لطفا شکیبا باشید ...
صفحه اصلی > نقد > نقد فیلم > : تشویق به جای تقبیح! | نقد فیلم آنـورا

تشویق به جای تقبیح! | نقد فیلم آنـورا

تشویق به جای تقبیح! | نقد فیلم آنـورا

| « تشویق به جای تقبیح! »
| نقد فیلم « آنـورا »
| نویسنده: پدرام ‌روحـی
| نمره ارزشیابی: ۰ از ۴

در مواجهه با «آنورا» اولین مسأله‌ای که نظرم را به خود جلب کرد راحتی بی‌مورد دوربین در عریان و بی پَرده نشان دادن کنشِ «سکس» در یک فیلم به ظاهر سینمایی بود و البته که اثر حداقل‌های سینما شدن و سینمایی شدن (فرم و تکنیک) و قبل تر از آن حتیٰ فیلم شدن را هم دارا نیست! چرا که ما در مواجهه با «آنورا» بدون کوچک ترین اغراقی کاملاً بی واسطه و مستقیم عملاً با پورنوگرافی خالص طرف هستیم. این راحتی بی‌جهت و بِناگاه دوربین/فیلمساز با بیننده‌ای که برای بار نخست است که در حال تماشای این فیلم می‌باشد باعث یکه خوردن تماشاگر می‌شود و اتفاقاً تماشاگر را معذب کرده و در نهایت باعث می شود اثر را پس بزند.
حقیقتاً حتیٰ یک بار تماشای کامل «آنورا» هم، برای مخاطب جدی سینما غیرقابل‌تحمل است؛ دوباره دیدنش که پیشکش!
فیلم به نحو بد و دافعه برانگیزی با سکس و روسپی‌گری و اغواگری‌های مشمئزکنندهٔ یک زن تن فروش/آنورا با مشتری‌اش در محل کار وی یعنی یک کلوپ برهنگی که مرکز فساد و فحشاست آغاز می‌شود و با نمایش دادن بی شرمانهٔ سکس همان زن با «ایگور» یکی از کاراکترهای فیلم، اما این بار نه در محل کارش (استریپ کلاب) بلکه در ماشین ایگور پایان می‌پذیرد. وقتی به درون اثر نگاه می‌کنیم و از نسبت کلوز و مواجههٔ نزدیکْ عیار اثر را می‌سنجیم می‌بینیم ادعاهایی هم که فیلم در بوق و کرنا می‌کند هم با ماحصل و نتیجه غایی همخوانی ندارد! و اثر حتیٰ اندازهٔ سرِ سوزنی نه دغدغهٔ کاراکتر اصلی فیلم خود یعنی «آنورا» را دارد و نه در ا‌ِشل کلی تر وقتی از بیرون اثر و از لانگ شات به ماجرا نگاه می‌کنیم می‌بینیم که نه دغدغهٔ مسائل، مصائب و مشکلات سکس‌ورکر‌ها و تن فروشان را دارد و از طرفی هم هرگز وصله‌ها و برچسب‌هایی از جمله حمایت و دفاع از حقوق کارگران جنسی و… به اثر نمی‌چسبد! چرا که هم در متن و هم در اجرا، «فیلمنامه و دوربین» هر دو هم‌سو و هم‌پای یکدیگر بر علیه داعیهٔ اصلی و پر رنگ و لعاب و شعارگونه‌ی تو خالیِ اثر که کمی بالاتر ذکر شد گام برمی‌دارند.
مهم‌ ترین نقدی که به فیلم وارد است، چگونگی سازوکار دوربین می ‌باشد که بی مسألگی ‌اش نسبت به زنان روسپی و تن فروشی را که از فاحشگی امرار معاش و ارتزاق می‌کنند را با نماها و قاب‌هایی که می‌گیرد لو می‌دهد. حتیٰ در نماهایی این دوربینی که مثلاً قرار است حامی این زنان تن فروش و سکس وورکر و استریپر باشد رسماً زنان روسپی را ابژه می‌بیند و تبدیل به ضد ژست خودش می‌شود و عملاً در جهت ترویج سکس وورکری و فاحشگی تبلیغ بلیغی به بیننده ارائه می‌دهد.
نمای آغازین را در شروع فیلم به خاطر بیاورید؛ ‌تصویر با ترکیبی از رنگ‌های جیغ و نورهای نئونی زنندهٔ بنفش، قرمز، نارنجی و آبی که قسمت هایی از محیطی تاریک را نورانی کرده، روشن می‌شود در نمایی تقریباً نزدیکْ دوربین با یک پن از راست به چپ در حالت اسلوموشن حرکت می‌کند، در همین حین زنان تن فروشی را می‌بینیم که در حال ارائهٔ خدمات به مشتری هایشان هستند، بلافاصله توجه دوربین به یکی از همین تن فروشان جلب می‌ شود و دوربین تصمیم می‌گیرد روی یکی از این زنان فاحشه تمرکز کند، عنوان روی تصویر نقش می‌بندد. این نما چیست؟ این پن از راست به چپ همراه با این نورهای رنگارنگ نئونی و نشان دادن چندین و چند فاحشه که کار و شغل شان سکس وورکری‌ ست آن هم به این شیوهٔ وقیحانه و نامطلوب و باز آن هم در ثانیه های آغازین و نخست فیلم برای من بیننده بیشتر شبیه تبلیغ فاحشگی و روسپی گری این زنان سکس وورکر به قصد اقناع بیننده و باز در زیرمتن و نیَّت درون این اقناع کنندگی، به جهت گرویدن و تمایل پیدا کردن و افتادن در دام گناه آلود آن هاست تا این که نشانگر و بیانگر حمایت از حقوق سکس وورکرها و استریپرهای کلاب ها و فاحشه خانه های آمریکا باشد! در همین نما و در همین چند ثانیه موضع واقعی فیلمساز و بی دغدغگی اش نسبت به روسپی ها و ژست تو خالی اش لو می رود.
در کنار این پن، تکنیک اسلوموشنی که در این سکانس استفاده شده کاملاً از نمای آغازین فیلم «یک تیزر تبلیغاتی پورنوگرافی» درست کرده به قصد وسوسهٔ بیننده، تا تماشاگر را تحریک و اغوا کرده که تمایل پیدا کند و بخواهد از این فاحشه ها کامی بجوید. و در همین نماهای آغازین دوربین لو می دهد که عملاً طالب سکس و خواهان فحشای این زنان بدکاره و به نوعی طالب هرزگی هرچه بیشتر این زنان روسپی و استریپر می‌ باشد.
به نمایش گذاشتن این دست صحنه های جنسی به خودی خود به مانند فیلم های پورن می‌تواند برای هر کسی که غریزهٔ جنسی داشته باشد تحریک کننده و گول زننده باشد؛ هرچند داشتن عزت نفس بالا مانع این تحریکات نازل می شود.

اما در کل کارگردانی که مخاطبش را یک بیمار و گرسنهٔ جنسی ببیند و با این شیوهٔ شنیع مخاطبش را به سینما بکشاند مورد احترام این جانب نیست چرا که کارگردان پیش از این که کاراکتر اصلی اش یعنی آنورا را به چشم کالا ببیند که می‌بیند، مخاطب و بینندهٔ اثرش را به چشم کالا دیده!
اما سکانس آغازین به راستی نقد تن فروشی ست و یا تبلیغ تن فروشی؟ تصویر چه می‌گوید؟ آیا واقعاً این نماها داعیه و درونمایهٔ حمایت از روسپی ها را دارد؟ یا این نماها بیشتر در جهت عادی سازی و ترویج فحشا و سکس قدم برداشته و بر می دارد؟ حقیقتاً انگیزه های مزورانه ای پشت این دست فیلم ها مستتر است که در ظاهر شاید چندان مشخص و واضح نباشد همان طور که این فیلمِ از طرف خیل عظیمی مورد تحسین قرار می گیرد و جوایز اسکار را عملاً درو می‌کند! اما باید بررسی کرد در زیرمتن ماجرا و در پشت پردۀ سینمای روز آمریکا وقایع چگونه رقم میخورد؟
چرخ داستان حول محور یک زن تن فروش به‌ نام «آنورا» می‌چرخد و ما شاهد پروسهٔ تن فروشی، سکس عریان، ازدواج نابهنگام و طلاق نابهنگام تر وی در مدت زمان تقریباً دو ساعت و بیست دقیقه‌ای فیلم هستیم. آنورا چهره‌ای معمولی و حتیٰ می شود گفت نازیبا دارد اما با وجود سن کم در کار و حرفه اش یعنی روسپی گری حرفه ای‌ست. آنورا با وجود کم سن و سال بودن و جوانی اش یک دختربچه و یا دخترجوان نیست، بر عکس ایوان که هنوز یک پسربچه است و در رفتار و کردارش اثری از بلوغ دیده نمی شود، آنورا در فرمِ[ساختاری و روایی] اثر و در تاروپود قصه با اتفاقات و ماجراهایی که از سر گذرانیده تبدیل به یک زن شده است! گویی تن فروشی، تمام کودکی و دخترانگی اش را از وی ربوده و زدوده. حال در این قصه و در این اجتماع کوچکی که از جامعه درونی اثر و در ظاهر برساخته از واقعیت بیرونی جامعه فعلی آمریکا می‌بینیم، آنورا مجبور به این است که نقش یک زن فاحشه را اول از همه برای زندگی و بقای خویش (برای خودش) و بعد برای مشتری هایی که طالب و خواهان بدن وی هستند ایفا کند. آنورا زن نیست زن، بلکه زن بودن و زنانگی قبل تر از فاحشگی و تناننگی به او حقنه می‌شود در عین حال که بازیگوشی های کودکی و شیطنت های دخترانگی و نوجوانی اش به محاق رفته. این ها تصاویر و نماهایی ست که دوربین «می‌خواهد و قصدش را دارد» تا به ما ارائه دهد، اما تصویر «واقعاً» چه چیزی را به ما ارائه می دهد؟ و «چقدر» در نشان دادن این جزئیات و درونیات و واقعیت برساخته موفق است؟ آیا ما ناراحتی و معذب بودن و یا پشیمانی و شرم آنورا از تن فروشی را حتی برای لحظه ای در اثر می‌بینیم؟ دریدگی و وقاحت و نحوهٔ فاحشگی آنورا در آن مرکز فساد هرگز به ما نمی‌دهد شرم و یا رنج و عذاب درونی بلکه ما عملاً راحتی و حتیٰ لذت بردن از روسپی گری آنورا را شاهدیم انگار که آنورا خیلی هم از این شرایط راضیست و همه چیز بر وفق مرادش است! این رویهٔ ضداخلاقی ای که آنورا در اثر پیشه می‌کند نوع نگاه و ناخودآگاه فیلمساز است به تمامی کسانی که تن فروشی می‌کنند ؛ تن فروشانی که بدن و کالبد خود را مثل کالا به افرادی عرضه می کنند تا برای گذران زندگی شان پولی به دست بیاورند تا از بین نروند و زنده بمانند! اما آیا ما در این اثر رنج درونی، مشکلات، سختی‌ها و مصائبی که یک زن تن فروش(در اینجا آنورا) می‌کشد و با آن دست و پنجه نرم می‌کند را می‌بینیم پاسخ: هرگز در هیچ پلانی نمی بینیم.

تصویر/دوربین بی هیچ احساس مسئولیتی نسبت به ذوق و قریحه و همچنین درونیات و از همه مهم‌تر شأن و هویّت تماشاگر، تمامی امور غیر اخلاقی و غیر انسانی را که باعث ترویج و تبلیغ فرهنگ غلط و منفی و البته بسط و گسترش و اشاعهٔ بی‌ بند و باری و ناهنجاری‌ های اجتماعی فرهنگی می شود را به نحو اکمل و بی نقصی به منصه ظهور عموم و در معرض نمایش همگان می گذارد و عرصه و صحنه را عملا در اختیار سکس_موادمخدر قرار می‌دهد و باجی عجیب به سازوکار و ارزش‌های نازل و چهارچوب سست فعلی هالییود و البته سیستم اسکار کنونی و همچنین نظم نوین مبتذل و ناستودهٔ حاکم بر اسکار امروز می‌دهد.

فیلم در ریتم و تمپو توأمان با هم فرسایشی‌ست و عملاً گاه و بی گاه در سکانس‌هایی، طاقت بیننده را طاق می‌کند! آنورا هم در اندازه و طولانی بودن صحنه‌ها[ریتم] و هم میزان تحرک در هر صحنه[تمپو] بسیار اسلو و کند پیش می‌رود و بدین‌سان تماشاگرش را به طرز بی‌رحمانه‌ای خسته کرده و آزار می‌دهد؛ به نوعی که انگار که اثر قرار است به سان یک امتحانْ، تاب‌آوری و صبر بیننده را بسنجد و محک بزند. برای مثال: در بازه‌ای حدوداً ۳۰ تا ۴۰ دقیقه‌ای آغازین فیلمْ در پردهٔ نخست، بیننده به لطف کارگردانی درخشان (شان بیکر) عملاً مشغول تماشای پورن (آنورا و ایوان) می‌باشد! یا بخش اعظمی از فیلم حدوداً ۴۰ تا ۵۰ دقیقه صَرف پیدا کردن «ایوان» توسط دارودستهٔ پدر ایوان به همرا آنورا می‌شود و به همین منوال این کش دادن های بی مورد برخی سکانس های فیلم موجب ملال و خستگی و دوری دوچندان مخاطب از اثر می‌شود چرا که ما یک بار از قبل در ابتدا به واسطه مضمون ناشایست و پس زنندهٔ فیلم از اثر فاصله گرفته ایم. در کلْ «آنورا» سکانس‌های پِرت و زائد بسیاری دارد برای مثال پردهٔ اول به کل اضافی‌ست و اگر فیلم را از پردهٔ دوم و حتیٰ پردهٔ پایانی هم شروع کنیم باز هم چیزی از دست نداده ایم و در کل با ندیدن تمام فیلم فقط و فقط وقت گرانبهایمان‌ را هدر نداده ایم؛
کمی بالاتر از نوچه‌های پدر ایوان نام برده شد؛ باب خوبی‌ باز شد تا دربارهٔ کاراکترهای دیگر فیلم هم کمی صحبت کنیم. حقیقتاً بعد از ورود این سه کاراکتری که الان به آن ها خواهم پرداخت فیلم کمی بالا می‌آید و انگار رویهٔ فیلم در پردهٔ دوم تا حدود زیادی عوض می‌شود. «ایگور» و «گارنیک» آدم‌های «توروس»‌ـی هستند که خودش دست راست «پدر ایوان» است. از نکات مثبت فیلم ورود این سه به پیرنگ و محوریت خط اصلی داستان فیلم است.
«توروس» با اکت‌ها و رفتارش به خصوص در میزانسنی که وجود دارد و سپس کمی بعد با نحوهٔ مواجهه‌اش با ایوان و آنورا سریعاً شخصیت می‌شود و ما ظرف وجودی ایگو و هستهٔ کیستی همانستی هویتش را باور می‌کنیم. خانواده‌اش را در کلیسا می‌بینیم و نسبتش با خانواده را. دغدغه دارد اما اتفاقاً شخصیت خیلی قوی و نیرومندی ندارد، تضاد‌های شخصیتی_رفتاری «توروس» بسیار دقیق و آدمیزادی است و خمیرهٔ این شخصیت به خوبی ورز داده شده و کاملاً عمل آمده. هر چه جلوتر می‌رویم متوجه می‌شویم که «توروس» آدم خوبی‌ست که در کنار سرد بودن چهرهٔ مردانه‌اش هم زمانْ مهر و عطوفت را می‌شود در نگاه چشمانِ نافذ و صورتش دید و خوبی، شفقت و دل رحمی را در درونش جُست و پیدا کرد. کنش، اکت ها و رفتار توروس به طرز اساسی و باورپذیری آدمیزادی و انسانی ا‌ست، با این که می‌دانیم رئیس اوست و در کار خلاف است، اما این را می‌دانیم و با دل و جانمان حس می‌کنیم که می‌توانیم به او اعتماد کنیم. حتیٰ در سکانس‌هایی تشویش و نگرانی در صورت «توروس» هویداست و می‌بینیم که می‌ترسد ولی کنشمند است و دست به اقدام می‌زند تا به هدفش برسد؛ کاراکتر «توروس» به شدت واقعی‌ست و باورکردنی.
اما «گارنیک» بر خلاف «توروس» در کل فیلم در حد یک تیپ باقی می‌ماند و پا را از این فراتر نمی‌گذارد و شخصیت نمی‌شود اما تبدیل به یک تیپ خوب، باورپذیر و محبوب می‌شود، همچنان که یکی از آدم‌های «توروس» است که کمی هم دست و پا چلفتی‌‌ست و هالو اما قابل اطمینان است و دوست داشتنی، که در بعضی از سکانس‌ها با حضور و اکتش در عین جدیت و وخامت اوضاع لحظات کمیک، بامزه و خنده داری را خلق می‌کند.
به سراغ «ایگور» می‌رویم که یکی دیگر از نوچه های «توروس» است. «ایگور» مهم ترین کاراکتر فیلم است که می‌توانست حتیٰ کاراکتر محبوب فیلم هم باشد اما متأسفانه او هم در انتها به امیال شهوانی و نفسش باج می‌دهد و می‌بازد؛ «ایگور» هم نفْسَش را می‌بازد و هم مردانگی و معرفتش را و در آخر فیلم به واسطهٔ پایان بندی بسیار بد، این کاراکتر که یک سِیر جالب توجهی را در جریان فیلم پیموده و قوس شخصیتی و فراز و نشیب درونی اش در اثر مشهود است هم با صورت زمین می‌خورد و سقوط و افول شخصیتی تلخی را تجربه می‌کند.
در کل اما اگر بخواهیم سکانس‌هایی که این سه نفر در قاب حضور دارند را جدای از کلیّت اثر به صورت تفکیک شده بررسی کنیم باید بگوییم حقیقتاً اثر از پس ساختن این سه کاراکتر بهتر بگوییم دو کاراکتر و یک تیپ به خوبی بر آمده و در لحظات پر تنشی که وجود دارد موقعیت های کمیکِ بامزه و جذابی را در لحظه سامان داده و خلق می‌کند. اما همین لحظات خوب به خودیِ خود لحظات خوبی هستند اما در نسبت با کلیّت اثر، اگر بدون تفکیک و جداسازی به این پاره قسمت ها نگاه کنیم هم در متن و هم در اجرا کمکی به تمامیت اثر نمی‌کنند و حتیٰ در قسمت‌هایی جدای از اثر می‌ایستند؛ این یکی از ضعف ‌های بزرگ فیلم است که همین استدلال بیانگر و نشانگر تعیُّن نداشتن و یکه نبودن اثر می‌باشد.

دربارهٔ پایان بندی: بهتر است در همین قسمت از متن تا بحث به سمت پایان‌بندی بد فیلم سوق پیدا کرد به چند نکتهٔ دیگر راجع پایان بندی اشاره کنیم؛ پایان بندی بد و فاجعهٔ فیلم هم کاراکتر «ایگور» را زمین می‌زند و هم خود «آنورا»ـی را زمین می‌زند که از قبل هم هیچ اعتباری نزد مخاطب نداشته و عملاً «آنورا» با این پایان بندی حال این بار تمام شخصیت نداشته اش لگدمال و لجن مال شده و ‌به طرز تحقیرآمیز و توهین آمیزی هویتش با خاک یکسان می‌شود و به این شیوه فیلم هم پایان می‌پذیرد؛ انگار که جناب کارگردان دلش نمی‌آید بدون اهانت و تحقیر به کاراکترهایش فیلم را تمام کند! همین فحشا و هرزگی «آنورا» در سکانس پایانی دست از سر «ایگور» هم بر نمی‌دارد و لکهٔ ننگ سیاهی و رسوایی فضاحت بارش او را هم گرفتار و آلودهٔ خود می‌کند.
با نه نگفتن ایگور به درخواست آمیزش آنورا ورق بر می گشت و شاید با این اکت و تصمیم، کاراکتر ایگور تا مدت ها در یادمان باقی می مانْد اما بذر فحشا دامن ایگور قصه را هم می‌گیرد و او هم از این آتش شهوت جان سالم به در نمی‌برد و آلودهٔ سکس می‌شود.
قبل تر از تن دادن و وا دادن ایگور به درخواست آنورا خود منطق خواسته ی آنورا هم مسخره و باسمه ای است! این یعنی کاراکتر هیچ سِیری را طی نکرده و دوباره به همان خانهٔ اول بر می‌گردد! جالب این که آنورا خود را عرضه هم نه بلکه تقدیم ایگور می کند! چرا؟ و به چه دلیل؟ نکند به خاطر انگشتر ۵ میلیون دلاری ای که ایگور به او می دهد؟ شرم آور است! چرا که نه عشقی در میان است نه تعهد و قرار و یا عهد و پیمان و ازدواجی! فقط و فقط سکس صِرف است برای قدردانی و تشکر از ایگور آن هم نه برای انسانیت و معرفت ایگور بلکه صرفاً برای انگشتری چند میلیون دلاری که به او می دهد! خود این پروسهٔ آمیزش ایگور و آنورا در سکانس پایانی در ادامهٔ کالایی دیدن آنورا توسط دوربین/فیلمساز است و جالب این که نسبت آنورا با خودش هم در این سکانس ابژه گون است! آنورا در آخر خودش هم خودش را ابژه می بیند! و مثل یک عروسک جنسی خود را تقدیم ایگور می‌کند.
در آخرین نما امتناع آنورا و نبوسیدن ایگور و سپس اشک تمساح آنورا در حین جماع و آمیزش با ایگور را شاهدیم که به شدت احمقانه، باسمه ای و دروغین و ریاکارانه است! نمای پایانی از آن نماهای مرعوب کننده ای ست که خوراک منتقدان ظاهرگرا و روشنفکرمآبان سطحی نگر است و برایش سرودست می شکنند، توجیهشان هم این چنین جملاتی ست:«آنورای فاحشه رابطهٔ جنسی برقرار کرد، اما نبوسید!»؛ خب به درک! این که بوسید یا نبوسید اصلاً مهم نیست! مهم رویه و چگونگی ست! نه این چیستی های بی اهمیت! آن گریه ها هم هیچ کاری با ما نمی کند حتیٰ احساسمان هم برانگیخته نمی کند. چرا با ما کار نمی کند؟ چون که همه چیز در خدمت فیلمساز و اهداف و خواسته های شخصی اش است و کاراکتر ها (به خصوص آنورا) عروسک های خیمه شب بازی اش هستند. پایان بندی فیلم تیر آخر فیلمساز است و کارگردان می خواهد بازی باخته را ببرد و فیلم زمین خورده اش را با این پایان نجات دهد پس ژست محکوم بودن آنورا به تن فروشی را می گیرد و می خواهد بگوید این جبر زندگی ست و آنورا و امثالش راه دیگری ندارند! ببینید آنورا تن را داد اما نبوسید! شگفتا! حال ببینید آنورا چقدر ناراحت است؟ این هم اشک هایش! پس شما هم دلتان برایش بسوزد دیگر، باشد؟ و با سانتی مانتال کردن و احساسات گرایی مخاطب را تحت تاثیر قرار دهد تا بازی را ببرد اما موفق نیست و دست فیلمساز برای مخاطب رو می شود و فیلم با این پایان فاجعه که نیت فیلمساز را لو می دهد و انگیزه هایش را عیان می سازد و فیلمساز با اختلاف فاحشی بازی را می بازد.

در رابطه با «ایوان» باید گفت شِمایی کلّی‌ست از ریچ کیدزهایی (ریچ کیدهایی) که جز خوش گذرانی کار دیگری ندارند! ایوان یک پسر بچه ی لاغر مردنی و ضعیف است که دغدغه اش چیزی جز کوکائین زدن و گل و ماریجوانا کشیدن، هرزگی و سکس های پی در پی و ولنگاری و گیم زدن نیست! «ایوان» از بطالت، خوشی به زیر دلش زده است ‌و دیگر نمی‌داند چه کار باید بکند تا از این غول عظیم الجثهٔ پوچی که دائماً دنبالش است فرار کند! ایوان خودش هم نمی‌داند و به این آگاه نیست اما در ناخودآگاه از همین ترسش دائما در حال حرکت و فرار است، ترسی درونی و دهشتناک که یقه‌اش کرده و دست از سرش بر نمی‌دارد و درست به همین دلیل و به واسطهٔ این ترس درونی است که از این ایالت به آن ایالت می‌رود، شرط بندی و قمارهای سنگین می‌کند، فخر می‌فروشد و همه را تحقیر می‌کند و یا با دوستان آسمان جُلَش از یک کلاب به کلاب دیگر می‌رود تا خرخره مشروب می‌خورد و سگ مست می‌شود، تقریباً بی وقفه سکس می‌کند و دائماً به استعمال مواد مخدر مشغول است و حدوداً هر یکی دو ساعت یک بار کوکائین اسنیف کرده و گل می‌کشد تا قدری خودش را تسکین دهد و چیزی را بیابد که انگار گمش کرده اما نمی‌داند این مطلوب گمشده به این سادگی‌ها دست یافتنی نیست و البته که هرگز با این کنش‌ها و رفتارهای ناشایست و غیراخلاقی نمی‌توان حتیٰ ذره‌ای به آن حقیقت نفس ماجرا دست پیدا کرد.
جالب است که انگار همگی کاراکتر‌ها در فیلم ابژهٔ دست یک پسربچهٔ مزلفی(ایوان) هستند که هنوز حتیٰ دست چپ و راستش را نمی‌شناسد و پشت لبش سبز نشده و عملاً از درون و بیرون مردانگی ندارد و از طرفی این مردانگی‌ای که هرگز نداشته و بهتر بگویم این جبران فقدان مردانگی‌اش را در سکس می‌جوید و با انجام سکس های متوالی به دنبال یافتن مردانگی ست و جالب است هر چه بیشتر می‌کوشد تا رابطهٔ جنسی برقرار کند هیچ مردانگی‌ای در خودش نمی‌یابد! چرا که مردانگی با خوابیدن با فاحشه‌ها به دست نمی‌آید؛ «ایوان» هرگز این را نمی‌داند که با این کارهای پَست و زننده، شنیع و غیراخلاقی مرد نمی‌شود! و با این رویه ی ضدانسانی و حیوانی‌ای که پیشه کرده بعید هم می‌دانم هرگز هم این را بفهمد! اگر بخواهیم از دید پاتولوژیک به قضیه نگاه کنیم و آسیب شناسی روان کنیم و از دید روانکاوی این مقوله را بررسی کنیم دلیل سکس های پی در پی ایوان با آنورا همین تحلیلی بود که بالاتر به آن اشاره شد.
ایوان حتیٰ اندازهٔ سر سوزنی عزت نفس ندارد! و حاضر می‌شود با هر کسی هم بستر شود در واقع «آنورا» و یا شخص دیگری برایش فرقی ندارد! او با کسی آمیزش می‌کند که بیشتر از دفعه قبل به او لذت جنسی بدهد؛ ایوان مثل معتادانی شده که یه دوز های بالاتر ادیکته شده اند و دیگر دوزهای پایین تر آن ها را راضی نمی‌کند و دیگر لذت سابق را از دوزهای پایین دریافت نمی‌کنند که البته از قضا خودش هم واقعاً معتاد است و جالب است که حتی مواد می‌زند تا فرض کند قدرت مند است و باز دوباره به این پوچی و احساس خار و خفیف بودن و ضعیف بودنش چیره شود در واقع ایوان از مواد زدن و سکس کردن احساس قدرت کاذب و فیک و توخالی ای می‌گیرد که برایش کارساز نیست! چرا که این روند مثل یک لوپ و دور باطل دائماً تکرار می‌شود و تمامی ندارد! ایوان در اثر از پست ترین انگل های جامعه ای است که نبودشان از بودنشان بیشتر مفید فایده است، ایوان با این سن کمش حتیٰ سکس هم دیگر برایش لذت بخش نیست و تبدیل به یک امر عادی شده کارش هم از تربیت و اصلاح شخصیتی گذشته و وضعیتش اسفناک است! و درست در همین حین با آنورای هرزه‌ و تن فروشی آشنا می‌شود که کارش را بلد است و لذتی بالاتر از هر وقت دیگری به ایوان تقدیم می‌کند؛ درست مثل همان قضیهٔ مواد که بالاتر بدان اشاره شد. در واقع به همین دلیل هم با آنورا وارد رابطه می‌شود حتیٰ برای رابطه ای حدوداً ۱۰ شبه «آنورا» را مثل یک کالا کرایه می‌کند! و پولش را هم می‌پردازد، پس قضیهٔ عشق برای ایوان از ریشه منتفی است.
از طرفی «ایوان» سطحی از رفاه، آسایش و لذت‌های دنیوی را تجربه کرده که انگار دیگر هیچ میزان از ثروت و یا در کل هیچ ابژه و یا اتفاق و رویدادی ارضا و یا شگفت زده اش نمی‌کند! و گویی همه چیز برایش عادی و دم دستی شده؛ مگر اتفاق و یا شخصی خاص.

حتیٰ بخشی از نزدیکی اش به «آنورا» هم به جهت غلبه‌اش بر پوچی درونیِ ناخودآگاه‌اش است! و در خودآگاه هم، شخص «آنورا» برای «ایوان» به مانند یک اسباب بازی جنسی می‌مانَد که همان طور که بالاتر بدان اشاره شد و در فیلم هم می‌بینیم بعد از یکی دو هفته این عروسک جنسی زنده و جان دار هم دلش را می‌زند و از آن هم خسته می‌شود و آن را رسماً دور می‌اندازد. پس با دلایلی که بالاتر ذکر شد و استدلال هایی که در متن این نوشتار مطرح شد ازدواج و تعهد و عشق ورزیدن و عاشقی کردن برای کاراکتری مثل «ایوان» یک شوخی فوق العاده خنده دار است! چرا که شخصیت «ایوان» به گونه ای‌ست که اصلاً و ابداً هرگز مطلقاً توانایی عاشق شدن را دارا نیست و عشق نمی‌فهمد و در نتیجه ازدواج کردن و در پِیَش متعهد بودن برایش به کل بی‌معنی‌ست!
این شخصیت توانایی مسئولیت پذیری و عمل به تعهد و متعهد بودن را دارا نیست یعنی کاراکتر ضعیف النفس و سست عنصرش به او اجازهٔ تعهد و مسئولیت پذیر بودن را نمی‌دهد از بس که این کاراکتر کودک است و لنگ در هوا و بی مسأله و دنبال عیش و نوش و هرزگی!
ایوان هرگز چه از درون منظور از لحاظ شخصیت و چه از بیرون از نظر ویژگی های ظاهری مرد نشده و تنها یک طفل و کودکی که فقط سنش کمی بالا رفته باقی مانده! پسربچه‌ای با نفْسی که لکه دار شده و دیگر هرگز معصوم نیست و معصومیتش به طرز فجیعی از دست رفته، انگار که این شخصیت هرگز از گناه پاک و مبرا نبوده و چیزی تحت عنوان معصومیت را در زندگی اش تجربه نکرده و نچشیده !
نکتهٔ مهمی که باید دربارهٔ این شخصیت بیان شود و این کاراکتر را به خوبی شرح می‌دهد این است که ایوان هم فاسد است و هم فاسق این دو مؤلفه شخصیتی به خوبی مبین درونیات و ذات این کاراکتر می‌باشد.

بد نیست کمی فرامتنی به قضیه نگاه کنیم: به چه دلیل سکس تا این حد مسألهٔ سینمای امروز آمریکاست؟ بعضاً حتیٰ بیشتر از مواد مخدر! و از آن مهم تر به چه دلیل اسکار تا این اندازه از سکس حمایت می‌کند؟ به نحوی که ما در فیلم آنورا هم تقریباً جز سکس و ولنگاری، هرزگی و عیاشی، اسنیف کردن کوکائین و خوش گذرانی‌های سطحیِ بی پایه و اساس، فسق و فجور و لهوولعب چیزی نمی‌بینیم!
ما در سینمای امروز آمریکا شاهد گذار از صحنه‌های اروتیک و کوتاه جنسی و ورود به عرصهٔ مستقیم و بی‌پردهٔ پورنوگرافی هستیم و جالب است که تماشای این سکانس‌های طولانی آمیزش، جماع و نزدیکی های مهوع، در بیننده حتیٰ کوچک‌ترین برانگیختگی حسانی_شهوانی را هم به عنوان عایدی و محصول به دنبال ندارد!
بیاییم عمیق تر شویم و شروع به کاویدن کنیم و مسأله را ریشه یابی و آسیب شناسی کنیم؛ پس دلیل این حجم از نشان دادن مستقیم، بی ‌حجاب و بی پردهٔ و البته تعمُّدیِ «سکس» در سینما چیست؟ آیا این حجم از نشان دادن سکس عصیانی بر علیه پوچیِ دنیای امروز است؟ آیا در دنیای امروز و عصر پست‌مدرنیسم، سکس آلترناتیو پوچی‌ست؟ به همین دلیل این حجم از سکس در آثار امروزی گنجانیده می‌شود؟ یا صرفاً تمامی این ابژه کردن ها و ابژکتیو کردن ها و به تصویر کشیدن سکس و مواد مخدر، یک بازی در جهت عادی سازی این دو موضوع می‌باشد؟
به نظرم هر دو گزینه صحیح می‌باشد، به طوری که در خودآگاه عادی‌سازی سکس و دراگ را شاهد هستیم اما در ناخودآگاه میل به راه فرار جستن از پوچی و در نتیجه پناه آوردن به سکس را می‌توانیم شناسایی کنیم. انگار که انسان امروز سکس می‌کند تا معنایی را خلق کند و به زندگی‌اش معنا ببخشد و یا بهتر معنایی را تزریق و یا حقنه کند نه این که سکس بماهو سکس معنایی خاصی از قبل برایش داشته باشد. در واقع انسان امروز سکس را مستمسک ایگوی خود قرار می‌دهد تا ارزش شخصی اش را خلق کند، اما این آمیزش جنسی چیزی جز یک راه فرار جزء و خرد و پیش پا افتاده و مُسَکنی موقتی و دستاویزی لاجان و بی بنیه نیست.

سکس در عصر پست مدرنیسم چیزی است که انسان امروز به آن چنگ می‌زند تا از پوچی خفقان آور زندگی برای لحظه ای فرار کند! نه این که سکس به خودی خود معنا و مفهومی صرف و جداگانه داشته باشد، این انسان امروز است که از سکس بهره کشی می‌کند و آن را وسیله قرار می دهد تا ارزش خودش را از دلش بیرون بکشد، اما موفق نیست پس چون تاب و توان یک رنج و ملال دیگر را ندارد این سرخوردگی را سرکوب کرده و به خودش تلقین می‌کند «سکس» همان راهکار نجات بخش است، منتهای کار این او است که توانایی لذت بردن از آن را ندارد! پس دوباره این آمیزش جنسی را تکرار می کند تا شاید این بار نتیجه و معنای دلخواه و مد نظرش حاصل و خلق شود؛ غافل از اینکه سکس راه چاره نیست و به این صورت به آمیزش جنسی ادیکته می شود.

البته بحث دیگری هم در این بین به میان می‌آید که بی ربط به موضوع نیست هرچند باب دیگری را باز می‌کند اما می‌شود گوشه چشمی به آن داشت و از زاویه دیگری هم این وضعیت اسف بار را بررسی کرد؛ فارق از این رویهٔ مسموم و سفیهانهٔ کنونی اسکار و نحوهٔ سخیف، بی‌پایه و اساس، نابجا و ناصحیح فعلی اهدای جوایزش، شاید هم واقعاً کسانی که «آنورا» را بهترین فیلم خطاب می‌کنند اعم از هیئت داوران اسکار و یا در بیرون گود جنبش های تک ساحتی مثل فمنیسم که مطمئناً به این وضعیت نابسامان موجود دامن می زنند و رأی های خود را خرج اینچنین فیلمی می‌کنند و باعث می‌شوند تا «آنورا» برندهٔ جوایز اسکار شود، هنر را در هرزگی، برهنگی و عریانی می‌بینند؛ شاید آن‌ها معنای هنر را اشتباه درک و فهم کرده‌اند!
«آنورا» محصول سینمای امروز هالیوود است و سوگولی اسکار امسال! فیلمی پر سروصدا که سکس محض را با وقاحت و بی‌شرمی و بی هیچ‌گونه مراعاتی بدون حتیٰ ذره‌ای رعایت اصول اخلاقی و پوشیده نگاه داشتن و حد نگه داشتن به صورت بیننده اش می‌کوبد تا نشان دهد که هنجار شکنی می‌کند یک جور خودنمایی ابلهانه و بی خردانه اما نمی‌داند که هنجارشکنیِ صِرفْ به خودی خود هیچ ارزشی ندارد تا وقتی که جهانی از پس آن هنجارشکنی پدید نیاید! «آنورا» مثل شخصیت اصلی‌‌اش فیلمی‌ست که تشخُّص و تعیُّن هویّتی ندارد! «آنورا» هیچ جهانی برپا نمی‌کند زیرا توانایی این کار را ندارد چرا که از بی هویتی و تو خالی بودن رنج بسیار می‌کشد! پس رو به تماشاچیان کرده و به همگان دهن کجی می‌کند و کاملاً تعمدی و خودآگاهانه صرفاً مثلاً تابوشکنی می‌کند و جالب است که چنین فیلم درجه چندمی جای تقبیح و زشت‌شماری تشویق می‌شود و جوایز اسکار را درو می‌کند!
هر فیلم خارج از عُرفی که به هر طریقی صرفاً هنجارشکنی کند لایق جایزه گرفتن نیست و در مورد این فیلم مورد بحث حتیٰ لایق تنبیه است!
پس چه بهتر که با نقد جدّی، صریح و آشکارا و اتفاقاً تند و قاطع به جهت کشف حقیقت ‌و درستی و راستی آزمایی ادعای موجود در اثر تکلیف این آثار دون مایه را مشخص کرد و با تیغ بُرّان نقد از ریشه بنیانشان را هدف گرفت چرا که آن ها هم ریشهٔ بنیان خانواده، فرهنگ، هنجارهای اخلاقی و انسانی را هدف گرفته اند!
«‌آنورا» کل قصد و نیتش تحریک کردن است که در همان برانگیختن سطحیِ غریضهٔ جنسی تماشاگرش هم ناموفق است، چرا که حد نگه نمی‌ دارد! «آنورا» نمونهٔ اصلی و ابژکتیوِ گذار از صحنه‌های اروتیک جنسی کوتاه حتیٰ گاهاً تحریک کننده است به صحنه های طولانی پورنوگرافی خالص و صِرف که دیگر حتیٰ تحریک کننده هم نیستند!

در آخر برای جمع بندی نهایی باید بگویم سینمای امروز با وجود فیلم‌هایی همانند «آنورا» تهی از هرگونه معنایی‌ست و هرگز فرم _ حقیقی _ را در خود جلوه‌گر نمی‌کند!

پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید