لطفا شکیبا باشید ...
صفحه اصلی > نقد > نقد فیلم > : «آری به نظاره‌گری، نه به هم‌تجربگی» | نقد فیلم بیگارخانۀ امریکایی

«آری به نظاره‌گری، نه به هم‌تجربگی» | نقد فیلم بیگارخانۀ امریکایی

| «آری به نظاره‌گری، نه به هم‌تجربگی»

| نقد فیلم «بیگارخانۀ امریکایی»

| نویسنده: امیر میرزائی

| نمرۀ ارزشیابی: 1 از 4

«بیگارخانۀ امریکایی» فیلمی است که می‌توان آن را تماشا کرد، اما از آن‌دست آثاری نیست که لایق تماشای دوباره باشد. در واقع می‌توان گفت فیلمی یک‌بارمصرف است که در کنار نکات منفی -اعم از عیوب و نواقص- نکات مثبتی نیز دارد. فیلم از این جهت که مسئله و دغذغه دارد و این مسئله و دغدغه را با مبحثی امروزی و درگیرکننده گره زده، از خیل عظیمی از آثار تولیدشدۀ روز جلوتر است. از این جهت باید چنین ساخته‌ای را در سینمای تهی و ناچیز امروز به فال نیک گرفت، اما آلوده به ناخالصی‌هایی‌ست که سبب می‌شود روح مخاطب را به‌سان آثار خالص لمس نکند.

پیش از ورود به فیلم، باید گفت که در سال 2025 دو فیلم ساخته شد (بهتر است گفته شود نگارنده دو فیلم را دید) که پیکان نقدشان را به سمت فرهنگ امریکایی گرفته‌اند: یکی‌شان همین «بیگارخانۀ امریکایی» است و دیگری فیلم بسیار خوب «مادی‌گرایان». وجود این دو فیلمِ منتقد نشان از آن دارد که همۀ آثار تولیدشدۀ امروزی در امتداد فرهنگ امریکایی نبوده و بر فرهنگ مصرف‌گرای روز مهر تأیید نمی‌زنند. این دو فیلم نشانی از مقاومت در برابر فرهنگ جاری است. فیلم اول به فرهنگ رسانه و رویکرد فرد و اجتماع در برابر رسانه می‌پردازد و فیلم دوم، رابطۀ انسانی عاشقانه را عرصۀ عرضه و تقاضا نداسته و عشق را در این عرصه، قدرت‌مندتر و انسان‌سازتر از هر گونه مادیاتی می‌داند.

با عنوان و پوستر آغاز کنیم. عنوان فیلم «بیگارخانۀ امریکایی» است؛ عنوانی که نشان از رویکردی غیرانسانی دارد که از فرهنگی غربی نشأت می‌گیرد. متصل‌کردن صفت «امریکایی» به «بیگارخانه» پیکان نقد فیلمساز را متوجه فرهنگ امریکایی کرده و از نوعی بهره‌کشی و استثمار پرده برمی‌دارد. در نتیجه عنوان با مسئلۀ فیلم همخوان است و درست مانند تصویر فیلم صریح، بی‌تعارف و تند است.

اما پوستر، پوستر خوبی نیست. بیش از اندازه کلی است و تشخص ندارد. ضمن این‌که برای مخاطب عام ساده و کم‌جان است، دادۀ ویژه‌ای را منتقل نمی‌کند، حس مخاطب را درگیر نکرده و میلش برای تماشا را تحریک نمی‌کند: زنی را در پوستر می‌بینیم که بخش قابل‌توجهی از صفحه را پوشانده و در مرکز توجه مخاطب است. دستش روی هدفون است و نوری به صورتش می‌تابد، گویی به صفحه‌ای خیره است. اما حالت چهره‌اش به گونه‌ای نیست که نشان از موقعیتی خاص یا درگیرکننده داشته باشد. بهتر بود هم نگرانی و کنجکاوی بیشتری در چهرۀ زن آشکار باشد هم متعلَق نگاه زن واضح باشد -اگر چه نه کامل، بلکه تا حدی- و هم دستش این‌گونه هدفون را نپوشاند به طوری که وضوح هدفون به‌اندازه‌ای باشد که برای شناسایی‌اش، دقت زیادی خرج نشود. در این پوستر مخاطب باید کمی دقت به خرج دهد تا بفهمد که هدفون روی گوش زن است. به نظر نگارنده اگر پوستر طوری طراحی می‌شد که چهرۀ زن را از روبرو به صورت تمام‌رخ -و نه نیمرخ- در مقابل کامپیوتری، با ترس و ابهام شدیدتر می‌دیدیم، به مراتب با پوستر درگیرکننده‌تری مواجه بودیم. در آن صورت، توجهمان جلب می‌شد که چه چیزی در صفحۀ نمایش -که به آن دید نداریم- هست که تا این حد زن را مشوش و مضطرب کرده.

موضوع محوری فیلم با بخش پررنگی از زندگی‌های امروزمان -یعنی فضای مجازی- گره خورده. شخصیت اصلی فیلم زنی‌ست که به عنوان ناظر ویدیو در یک شرکت کار می‌کند؛ او ویدیوهایی غیرمعمول و نامتعارف را می‌بیند و باید تصمیم بگیرد که این ویدیوها در فضای مجازی بمانند یا نه. در نتیجه او هم‌رده با ناظران عادی و روزمرۀ فضای مجازی نیست، بلکه ملزم و موظف است ویدیوهایی با محتواهای خشن، آزاردهنده و منزجرکننده را شاهد باشد.

ابتدای فیلم را به خاطر آوریم. حرکت دوربین، نمایش جمعیتی با وضعیت مشابه و رسیدن به فردی با همان وضعیت، ماشینی‌بودن و یکنواختی کار را منتقل می‌کند. علاوه بر آن، کم‌رنگی فرد در مقابل جمع و همرنگ جماعت‌بودنی را نمایش می‌دهد که فردیت افراد را خنثی کرده و از آنان می‌خواهد در محیط در نظر گرفته‌شده فعالیتی ربات‌وار و ماشینی را در پیش بگیرند. شخصیت اصلی قصه تا وقتی که مشغول به این شغل است، سایۀ جمع و کار ماشینی‌اش بر خلاقیت و فردیتش سنگینی می‌کند. اما از وقتی استعفا می‌دهد، گویی بیش از پیش به انسانیتش نزدیک می‌شود. گویا آزادتر از پیش می‌تواند زندگی را حس کند و از شر ناملایمات زندگی در امان باشد.

نمایی از ابتدای فیلم

این زن هیچ علاقه‌ای به شغلش ندارد. او با شغل خسته‌کننده‌اش، رئیس عصبی‌‌اش و زندگی بی‌معنایش دست و پنجه نرم می‌کند، تا وقتی که ویدیویی به‌خصوص حالش را دگرگون کرده، خوابش را از او ربوده و آرامشش را مختل می‌کند: این ویدیو با محتوای جنسیِ آزاردهنده او را به هم می‌ریزد. وقتی می‌بینند مردی زنی را به طور وحشتناکی شکنجه می‌کند و از این شکنجه لذت می‌برد، حالش در محیط کار بد شده و بیهوش می‌شود. همین جا متوقف شویم و سؤالی را مطرح کنیم: پیشتر شاهدیم که شخصیت اصلی می‌گوید ویدیوی بریدن سر برایش می‌آید. انواع و اقسام ویدیوهای آزاردهندۀ دیگر نیز همین‌طور. چرا به طور مشخص این ویدیو او را درگیر می‌کند؟! همینجا اثر پاسخ قانع‌کننده‌ای نمی‌دهد. البته مایل نیستم این نکته را به عنوان عیب فیلم در نظر بگیرم. چرا که چنین چیزی در جهان اثر ممکن و قابل باور است اما کاش اثر مشخص می‌کرد که نسبت این زن با ویدیوی مورد نظر دقیقاً چیست. اگر این نسبت شخصی‌تر می‌بود، باورکردنش آسان‌تر می‌شد. مثلاً می‌توانست این‌گونه اشاره شود که این ویدیو به این خاطر او را تحت تأثیر قرار داده چون شخص آزاردیده زن است و او هم به خاطر جنسیت مشترک، با زن آزاردیده، همذات‌پنداری کرده و درد او را حس کرده است. این‌گونه مخاطب از نسبت میان این زن و آن ویدیو آگاه می‌شد و ضمن آگاهی، میل شدید این زن به پیگیری این قضیه را بیشتر حس می‌کرد و در آن صورت ابرهای ابهام از خاطرش پاک می‌شد و جای خود را به وضوح تصویری می‌داد.

نکته‌ای در خصوص شغل فعلی زن و شغل آرمانی‌اش وجود دارد که وجوه خیرخواهانۀ شخصیت را عیان می‌کند. در اوایل فیلم وقتی او را هنگام صحبت و بگو و بخند با پسری می‌بینیم، پسر از او می‌پرسد: «اگه می‌تونستی هر کاری توی دنیا انجام بدی، اون چی بود؟» و او می‌گوید که شغل مورد علاقه‌اش پرستاری است. پسر تعجب می‌کند و این شغل را با ریأست‌جمهوری و فضانوردی مقایسه می‌کند تا شاید نظر دختر تغییر کند. اما دختر همچنان همان نظر را دارد. این مطلب نشان می‌دهد که این زن به شغلی علاقه دارد که در تقابل با شغل فعلی‌اش است. شغل فعلی‌اش به‌نوعی با نظارۀ خشونت، خودمحوری و دگرآزاری پیوند خورده، در حالی که علاقۀ اصلی زندگی‌اش پرستاری است. پرستاری دالی بر نوع‌دوستی، دگرخواهی و ایثار برای دیگری است. همین نشان می‌دهد که کاراکتر اصلی فیلم شخصیت مثبتی دارد و وضعیت اکنونش فاصلۀ زیادی با خواستۀ مطلوبش دارد.

اشاره به شغل پرستاری و نقش‌بستن لبخند بر لب زن

هر چند اثر منتقد و تند است و قصد دارد بر مسئولیت فردی و نقش آن در جلوگیری از فجایع جمعی تأکید کند، اما مواردی را در خود جای داده که باعث می‌شود فیلم آن‌گونه که باید، عمق پیدا نکرده و در ذهن و قلب مخاطب نمانَد. برای مثال می‌بینیم که شخصیت اصلی قصه با وجود راضی‌نبودن از شغلش و در ادامه با مختل‌شدن زندگی‌اش به واسطۀ شغلش همچنان شاغل در این شغل است. واقعاً چرا؟! در ادامه می‌بینیم که استعفا می‌دهد و در یک غذاخوری مشغول به کار می‌شود. چرا زودتر این تغییر شغل را امتحان نکرده و با ماندن در این شغل تا این حد خودش را زجر داده؟! این سخن در خصوص باقی شخصیت‌هایی که فیلم روی آن‌ها تمرکز می‌کند، نیز صادق است. مثلاً باب که فردی برون‌ریز با احساسات منفی شدید است، دائم از شغلش می‌نامد و تا این حد از آن آزار می‌بیند، چرا از شغلش استعفا نداده و آن را ترک نمی‌کند؟! یا در سوی دیگر، آن جوان اهل سنگاپور ویدیویی اذیت‌کننده مرتبط با سگ می‌بیند. حالش دستخوش تغییر شده و همین باعث می‌شود بدون معطلی، کوله بر دوش به خانه‌اش رود، طوری که به نظر می‌رسد دیگر هیچگاه برنخواهد داشت. او که به خانه می‌رود، محبتی را به سگش ابراز می‌کند که این رفتار نتیجۀ بازتعریف رابطه‌اش سگش در نتیجۀ تماشای آن ویدیو است. وقتی این صحنه را در اثر می‌بینیم و مصمم‌بودن این آسیایی را -آسیایی‌ای که در ابتدا شغل و وظیفۀ شغلی‌اش را به هر چیزی در محیط کار ترجیح می‌داد- ، فکر می‌کنیم که او دیگر کار را رها کرده و استعفا می‌دهد. اما کمی بعد می‌بینیم که او همچنان در شرکت حاضر است! و این با تصویر پیشین، در کنار بیان‌نشدن دلیل ماندن در آن شرکت کذایی، ناسازگار است.

اگر اثر پاسخی هر چند کوتاه برای این پرسش‌ها داشت، می‌شد ماندن این کاراکترها را باور کرد، اما خالق گویا هیچ تمایلی ندارد که به این وجه از کاراکترها بپردازد. مثلاً می‌شد در اثر این‌گونه تعریف شود که کارکنان این شرکت در ازای ویدیوهای زجرآور و توان‌فرسایی که می‌بینند، حقوق مطلوبی دریافت می‌کنند. یا به دلایل موجه دیگری، ماندن را به رفتن ترجیح می‌دهند. کوچک‌ترین اشاره‌ای به این مسئله نشده.

نقد دیگری نیز متوجه اثر است. در طول فیلم شاهدیم که خارج از مکانی که کارمندان در آن کار می‌کنند، فضایی وجود دارد که شخصیت اصلی به‌تنهایی یا با یکی دیگر از همکاران آنجا استراحت می‌کند. تمساحی آنجا دیده می‌شود و می‌بینیم که اثر روی تمساح تمرکز می‌کند. و این تمرکز نه به نحو گذری و موقتی بلکه تمرکزی جدی‌تر است. اما دقیقاً مشخص نمی‌شود که هدف از نمایش این تمساح و توقف روی آن و گره‌زدن توجه شخصیت اصلی به آن چیست. نسبت حضور این تمساح با قصه و نوع روایت اثر چیست؟ اگر خالق هدف خاصی از نمایش این قسمت نداشته، چرا این‌گونه رویش تمرکز کرده؟ و اگر هدفی داشته، چرا تا این حد مبهم آن را نمایش داده، تا جایی که خودش گرۀ گشوده‌نشده‌ای برای مخاطب ایجاد کرده که تا پایان فیلم با هیچ ترفندی باز نمی‌شود.

نمایی از تمرکز دوربین روی تمساح

در نهایت، «بیگارخانۀ امریکایی» از جهت پرداختن به سوژه‌ای کمتر مطرح‌شده و پیوند دغدغه‌مند با مسئله‌ای امروزی می‌تواند شایان توجه باشد. اما به واسطۀ مواردی که در متن مطرح شد، از این حد جلوتر نمی‌رود و نمی‌تواند تجربه‌ای ناب و به‌یادماندنی تلقی شود. در واقع آن‌قدر اسیر در ضعف‌ها و مشکلات است که واکنش مخاطبانش تفاوتی با واکنش نظاره‌گرانِ اشاره‌شده در مونولوگ پایانی فیلم ندارد. همان‌گونه که نظاره‌گران جهان مشکلات را می‌بینند و جز نظاره‌گری هیچ نمی‌کنند، مخاطبان اثر نیز صرفاً اثر را از نظر گذرانده، ناظر صرف مانده و قدم در وادی هم‌تجربگی با شخصیت اصلی نمی‌گذارند.

پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید