لطفا شکیبا باشید ...
صفحه اصلی > نقد > نقد فیلم > : در تصادم با واقعیت | نقد فیلم مرد عینکی

در تصادم با واقعیت | نقد فیلم مرد عینکی

| « در تصادم با واقعیت »
| نقد فیلم « مـرد عینکی »
| نویسنده: عـرفان گـرگین
| نمره ارزشیابی: بی‌ارزش

کمدی در بنیاد خود زبانی برای مواجهه با واقعیت است، نه فرار از آن. جوهر کمدی نه در شوخی‌های سطحی و نه در حرکات تصنعی، بلکه در توانایی تبدیل بحران به فرصتی برای دیدن و گفتن نهفته است. آنچه کمدی را ماندگار می‌کند، تصادم آن با واقعیت است؛ یعنی جایی که شخصیت‌ها در برابر یک موقعیت واقعی و گاه سخت قرار می‌گیرند و واکنش‌هایشان به جای فروپاشیدن یا تسلیم شدن، نوعی مواجهه خلاقانه و غیرمنتظره را رقم می‌زند. این مواجهه می‌تواند مضحک باشد، می‌تواند غیرمنطقی جلوه کند، اما در عمق خود نوعی شناخت تازه از بحران را به مخاطب عرضه می‌کند. چنین کمدی‌ای نه فقط سرگرم می‌کند، بلکه از دل موقعیت‌های انسانی و قابل لمس، خنده‌ای را می‌سازد که با معنا گره خورده است.

در طول تاریخ سینما، کمدی بارها به عنوان یک ابزار بیانی جدی مورد استفاده قرار گرفته است. از چاپلین که در «عصر جدید» با تصویری شاعرانه و طنزآلود، فشار ماشینیزه شدن زندگی را به نقد می‌کشد، تا بیلی وایلدر و ارنست لوبیچ که با زیرکی، موضوعات سنگین سیاسی و اجتماعی را در لفافه کمدی به تصویر کشیدند. این آثار نشان می‌دهند که خنده می‌تواند بستری برای گفتن چیزهایی باشد که شاید در قالب جدی، یا سانسور می‌شوند یا سنگینی‌شان بر دوش مخاطب تحمل‌ناپذیر می‌شود.

در ایران نیز نمونه‌هایی مانند «لیلی با من است» نشان داده‌اند که چگونه می‌توان از دل یک بستر جدی مثل جنگ، موقعیت‌های کمیک آفرید که نه تنها از بار معنایی موقعیت نمی‌کاهد، بلکه آن‌را قابل لمس‌تر و انسانی‌تر می‌کند. در این فیلم، ترس و تردید قهرمان، که در روایت رسمی معمولاً مذموم شمرده می‌شود، به عنوان واکنشی انسانی به رسمیت شناخته شده و همین امر، هم خنده و هم همدلی را برمی‌انگیزد.

تفاوت کمدی ماندگار با کمدی مصرفی دقیقاً در همین نسبت با واقعیت نهفته است. کمدی مصرفی اغلب واقعیت را یا سطحی می‌بیند یا از آن فرار می‌کند. شوخی‌ها در این نوع آثار عمدتاً به تکه‌پرانی‌های زبانی، موقعیت‌های کلیشه‌ای یا اغراق‌های بی‌ربط متکی‌اند. این شوخی‌ها شاید لحظه‌ای خنده‌آور باشند، اما به دلیل نداشتن پیوند ارگانیک با بحران یا تجربه انسانی، عمرشان کوتاه است و به سرعت از حافظه مخاطب پاک می‌شوند. اما کمدی مبتنی بر تصادم با واقعیت، حتی پس از گذشت سال‌ها تازه و قابل درک باقی می‌ماند، چون بر بستری از تجربه مشترک انسانی بنا شده است.

تصادم با واقعیت در کمدی، نوعی بازی با تضادهاست. تضاد بین چیزی که «باید باشد» و چیزی که «هست»؛ بین نظم ظاهری و بی‌نظمی واقعی؛ بین انتظار و نتیجه. این تضادها همان جرقه‌هایی هستند که هم خنده و هم شناخت را برمی‌انگیزند. در بهترین نمونه‌های کمدی، بحران نه حذف می‌شود و نه صرفاً پس‌زمینه‌ای بی‌اثر است، بلکه همان جایی است که شوخی از آن زاده می‌شود. چاپلین در دل گرسنگی و فقر، صحنه خوردن کفش را به شکلی می‌سازد که هم خنده‌دار است و هم جان‌فرسا. لوبیچ در میانه جنگ جهانی، در «بودن یا نبودن»، موقعیتی می‌سازد که هم مضحک است و هم بی‌پرده چهره فاشیسم را نشان می‌دهد. این‌ها کمدی‌هایی هستند که زبان‌شان از تصویر و موقعیت می‌آید، نه از ادا و دیالوگ صرف.

در چنین رویکردی، شخصیت کمیک چیزی فراتر از یک ابزار برای گفتن شوخی است. او حامل واکنش‌های انسانی است، با تمام ضعف‌ها، ترس‌ها، و لحظات غیرمنطقی‌اش. مخاطب با او می‌خندد نه فقط چون مضحک است، بلکه چون او را می‌فهمد. اینجاست که کمدی تبدیل به پلی بین بحران و درک جمعی می‌شود. وقتی این پل ساخته نشود، یا بحران واقعی در اثر غایب باشد، آنچه باقی می‌ماند صرفاً حرکاتی مکانیکی و بی‌روح برای خنداندن است.

در سینمای ایران، به‌ویژه در سال‌های اخیر، کمدی‌های بسیاری از این بنیان فاصله گرفته‌اند. این آثار اغلب به جای ساختن موقعیت کمیک از دل واقعیت، به شوخی‌های دم‌دستی، استفاده ابزاری از موضوعات حساس، و تکرار کلیشه‌های فرسوده پناه می‌برند. در اینجا، مسئله فقط کیفیت خنده نیست، بلکه غیبت هرگونه مواجهه صادقانه با بحران است. چنین رویکردی کمدی را از زبان بیانی به کالایی مصرفی تقلیل می‌دهد که عمرش به طول همان اکران محدود است.

فیلم «مرد عینکی» نمونه‌ای بارز از این مشکل است. از همان آغاز، روایت فیلم پر از پرش‌ها و شکاف‌های سریع است که بیشتر برای پنهان کردن ضعف داستانی به کار می‌روند تا ساختن یک مسیر روایی منسجم. بحران‌های موجود سطحی‌اند و هیچ‌گاه به گونه‌ای پرداخت نمی‌شوند که بتوانند بستر خلق شوخی‌های ماندگار باشند. شخصیت اصلی نه در دل بحران ساخته می‌شود و نه با آن ارتباطی ارگانیک دارد. او بیشتر ابزاری برای اجرای تکه‌های کمیک پراکنده است تا یک شخصیت کامل با مسیر و تحول. نتیجه این است که حتی در لحظاتی که بحران می‌توانست بار دراماتیک یا کمیک پیدا کند، فیلم به تصاویر زائد و گاه زننده پناه می‌برد که نه خنده می‌آورند و نه معنایی منتقل می‌کنند.

یکی از مشکلات اساسی «مرد عینکی» در نحوه برخوردش با شخصیت‌هاست. فیلم به‌جای همراهی یا حتی بازیگوشی با ضعف‌های انسانی، بنوعی تحقیر و توهین متوسل می‌شود. این رویکرد باعث می‌شود رابطه بین مخاطب و شخصیت قطع شود، چون خنده‌ای که برپایه تحقیر ساخته شده باشد، نه فقط ناپایدار است بلکه حس ناخوشایند باقی می‌گذارد. در این فیلم، لحظاتی هست که به جای خنده، حس ترحم یا حتی دلزدگی به مخاطب دست می‌دهد، چرا که شوخی‌ها نه از موقعیت که از تحریف و تمسخر شخصیت تغذیه می‌شوند.

علاوه بر این، بسیاری از شوخی‌ها و صحنه‌ها حالت زاید دارند؛ به جای پیشبرد روایت یا عمق‌بخشی به موقعیت، صرفاً به وقت‌کشی و پر کردن فیلم مشغول‌اند. استفاده ابزاری و بی‌هدف از عناصر کمیک، باعث شده که نسبت بین اکشن و کمدی از بین برود. جایی که باید یک کنش کمیک از دل بحران بیرون بیاید، ما فقط با یک حرکت یا دیالوگ بی‌ربط مواجه می‌شویم که ارتباطی با منطق داستان ندارد. چنین لحظاتی نشان می‌دهد که فیلم نه به بحران وفادار است و نه به زبان کمدی.

مهم‌تر از همه، «مرد عینکی» در مواجهه با واقعیت، به جای صراحت یا خلاقیت، راه پنهان‌کاری را انتخاب می‌کند. این پنهان‌کاری نه از جنس ایجاز یا استعاره، بلکه نتیجه ناتوانی در پرداخت موضوعات جدی است. وقتی واقعیت حذف یا سطحی شود، شوخی‌ها هم عمق خود را از دست می‌دهند. در نتیجه، خنده‌ها کوتاه‌عمر و بی‌اثر می‌شوند و فیلم هیچ چیزی در ذهن مخاطب باقی نمی‌گذارد. بدتر از این، برخورد تحقیرآمیز فیلم با شخصیت‌ها باعث می‌شود حتی همان لحظه‌های کمیک هم طعم تلخی پیدا کنند.

اگر به تعریف اولیه کمدی بازگردیم، «مرد عینکی» دقیقاً در نقطه مقابل آن قرار می‌گیرد. نه بحران واقعی در بستر روایت دارد، نه شخصیت‌هایی که از دل آن بحران واکنش‌های کمیک خلق کنند، و نه خنده‌ای که بتواند پلی بین مخاطب و واقعیت بزند. آنچه باقی می‌ماند مجموعه‌ای از اداها، شوخی‌های بی‌ربط، و لحظات زائد است که به جای ساختن یک تجربه کمیک ماندگار، تنها حس اتلاف وقت را منتقل می‌کنند. چنین فیلمی شاید در لحظه چند خنده پراکنده بگیرد، اما هیچ‌گاه به جایگاهی در حافظه فرهنگی یا سینمایی نمی‌رسد، چون از اساس، رابطه‌اش با واقعیت و با انسانیت شخصیت‌هایش قطع شده است.

پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید