نمره ارزشیابی: بیارزش
باید پرسید که زمینه ظهور فیلمهایی مثل «آنتیک» چهها هستند؟ و این بحث اصلا متنی و سینماتیک نیست، بلکه ریشهای کاملا بینامتنی و فرهنگی دارد. قبل از ورود به فیلم، کمی بحث بینامتنی کنیم، چرا که هم مرتبط است و هم واجب. شاید که جواب در آسیبشناسیِ کار، پیرامتنِ مسئله باشد.
در برنامۀ آنلاین «همشهری» مسعود فراستی، منتقد بنامِ سینما؛ که مواجهه دوبارهاش با جشنواره فیلم فجر و سینمای ایران را، به علت روی کار آمدن دوره جدید ریاست جمهوری، دولت آقای پزشکیان تعریف میکند؛ و نه حقیقتِ فیلم فجر و اصالت سینما، از این قبیل فیلمهای کمدی شوکه شده است. حال آنکه این فیلم ها جای حیرت و شوکهشوندگی ندارند. سوال اینجاست که چرا فراستی از اینها شوکه شده؛ مگر از کمدیهای سخیف سینمای ایران اطلاع ندارد؟ بیاییم کمی این مسئله را چکش بزنیم.
فراستی نمیداند منتقدی که به ظن خود با سینما قهر میکند، یعنی به ذات «نقد» و به آن سینما خیانت کرده است. چون ذاتِ «نقد» پشت کردن نیست، رویارویی است. منتقد اساسا آمده که با یکسری از ابتذالها و زشتیها و ناراستیها قهری برخورد کند، نه که خود قهر کند. حال اینکه فراستی میگوید «با سینمای ایران قهر کردم اما آن را رها نکردم، چون وضع این سه سالش اسفبار بوده»؛ یعنی نه تنها تیغ نقدش کند شده بلکه – برخلاف ادعایی که استاد(!) میکند – شمشیر نقدش نیز به مرور زمان، زنگار سیاست را پذیرفته است. منتقد باید بایستد و بجنگد تا بدیها و زشتیها جولان ندهند. اینکه منتقد شانه خالی کند، از آنسو مجال به جولان زشتیها و ناراستیها میدهد. قهر کردم اما رها نکردم دیگر چه صیغهایست؟ شما این جمله را به فراستیِ دهۀ شصت – که براستی منتقدتر و راستینتر از امروزِ خود بود – بگویید، غوغا میکند.
به همین خاطر آقای فراستی اصلا نباید اعتراض به وضع موجود کند، چون خودش یک سرِ این وضع موجود بوده است. چرا که او نه تنها سنگر نقد را خالی کرده و به ناکارآمدی قوۀ نقد خود با تذبذبِ رندانهاش (با قهر کردن و رها نکردن) اذعان کرده، بلکه نقد را فدای بازی سیاسیِ زمانهاش میکند. چگونه؟ چنانکه جوّ را مناسب دیده و گفته حالا که همه از تلویزیون خداحافظی میکنند و اطرافیان هم فشار روی من میآورند، بهتر است به اسم ناکارآمدیِ دولت مرحوم رئیسی، من هم عقب بکشم تا مثلا مردمی بودن خود – و بعدها اصلاح طلب بودن خودرا با پروپاگاند برای پزشکیان – جبران کنم و نشان دهم که با سینما قهر کنم ولی آن را رها نمیکنم – پنهانی سینما میروم و فیلمهارا میبینم – ولی بگویم نه نه من با تو قهرم. مسخرهبازی نیست؟ و از آن سو هر زمان که اوضاع مساعد شد قهرم را پس بگیرم و باز بگویم دلم برای مردمم میتپد و در مطبوعاتی نه برای تلویزیون ولی برخاسته از رسانهای منبعث از همان تلویزیون، زنده اجرا بروم و بگویم «زندهباد نقد».
لابد قهر کردن و ناز کردن، این رفتارِ بچگانه، همان سبیل و صراط “نقد دیالوگ استِ” استاد است. اینکه آنجا که باید دیالوگ نگوید چون به سودش نیست و آنجا که شرایط زمانه اقتضا میکند وارد میدان شود. به گمانش رسانه – و مردم – فراموش میکنند، وقتی همۀ دلخوشیِ او کامنتهای مثبت و ایجابی است، و نه منفی و سلبی. راستی مگر اساسا نقد سلبیت و تخریب و نافرمانی نبود؟ این جملات چقدر به گوشمان آشناست ! پس چرا فراستی کامنتهای منفی را نمیخواند و جوابهای منفی خودرا حسودی تلقی میکند؟ نقد وظیفهاش پرسشگری و روشنگریست و این سوال مهمی است. یا نکند نمیشود جناب استاد را نقد کرد چون فراستی است؟ امیدوارم این نقد را آنان که اهل نقدند بخوانند و به دست استاد و تمامی اهالیِ (هنر و نقد) برسانند که پایۀ سینمای ایران از پایبست ویران است. چون حقیقت این است که مسیری که فراستی -بعنوان منتقد ما – در آن افتاده کم از کارگردانان امروز سینما ندارد. منتهی آنان میسازند و خودرا فاش میکنند، فراستی همچنان با حجابِ نقد، خودرا حفظ کرده است. وگرنه مرام سیاسیِ او – نه هنریاش – جا زدن، شانهخالی کردن، منفعتطلبی و سود بردن – یا بهتر است بگوییم – سود جستن و حق داشتن است. اینکه از حقش، [مستقلا] سود بجوید، ولی اندازه سودجویی خود را نیز حفظ کند. یک خود محق-پنداری اُپرتونیستی.
ثمره این خود محق-پنداری از جانب منتقد که مثل بچهها قهر میکند، لوس بازی در میآورد تا ببیند کدام جبهه به صرفهتر است، میشود کمدیهای مبتذل امسال و سالهای پیشین. کمدیهایی که اتفاقا اکران شده در دولت پزشکیان هستند. اصلا مگر فرقی هم میکند که بگوییم این آثار مبتذل برای کدامین دولت اند؟ بنابراین فهم نازل این مسئله برای هیچ کسی دشوار نیست که اساسا تحریم جشنواره هیچ ربطی به دولتهای مختلف ریاست جمهوری ندارد. علت های دیگری دارد که پیشتر به آن گوشه چشمی شد. ابتذالِ فرهنگی اصلا ربطی به سیاسیونِ وقت و جشنواره ندارد. خانه از پایبست ویران است – که حتی اگر ربطی هم داشته باشد؛ آنتیک در دولت پزشکیان اکران شده و در جشنوارۀ دولتِ او کاندید شده است. (این دومی بدتر است)
آنتیک؛ اتفاقا ثمرۀ عدم وفاق و پادرهواییِ هنرمند و منتقد، در خلال بلاتکلیفیِ تماشاگران است. زمانهای که نه هنرمندش از آن مردم – و برای مردم – فیلم میسازد و نه منتقدش درد مردمی دارد. منتقد چهرهاش هم – بگوییم فراستی – شخصی بازی میکند، هروقت دلش بخواهد قهر و آشتی میکند (او هم دلش برای مردم نمیسوزد مگر در لابلای کلمات و قلمش). زمانه، زمانۀ سردرگمی و گیجی است. این سردرگمی و گیجی هم سبب شکاف میشود. چه شکافی؟ شکافی که سبب ندیدن و دوری از دردهای مردمی و اجتماعی است، هم برای منتقدش هم برای هنرمندش. یکی با فیلم بد و سترون ساختن – که به سلیقه مخاطب کمک نمیکند-، یکی با قهر و آشتیهای پوپولیستیاش -که حقداشتن و سودجستناش هم شخصی است، تا مردمی – تازه امید هم دارد !
نتیجۀ این فاصله و شکاف، میشود فیلمهایی نظیر «هفتاد سی»؛ «تمساح خونی»؛ «قیف»؛ «صددام»؛ «کفایت مذاکرات» و حالا «آنتیک» که خبر از زدودن ارزشها و مرگِ حسنات و مقدسات میدهند. فیلمی مثل «آنتیک»، مثل عتیقهایست در خاک خفته و هیچ گاه دلمان نمیخواهد از خاک بیرون بیاید. برای زیرِ زمین است و نه روی آن. گویی دیده شدن و از خاک بیرون کشیدنش مثل هتک حرمتی مابهازای نبش قبر است. حتی اگر از خاک بیرون هم بیاید «بنجل» است. آنتیک فیلمی است معلق میان فرهنگ و بی فرهنگی که متعلق به این بوم و مردم نیست. همانطور که هنرمند و منتقدش تعلقی به مردم ندارند – جز در کلام و زبان و مطبوعات. نسبتی هم با مخاطب برقرار نمیکنند که درد مخاطب را بشناسند و بشناسانند.
بیچاره مخاطبان جشنوارۀ پیشین که تنها دلخوشیشان همین سینما بوده و به تماشای آثار [گوییم] مبتذل نشستند؛ در حالی که منتقدشان به جای آنکه پشت آنان را بگیرد و با آنان باشد، با آنان قهر کرده بود. آنموقع کجا بود نقد؟ کجا بود دیالوگ؟ اما منتقد حال که دولت جدیدی آمده است، دوباره با مردم دوست شده است. چرا؟ چون این دولت و امتیازاتِ آن دولت برای شخص منتقد است که رابطه او با مردم را خطکشی میکند، نه رابطۀ زیستی و شخصی-اجتماعیِ او با مردم. بنابراین هربار که مسعود فراستی به حال سینمای ایران تاسف بخورد و در باغچۀ دولت پزشکیان سبزه گره بزند؛ من یاد آن مردمی میافتم که در سایه سر در گریبان دارند و دم نمیزنند و بیصدا الگوی صبوری و شرافتند. حال آنکه وضع معیشت و اقتصادیشان، دولت به دولت وخیمتر میشود. به راستی این وضعیت تراژدی است، و روی دیگر تراژدی، کمدی است. منتهی کمدیهایی از جنس «هفتادوسی» و «آنتیک»؛ مسموم و مذموم.

اتفاقا این گونه آثار کمدی را، اگر بخواهیم آدورنویی نگاه کنیم، بیشتر بازتاب جامعه هستند و آیینهای را بهتر در برابر جامعه میگیرند. آثار آوانگارد در ایران چنین نیستند. اینجا با نگاه آدورنو متمایز میشویم. آثار آوانگارد خاستگاه دارند، که تازه برای ما نیستند. آثاری از جنسِ آنتیک، «آنتیک» هستند. بازتابی از جامعۀ مردهای هستند که وضع امروزش را نه نقدی جاندار و امروزی بلکه با وقاحت و جلافتی دیروزی، سپر بلا میکند. نتیجه میشود فیلمی خنثی، ضدانسانی و ضدبشری و پلشت که در حرکتی روبه جلو خودزنی میکند. عدهای گمان میکنند که این قبیل آثار کمدی هستند و نقد اجتماعی را صورت میدهند. تولیدِ این قبیل فیلم ها بیشتر بیانگر نقد جامعۀ ایران است، نه خود این فیلمها.
آنتیک؛ مرده و متعفن است. راکد و مسموم است و حدیث انباشتِ ناراستیهاست که مثل یک دمل چرکی سر بیرون زده است. اتفاقا نقد و آسیبشناسی و فهم این فیلمها که چه شد به اینجا رسیدیم مهمتر از نقد آثار انتلکتوئلیِ ترگلورگل است. چون آثار انتلکتوئلی ویترینی برای اشخاصی محدودند، اما آثار کمدی، عمومیتر و جهانشمولترند. بنابراین اینکه فراستی از تحلیل این اوضاع فرار میکند و در برنامۀ «همشهری» در برابر سوال شخص روبرویش، مسئله فیلم را شخصی میکند و نه اجتماعی، جای تعجبی از او ندارد. فراستی بسیار کیاس و بافراست است. چون محال است بعنوان یک منتقد نداند که نطفۀ کمدیهای چرکین این روزها، در شناعتِ اجتماعی امروزی نهفته است. آثاری که نمیتوانند خودرا «امروزی» معرفی کنند، پس سراغ دیروز رفته و ماجرا را «دیروزی» اش میکنند.
اما منتقدی مانند فراستی که هم دیروز را دیده هم امروز را میداند که دیروز چنین وضعی نبوده است. در صف ماندنها و کتک خوردنها بخشی از آن دیروز است. پس هنرمند و منتقدش چه میکند؟ هنرمندش میداند که اگر بخواهد از دیروزش تصویری راستین بسازد مجوز نمیگیرد (مثلا فیلم یکی از داستانهای شاهنامه یا تاریخ ایران باستان)؛ منتقدش – بخوانیم مسعود فراستی – از قضا میداند چه خبر است، پس از آنسو به پاس دیروز، از نقد امروز فرار میکند چون اگر بخواهد نقد امروز بکند، خودش نیز زیر تیغ نقد میرود و متهم به رفتارهایی دوگانه و پوپولیستی میشود. نتیجه میشود شکافی عمیق میان اهل نقد و اهل هنر که ثمرهاش میشود فیلمی قبیح با بازیگرانی بیلبوردی؛ با سوژهای نخنما؛ طرحی [همیشگی] زمانشاهی – نگوییم فیلمفارسی – و مشتی شوخی بیارزش و جلف که تنورِ انحطاط خودرا با بیرگی و بیغیرتی داغ نگه میدارد.
علت اینکه این سوژهها زمانشاهی هستند هم علیالظاهر زیرسوال بردن مثلا آن دوران – دیروز – است، اما در اصل چون نمیتوانند به این دوران نسبتش دهند، پس از گذشته سواری میگیرند تا امیال سرکوب شدهشان را این بار نه با زندهها، بلکه با اموات ارضا کنند. هرچند که اتفاقا این آثار برای همین دوره هستند. چون گفتیم که در آن دیروز از این خبرها نبود. شما بروید آثار نازل قبل از انقلاب را هم جستجو بکنید هیچوقت به چنین سوژۀ مریض و مسمومی (مثل آنتیک) نمیرسید. پس این منتقد است که باید – حتی اگر هیچکس نخواهد – آسیبشناسی و تحلیل وضعِ موجود کند، بحران را شناسایی، معضل را حل و شرایط را ارتقا دهد و روشنگری کند، نه که برود و قهر کند اما رها نه. تا از فرصتِ موجود، امثال «آنتیک»ها بیایند و ادامۀ مسیری را که «زودپز» در جسارت با اموات و ارزشها آغاز کرد، تمام کنند و پرچمِ پلشتی خود را در قلۀ سینمای حقیر و فقیر ایران بکوبند.
دست آخر نیز همانطور که میبینیم «آنتیک» در جشنواره فجر وارد میشود (در دولت پزشکیان)؛ در صندوقی – یا تابوتی – دربسته. مثل پوستر فیلم، تعریف و تمجیدها را میبرد، جوایزی را میخرد و روی دستِ برده – و تشویق – میشود. لابد بزودی حین اکران عمومی نیز برچسبِ «پرفروشترین فیلم سال» هم نصیبش میشود، و باز تشویق میشود. غافل از آنکه نمیدانند آن چیزی که روی دستها حمل میشود و تشویق میشود، دراصل تشییع میشود. شاید هم «آنتیک» تشویقی برای تشییع است. چون از درون آن صندوق جز اِبی و وَلی – شخصیتهای مفتخور و پرمدعای فیلم – مطلع نیستند.
شاید علت اینکه «آنتیک» در نگاه اول، با پروپاگاند رسمیاش جذاب مینمایاند، این است. چون صندوق پر پول – یا تابوت – هر فیلمی را میستاییم و مرعوبِ پروپاگاندِ اسامیِ آن میشویم، بیآنکه بدانیم این صندوقِ چیست و تابوت از آنِ کیست. اما آنتیک میداند که تابوت کیست و درونش چیست. این تابوت سینمای ایران است که در تشییعاش هنرمند و منتقد ما حامل آنند، و درونش تنها یک جنازه است و آن جنازه، سینمای کمدی ماست.