این است که فیلم ورای قصه با تصویر و تکنیک صحیح فیلمساز حسی نامتعین در ناخودگاه مخاطب به وجود می‌آورد که جلوتر با شخصیت‌ها نمود بیرونی و معینی پیدا می‌کند. فلو و فکوس‌ها نیز در همین راستا طراحی شده است؛ حسی از جریان و حرکت وجود دارد که در جای جای اثر آن را مشاهده می‌کنیم. حال در ادامه با بررسی نمونه‌های عینی‌ و میزانسن‌ها به بررسی بیشتر این نکته نیز می‌پردازیم.

تصویر در آغاز فلو است. آوای نرم وزش باد به گوش می‌رسد. نمایشی (رویای نیمه شب تابستان/شکسپیر) درحال اجراست که دوربین هم راستای نرمی آوا با حرکت ترک رو به جلو به سوژه نزدیک می‌شود. صحنه نمایش با دو نما از فرد اجراکننده در بخش پایانی نمایش و یک تصویر کلی از گروه نمایش به پشت صحنه منتقل می‌شود. تا اینجای کار همه چیز طبق عرف و عادت فکری‌مان جلو می‌رود تا اینکه با تغییر نت موسیقی اندوه و احساسی متفاوت صحنه را در برمیگیرد. تلنگر ابتدایی اثر جابجایی و انتقال سریع صحنه تئاتر به زندان است. درحالی که صحنه تئاتر هم جزیی از زندان بوده است. حالا نوبت نمایش وضعیت و معرفی زندان (سینگ سینگ) رسیده است. چندین نمای کوتاه از حرکت زندانیان در راهروها و جای صحیح دوربین که به درستی حس مارا با وضعیت زندانیان پیوند می‌زند. محیط فیلم ضمن اینکه به درستی در این لحظات معرفی می‌شود، سمپاتی ما را نیز با زندانیان برانگیزد. در کنار استمرار، روزمرگی زندگی و سکون هم حس می‌شود، که بخش جدانشدنی زیست این افراد است.

داستان بسیار ساده است. گروهی از زندانیان که در مرکز بازپروی سینگ سینگ دوران حبس‌شان می‌گذارنند، عضو تیم تئاتر نیز هستند و هر از چندگاهی نمایشی از آثار کلاسیک را بر روی صحنه می‌برند. ابتداً دواین جی (با بازی دومنیک کولمن) معرفی می‌شود که شخصیت اصلی است، اهل نوشتن است و مسئولیت رسیدگی به فعالیت‌های گروه تئاتر را برعهده دارد. تیم تئاتر در حال عضو گیری است. سکانس بعدی شروع یک رابطه مهم و معرفی شخصیت مکملی است که نقشِ کلیدی در ادامه ایفا می‌کند.

مواجه‌ی تماشاگر با شخصیت جدید (دواین ای) که دلال مواد است با ساختار روایت می‌بایست از زاویه دید دواین جی و همراه او باشد اما دوربین در این لحظات زیاده روی می‌کند و برخورد اولیه با کاراکتر را برخلاف روندی که تا به اینجا طی کرده بسیار پرتحرک و شلوغ برگذار می‌کند. شاید دلیل این نوع تصویرسازی از خلق و خوی کاراکتر جدید بیاید اما نادرست است زیرا که همچنان کاراکتری معرفی نشده که طرز فکر و رفتار او را بشناسیم. سکانس بعدی اما این اخلال حسی را جبران می‌کند. رابطه میان سه نفر جوش می‌خورد و با نماهای اور شولدر از دواین جی و دواین ای که به مرور بسته‌تر هم می‌شود، نزدیکی به وجود می‌آورد. کار دیگری که فیلمساز انجام می‌دهد در انتخاب نوع زاویه دوربین است که کمی لو انگل با دوکاراکتر مورد بحث است. دقت کنید که فیلمساز در حال پیوند میان دو شخصیت است و کاراکتر ثالث نقش همراه را دارد.

این رابطه به نوعی آغاز داستان فیلم است که یادآور دوستی میان اندی و رد در فیلم رستگاری از شاوشنک نیز است. گرچه در این فیلم نه تنها رفاقت بلکه هنر (تئاتر) و انسانیت از دست رفته باعث شکل گرفتن گروهی می‌شود که حال تمرکز فیلم بر مجموعه این عناصر، سرنوشت و جوهره فیلم را رقم می‌زد.

نکته‌ای که درباره حس نامتعین در آغاز نوشته ذکر شد در اواسط پرده اول جنبه عینی تری پیدا می‌کند. ظهور این حس چگونه است؟ مخاطب با طرز فکر دواین جی آشنا شده است، گویا از دل او خبر دارد. سکانس دورهمی اعضای گروه تئاتر و انتخاب نمایشنامه را به یاد بیاورید که چطور او حفظ ظاهر می‌کند اما حقیقتاً علاقه دارد که نمایشنامه خودش برگذیده شود.

یا در صحنه بعدی وقتی مایک مایک به جی قوت قلب می‌دهد. دوربین به آرامی به منفذ سلول جی نزدیک می‌شود. دوربین دقیقاً از عهده‌ی رسالت تصویرسازی برمی‌آید. حال کات از دو منفذ به یکدیگر را داریم و ایجاد نزدیکی. ببنید تکنیک اثر چه قدر در خدمت روایت و شکل گرفتن روابط است.

 اثر بدون اینکه اغراق داشته باشد شکل روابط و نوع زندگی در زندان را برایمان مشخص کرده است. یکی بهترین نمونه‌های اثر در اجرا که قلاب فیلم با مخاطب هم می‌شود؛ صحنه انتخاب نقش‌ها است. موسیقی، جای دوربین و انسجام بازیگران حس مارا با تک تک زندانیان گره می‌زد. گویا اینجا زندان نیست و هر یک این افراد برای تست بازیگری در محلی دیگر حاضر شده‌اند. تصاویر مدیوم و مدیوم کلوز بازیگران را به یاد بیاورید، چه قدر ملموس و همراهی برانگیز است.

رابطه جی و دواین ای به سراشیبی‌ای می‌رسد که از حساسیت شخصی دو کاراکتر نشات می‌گیرد. در واقع تعارضی وجود دارد که در اولی (جی) نیاز به ابراز خود و در دومی (ای) ترس از آسیب پذیر بودن است. دواین ای تلاش می‌کند عضوی از گروه باشد اما به دلیل زخم‌های گذشته نمی‌تواند به راحتی به دیگران اعتماد کند. از سوی دیگر جی با وجود انگیزه صادقانه و روحیه مناسب کار گروهی میل به خودنمایی و دیده شدن دارد. این شکاف در میانه اثر تبدیل به تضادی در این رابطه می‌شود که در واقع ریشه در آسیب‌های اجتماعی دارد. هر دو کاراکتر درحال بازیابی هویت فردی خود به سبب نمایش (میانجیگری هنر) هستند. هرکدام به روش خود.

 یکی دیگر از لحظات ملموس و مهم فیلم صحنه‌ی تفتیش سلول است. نما را به یاد بیاوریم. حالت بدن جی چیزی میان اطاعات اجباری و مقاومت درونی است. او نه آشکارا اعتراض می‌کند، نه کاملا تسلیم شده. ظرافت این نما با حالت چهره‌ی جی نیز منتقل می‌شود و همچنین جای دوربین که همراه با جی و انتی پات و مخالف با عملی است در سلول رخ می‌دهد. فیلمساز به درستی بر علیه سیستم سرکوب گر می ایستد.

  در هر پرده یک صحنه به جلسات گروه تئاتر مربوط می‌شود و حس و حال یک دورهمی را دارد. این صحنه‌ها را مقایسه کنید با جلسات بازپروری که در برخی فیلم‌های دیگر می‌بینیم.، چه قدر تفاوت دارد! در همین جلسات به هدایت برنت (کارگردان نمایش‌ها)، اعضای گروه چشمان خود را می‌بندند تا لحظه‌ای ماندگار را در خاطراتشان به یاد بیاورند. یکی از افراد پیرمردی است که خاطره‌ی عاشقانه‌ای با همسرش را دهه هفتاد میلادی بازگو می‌کند. حالا حرکت دوربین را ببینید: دوربین کمی مایل به پشت پیرمرد واکنش حاضران را قاب می‌گیرد، یک لبخند شیرین بر لبان همگی نشسته، همانند تماشگر که از این لحظات لذت می برد. در واقع هرکس خاطره یا نوستالژی‌اش را بازگو می‌کند اما رفتار دوربین این گونه نیست. مکث دوربین و حرکت ۳۶۰ درجه آن خاطره را زنده می‌کند. گویی از پس تاریکی، روشنایی و لطافتی پدید آمده است.

 در پرده دوم، برگ تازه‌ای از رابطه جی و دواین ای شکل می‌گیرد. این‌بار با تغییر زاویه دید دواین ای، این اوست که پیش قدم ارتباط می‌شود. فراز و فرود این رابطه نیز در اجرا سر و شکل پیدا کرده است. به سکانس تمرین جلسه تئاتر دقت کنید. این ای است که با قرار دادن صندلی کمی عقب‌تر از او می‌نشیند تا دوباره با او ارتباط برقرار کند. اما تفاوت این ارتباط با رابطه جی و مایک مایک چیست؟ این رابطه با اینکه از قدمت طولانی تری برخوردار است اما عمق کافی را ندارد. متن یک گام عقب‌تر از اجراست و اگر به سکانس مرگ مایک مایک نگاه کنیم او از دردی حرف می‌زند که اثر فراموش کرده آن را از زیرمتن قصه پیش‌روی مخاطب قرار دهد تا بار دراماتیک آن نیز منتقل شود. البته با شناختی که مخاطب از فضای روایی قصه دارد سکانس مرگ او با نما و کات‌های درست استاندارد حسی اثر را حفظ می‌کند. در مجموع این به عنوان یک نقص مهم که منشا آن در فیلمنامه است، وجود دارد.

«سینگ سینگ» امتیاز داشتن یک بازیگر توانا را نیز به همراه دارد. کولمن دومینگو به این دلیل نمایش موفقی دارد که ورای تکنیک بازیگری او به صداقت شخصی و زیسته نیز توجه ویژه دارد. او حتی در لحظات کوتاه ریتم بازی خود را حفظ می‌کند. و در برهه‌هایی صرفا با یک مکث کوتاه اما باورپذیر عمقی بیشتر به کاراکتر می‌بخشد.
برای مثال به صحنه‌ی خلوتگاه او در پرده دوم دقت کنید: دوربین او را در نیم رخ می‌گیرد، همچنان رنج و زخم درونی کاراکتر حس می‌شود.

 تفاوت ساخته کوئدار با خیل آثار روز و جشنواره پسند، اهمیت داشتن سرنوشت کاراکتر‌ها برای فیلمساز است. کوئدار نسبت به شخصیت‌ها احساس مسئولیت می‌کند و گرنه مانند بسیاری فیلمسازان نسخه نویس امکان تبدیل این فیلم به یک اثر نژادی و ایدئولوژیک وجود داشت. کوئدار موفق می‌شود از محیط‌های محدود و بسته، فضا خلق کند. این درحالی است که قاعدتاً می‌بایست این محیط‌های بسته خفقان آور باشد که ابداً این گونه نیست. زندان با زندان‌بان و سیستم سرکوب‌گر ساخته می‌شود و از معنای عام خود تبدیل به زندانی خاص می‌شود که کلید آزادی آن نه سپری کردن مدت حبس بلکه بازسازی انسانیت به وسیله هنر است. فهم و اندازه استفاده از صحنه‌های تمرین تئاتر نیز به اندازه و در خدمت اثر است.

 نمای آخر عمیقاً امیدبخش است. این گونه نیست که زندان برای جی عادت و وابستگی ایجاد کرده باشد برای همین پیشرو و رو به جلوست. رفاقت هم ساخته شده است و پوچی معنایی ندارد. اثر با وجود دشواری‌ها فیلمِ تلخی نیست، گرچه بارقه‌های تلخ در لایه‌های زیرین روایت وجود دارد.

پس از پایان، اثر مخاطب را غافلگیر می‌کند. تمهید درستی که اگر در ابتدای اثر با جانمایی عبارت « بر اساس داستان واقعی» شروع می‌شد از بین می‌رفت. فیلمساز در قبال سینما و قصه‌ی سینمایی وظیفه‌اش را انجام داده است. حالا پس از اتمام داستان در تیتراژ به معرفی بازیگران در واقع نابازیگرانش می‌پردازد. بسیاری از مکمل‌های دوست داشتنی فیلم برای ایفای نقش شخصیت حقیقی خود در این فیلم حضور داشتند. اگر این اتفاق در ابتدای فیلم رقم می‌خورد، در طول اثر سایه‌ی واقعیت بر سر نقش‌ها و فیلم ‌می‌بود.

▪︎ نمره ارزشگذاری: 3 از 4

▪︎ فروردین ماه 1404

پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید