لطفا شکیبا باشید ...
صفحه اصلی > نقد > نقد ادبیات > : «طعم تلخ تصویر» | نقد ترانۀ ناخدا جلال

«طعم تلخ تصویر» | نقد ترانۀ ناخدا جلال

| «طعم تلخ تصویر»

| نقد ترانۀ «ناخدا جلال»

| نویسنده: امیر میرزائی

| نمرۀ ارزشیابی: 3.5 از 4

«ناخدا جلال» از ترانه‌هایی‌ست که به‌وضوح مشخص است تا چه حد خالق برای به ثمر نشستنش زحمت کشیده. ترانه پر از دقت به جزئیات بوده و به‌قدری خلاقانه و متفاوت است که در مواجهۀ اول، این تفاوت و خلاقیت کاملاً به چشم می‌آید. خالق علاوه بر این‌که نحوۀ انتقال محتوا را متفاوت از ترانه‌های عادی قرار می‌دهد، به جزئیاتی از جمله گویش، صحبت به جای دو کاراکتر قصه و ارتباط‌دادن این ترانه با کل آلبومش توجه می‌کند. «ناخدا جلال» تعهد خالق به ترانۀ اصولی و جدی است و به این خاطر، شایستۀ احترامی ویژه.

سورنا به عنوان ترانه‌سرا و خوانندۀ این ترانه، اثری را خلق کرده که در تاریخ ترانۀ فارسی در سبک خودش ماندگار است. ماندگار شدن چیزی نیست که آسان به دست آید. روشن است که سورنا نیز آسان و به‌یکباره چنین ترانه‌ای را ننوشته. حتماً سال‌ها در این حرفه زمان گذاشته، بارها متن‌هایش را نوشته و خط زده، دقیق خوانده و ریزبینانه دیده تا در نهایت به چنین ترانه‌ای رسیده. اساساً در هر زمینه‌ای رسیدن به نقطه‌ای که قابل تحسین باشد، فوری و آسان به دست نمی‌آید، بلکه مقصدی‌ست که مسیری سخت دشوار و پرفراز و نشیب دارد. ترانۀ «ناخدا جلال» از بهترین‌های سبک موسیقی خودش است. در این نوشته قصد داریم با رویکردی ریزبینانه به جوانب مختلف این ترانه پرداخته و از زوایای متعددی به آن بنگریم.

طرح (کاور) ترانه
طرح (کاور) آلبوم

ابتدا به طرح (کاور) ترانه و آلبوم بپردازیم. ترانۀ «ناخدا جلال» یکی از ترانه‌های آلبوم «گوزن» است. در طرح ترانه، تصویر دستی را درون دریا می‌بینیم. نه چهره مشخص است، نه هیچ عضو دیگری از بدن. صرفاً دست در تصویر قابل مشاهده است؛ دستی که حکایت از غرق‌شدن در دریا دارد. روشن است که این تصویر به کدام بخش از ترانه اختصاص دارد: مشخصاً جایی که راوی درون دریا پرت می‌شود. به این بخش از ترانه خواهیم رسید و آن را بررسی خواهیم کرد.

درست است که هدف این نوشته بررسی ترانۀ «ناخدا جلال» است، اما نباید از طرح آلبوم غفلت کرد. چرا که بنا به یک تفسیر، طرح (کاور) آلبوم می‌تواند مرتبط با قصۀ ترانۀ «ناخدا جلال» باشد. در کاور آلبوم آنچه که در مرکز تصویر است و بیش از هر چیز دیگری جلب توجه می‌کند، شاخ گوزنی است که دقیقاً نمایندۀ عنوان آلبوم نیز هست. «گوزن» نام آلبوم سورناست و شاخ گوزن شاید اولین مفهومی باشد که در مواجهه با این کاور به ذهن می‌آید. با این‌حال می‌توان این شاخ را طور دیگری نیز برداشت کرد: اگر دقت کنیم، تصویر می‌تواند اشاره به یک دست داشته باشد. گویا دست چپ انسانی‌ست که از مچ قطع شده است. این دقیقاً مرتبط با قطع دست اسد توسط ناخدا جلال است. علاوه بر این، سایۀ این شاخ یا دست اشاره به دو انسان دارد: می‌توان انسانی را که قدبلندتر و بالغ است، راوی در نظر گرفت و انسان دیگر را که کودک و نابالغ به نظر می‌رسد، حصار (فرزند اسد) تلقی کرد. با توجه به این توضیحات، طرح آلبوم کاملاً مرتبط به طرح ترانه است و به همین خاطر بررسی تصویر آلبوم در کنار بررسی تصویر ترانه حائز اهمیت است.

اکنون به عنوان ترانه بپردازیم. عنوان ترانه «ناخدا جِلال» است (در انگلیسی Jelal نوشته شده و نه Jalal). «جِلال» (با کسره در ج) نشان از این دارد که یکی از کاراکترهای قصه از زاویۀ دید اهالی آنجا -و به طور ویژه اسد- دیده می‌شود چرا که با وجود این‌که راوی نام او را «جَلال» توصیف می‌کند، اما اسد -و احتمالاً سایر اهالی جنوب- با گویش خودشان او را خطاب قرار می‌دهند. درست است که او شخصیت منفی قصه (ضدقهرمان) است اما این دلیل نمی‌شود که عنوان به او اختصاص نیابد. نقش ناخدا جلال به عنوان مستبدی مقتدر آنچنان در این ترانه اثرگذار و تعیین‌کننده است که بر سایر شخصیت‌های قصه سایه افکنده و زورش را نه صرفاً بر سایر کاراکترها، بلکه بر خودِ ترانه نیز اعمال می‌کند. انگار او از هر چیزی همۀ سهم را می‌خواهد، درست همان‌طور که تمام دریا را برای خود می‌خواهد، ترانه را نیز تماماً برای خود و دربارۀ خود می‌خواهد.

پس از پرداختن به عنوان، نکاتی را در خصوص نام‌های کاراکترها بیان کنیم. اولین کاراکتری که معرفی می‌شود، ناخدا جلال است. نام «جلال» اشاره به نوعی اقتدار و عظمت دارد و انتخاب این نام، هوشمندی خالق را نشان می‌دهد. فرض کنیم که به جای «جلال»، او نام مشابهِ «جمال» را داشت. «جمال» که دلالت بر حسن و زیبایی و لطافت می‌کند، نمی‌تواند با شخصیت این کاراکتر به عنوان فردی مقتدر، باصلابت و مستبد سازگار باشد. در نتیجه انتخابی که صورت گرفته، کاملاً بجا، دقیق و فکرشده است.

در سوی دیگر، کاراکتر بعدی «اسد» است. «اسد» که به معنای «شیر» است، دلالت بر شجاعت و سرکشی این کاراکتر دارد. درست است که ناخدا مقتدر و زورگو معرفی می‌شود، اما کاراکتر اسد از آن دست زیردستانی نیست که تحمل کند بیش از این، زیر یوغ ناخدا باشد. در نتیجه سرکشی می‌کند و در مخالفت با ناخدا، همچنان مصر بر نظر و باورمند به باورش است. در ادامۀ روایت، کاراکتر دیگری نیز معرفی می‌شود که در جای خود، به نام او هم می‌پردازیم.

ابتدای ترانه را در خاطر آوریم. پس از موسیقیِ بیست و چند ثانیۀ اول، صدای خواننده را می‌شنویم. خواننده تلاش می‌کند همان ابتدا با توجه‌دادن به مکان و محیط و استفاده از صفات و قیدهایی شنونده را با خود همراه کند. خالق با استفاده از کلماتی نظیر «بازار ماهی‌فروش‌ها»، «غروب شلوغ بندر»، «مرطوب»، «شرجی» و «یه سرزمین پر از رعشه و جنگ» دست مخاطب را می‌گیرد و گویی مخاطب را وارد آن فضا می‌کند. کاملاً مشخص است که خالق مشغول توصیف جنوب ایران است. توصیفات و اشاره‌ها دقیقاً به آنجا اشاره دارد و حتی به لحاظ زمانی نیز متوجه می‌شویم که ترانه تقریباً در چه زمانی روایت می‌شود. وقتی خالق در ترانه‌اش از «مردان یه سرزمین پر از رعشه و جنگ» استفاده می‌کند، کاملاً آشکار است که ترانه به لحاظ زمانی به دورۀ بعد از جنگ 8 سالۀ ایران اشاره دارد. درست است که به طور دقیق نمی‌دانیم این زمان چه زمانی است (مثلاً اندکی پس از جنگ است یا این‌که به دورۀ زمانی کنونی زندگی ما نزدیک است)، اما همین‌که مختصات می‌دهد و تقریباً زمان را مشخص می‌کند، خودش کافی است.

در ادامۀ ترانه این جمله را می‌شنویم: «تو راستۀ بازار ماهی‌فروشا که صیاد و شکار هر دو یه لقمه‌ن.» این جمله به این مطلب اشاره دارد که همان‌گونه که صیاد موجودات دریایی را صید می‌کند، خودش نیز می‌تواند صید موجودات بزرگ‌تری مثل کوسه باشد. به‌نوعی خطر را در همان ابتدا در آن محیط نشان می‌دهد و ذکر می‌شود که این‌گونه نیست که به‌راحتی بتوان در آن دریا و آن محیط شکار و از طریق شکار، گذران کرد. ممکن است خودِ فرد نیز صید موجودی بزرگتر قرار گیرد. از این خطر نیز شاعر در ادامه بهره می‌بَرد.

پس از توصیف مکان و محیط، خالق ترانه به سراغ اولین کاراکتر ترانه‌اش می‌رود: ناخدا جلال. دقت کنیم که برخی مشاغل و حرفه‌ها -که پیش یا پس از نام افراد می‌آید و افراد را با آن پیشوندها و پسوندها صدا می‌زنند- نوعی هویت به آن‌ها می‌دهد. در اینجا پیش از نام «جلال»، واژۀ «ناخدا» آمده و همین امر نوعی داده به مخاطب است، گویی مخاطب نوعی اقتدار را در او می‌یابد! پس از «ناخدا جلال» یک سری کلمات می‌آید. این کلمات گویی همواره به ناخدا پیوسته‌اند: «رئیس بزرگ بازار، ترس ماهی‌گیرا، دستاش همیشه بوده یه اخطار.» خالق ترانه با استفاده از چند کلمه به طور پیوسته و با ذکر آن‌ها دقیقاً پس از لفظ «ناخدا جلال» نوعی ارتباط و پیوستگی را میان او و ویژگی‌های ذکرشده بیان می‌کند. او که رئیس بزرگ بازار است، همواره ترس ماهی‌گیران را برمی‌انگیزد. ضمن این‌که ورودش معمولاً منتقل‌کنندۀ وجهی منفی است: علاوه بر این‌که نوعی ترس را در ماهی‌گیرها القا می‌کند، مرتب اخطار می‌دهد. همین اخطارِ دائم نوعی حس کنترل و نظارت را منتقل می‌کند، گویی ماهی‌گیران باید حواسشان را جمع کنند چرا که در برابر ناخدا مسئول‌اند. همچنین ترانه‌سرا می‌توانست به جای «رئیس بزرگ بازار» از ترکیبِ «رئیس بازار» استفاده کند اما به کار بردن واژۀ «بزرگ» نوعی عظمت و حتی ترس را در ذهن مخاطب می‌کارد و نشان می‌دهد که او صرفاً یک رئیس عادی و متعارف نیست.

سپس شنونده (مخاطب) متوجه می‌شود که ناخدا جلال عصبانی و خشمگین از یکی از زیردستانش به نام اسد، با او وارد نزاعی کلامی می‌شود. ناخدا معترض است که اسد چاهی را که پیشتر برایش در نظر گرفته بود، رها کرده و اکنون سمت دریا آمده و قصد دارد از راه دریا، زندگی‌اش را تأمین کند. اسد که نمی‌تواند از طریق آن چاه از پس زندگی‌اش برآید، کوتاه نمی‌آید و این درگیری کلامی ادامه پیدا می‌کند.

در ادامه، این عبارات را شاهدیم: «عصبانی، پرِ فریاد، عصبانی بود و عزادار. سیاه بود از زخم. داد زد بیا تو اسد.» در این عبارت، تکراری را می‌بینیم، منتها یک تکرار بافاصله. گفته می‌شود که «عصبانی، پرِ فریاد» و سپس دوباره واژۀ «عصبانی» تکرار می‌شود. تکرار واژۀ «عصبانی» تأکید و شدت عصبانیت را نشان می‌دهد. در ادامه وقتی بیان می‌شود «سیاه بود از زخم.»، شاید نوعی نامتعارف‌نویسی را شاهد باشیم چرا که رنگی که بیشترین نسبت را با «زخم» دارد، قرمزی است، نه سیاهی. اما با توجه به این‌که پیش از آن گفته شده که ناخدا عزادار بود، استفاده از سیاهی نوعی ارتباط را می‌سازد. البته مشخص است که عزاداری‌اش نه به خاطر فقدان کسی، بلکه به خاطر مسئله‌ای است که ذهنش را درگیر کرده و خاطرش را ناآسوده. با گوش‌کردن همین بخش از ترانه گویی در ذهنمان فیلمی را تماشا می‌کنیم. وضعیت ناخدا و رفتارِ متناسب با وضعیتش (مثلاً خطاب‌کردن اسد با داد و عصبانیت) به دقت در اثر گنجانده شده و به‌شدت تصویری است. این ویژگی را می‌توان به کل ترانه تعمیم داد. و اساساً یکی از دلایل باورپذیری و موفقیت ترانه، بهره‌بردن از این عنصر تصویر است.

پس از این‌که خالق محیط و فضا و سپس ناخدا و علت عصبانیتش را توصیف می‌کند، خلاقیت به خرج می‌دهد و تلاش می‌کند از ایستادن صِرف در جایگاه دانای کل (روایت سوم شخص) فاصله بگیرد و از زاویۀ هر یک از طرفین درگیر در نزاع (ناخدا و اسد)، به خود مسئله نگاه کند. او پس از این‌که عصبانیت ناخدا را توصیف می‌کند، حرف ناخدا را با گویشی مختص جنوب منتقل می‌کند. در واقع او هم راوی این قصه است، هم به جای شخصیت ناخدا حرف می‌زند. در ادامه و پس از ناخدا، به جای اسد نیز حرف می‌زند و علاوه بر روایت در مقام راوی، گویندۀ هر یک از این دو کاراکتر نیز هست. همینجا ذکر یک نکته الزامی است. این‌که ترانه‌سرا/خواننده‌ای تلاش کند ضمن فاصله‌گرفتن از نوع متعارف روایت، با نزدیک‌شدن به گویش یک منطقه یا ناحیه، باورپذیری ترانه‌اش را تقویت کند، نشان از شجاعت و جسارت او دارد. قطعاً او نیاز به تمرین زیاد نیز خواهد داشت. شاید بسیاری از هنرمندان این‌چنین حوصله‌ای نداشته باشند و چنین کاری را فرایندی طولانی و وقت‌گیر تلقی کنند، اما دقیقاً به همین خاطر است که این ترانه تا این حد تبدیل به ترانه‌ای متفاوت و ویژه شده.

اینجاست که دیالوگ میان ناخدا و اسد از زبان راوی روایت می‌شود. راوی از زبان ناخدا می‌گوید: «به تو نگفته بودُم که مرزاتو بپا؟ ول کردی که چی؟ داری دریا رو چی کار؟» از همین عبارت مشخص می‌شود که ناخدا که طی یک قرارداد نانوشته صاحب و مالک دریاست، از این عصبانی‌ست که فردی به نام اسد به چاه راضی نبوده و دریا را می‌خواهد. از نگاه او، مرز اسد همان چاه است و فراروی از این مرز و ورود به مرز ناخدا -یعنی دریا- چیزی‌ست که ناخدا آن را تاب نمی‌آورد. سپس ناخدا اسد را تهدید می‌کند. می‌گوید اگر اسد از ورود به دریا و سهیم‌شدن در دریایی که تا پیش از این به ناخدا تعلق داشت، خودداری نکند، دست او را قطع می‌کند. در ادامه راوی با تغییر صدا در نقش اسد ظاهر شده و می‌گوید: «اون چاه کوچیکه. خواستُم باشُم، کِفافُم نبود. تازه چطور به ما حرام، به تو واجبه؟! کِی دریا سند گرفته اصلاً؟ کی شیش دانگشو داده به تو؟!» اینجاست که صدای اعتراضِ بحق اسد بلند می‌شود. اسد در ابتدای عبارت از دو واژۀ «حرام» و «واجب» استفاده کرده و با نسبت‌دادن هر یک از این دو واژه به ناخدا و خودش، وضعیتی را خلق می‌کند. دقت کنیم که نمی‌گوید «به ما حرام و برای تو حلال است.»، بلکه اشاره می‌کند که «به ما حرام و برای تو واجب است.» استفاده از واژۀ «واجب» در این بخش برای ناخدا اشاره به تسلط کامل و بی چون و چرای او دارد، تا حدی که انگار بهرۀ ناخدا از دریا حتمی و ضروری است، درست مثل این‌که یک مالک کاملاً محق است که از ملکش استفاده کند.

این بخش از ترانه را ادامه می‌دهیم. در این نزاع کلامی، عباراتی رد و بدل می‌شود که به‌زیبایی با آرایه‌های ترانه‌سرا زینت داده شده. همچنین دال و مدلول‌هایی به کار رفته که محتوا را به مخاطب منتقل می‌کند. مثلاً ناخدا جلال به اسد می‌گوید: «گُفتُم بگیر قلاب و بکش دستاتو کنار از تور.» در این عبارت خالق از «قلاب» و «تور» استفاده کرده. قلاب اشاره به ماهی‌گیری در آن چاه دارد اما تور که اینجا مختص به دریاست، چیزی‌ست که اسد از استفاده از آن منع می‌شود. در ادامه، پس از پاسخ اسد، ناخدا طرف مقابلش را خطاب قرار می‌دهد و با لحن کش‌داری نام اسد را صدا می‌کند. ناخدا که به خاطر اصرار اسد و کوتاه‌نیامدن او، بر خشمش افزوده می‌شود، نام «اسد» را می‌کِشد. همین کشیدن نام «اسد» عصبانیت و خشم را به مخاطب منتقل می‌کند. کشیدن نام افراد در محاوره‌های عادی و روزمره‌مان نیز رایج است. وقتی فردی ما را نمی‌فهمد یا منظورمان را درک نمی‌کند یا وقتی دائم سر ناسازگاری و مخالفت دارد، ممکن است ما این‌گونه نارضایتی و خشممان را با کشیدن نامش نشان دهیم.

در ادامۀ همین بخش، خالق از تشبیهی استفاده می‌کند که محل نقد است. این نقد با اشاره به پاسخ ناخدا توضیح داده می‌شود. ناخدا می‌گوید: «میوۀ کوسه‌ست سوغاتتون اگه بگیرید درخت دریا رو.» درست است که تشبیه به کارگرفته خلاقانه است و ترانه‌سرا با استفاده از «درخت»، «میوه» و «سوغات» منظورش را منتقل می‌کند، اما نقدی که به این بخش وارد است، این است که در فرهنگ جاری در ادبیات فارسی استفاده از «میوۀ درخت» به عنوان ثمرۀ آن و نیز بهره‌بردن از واژۀ «سوغات»، همه و همه دلالت بر اموری مثبت می‌کنند، اما اینجا خالق با بیان این‌که میوه و ثمره کوسه خواهد بود، نوعی تعارض را در ترانه‌اش می‌کارَد و قدری به آن ضربه می‌زند و از قدرت و انسجام آن می‌کاهد. استفاده از واژه‌های «میوه» و «سوغات» به‌نوعی تداعی‌کنندۀ امری مثبت هستند. این در حالی‌ست که حرف ناخدا ناظر به امری منفی است. او معتقد است که اگر دریا دست اسد و امثال او بیفتد، آن‌ها با خطر کوسه مواجه خواهند شد (همان‌طور که در ابتدای ترانه ذکر شد، با استفاده از عنصر خطر، محیط خطرناک جنوب را می‌سازد و اینجا از آن بهره می‌بَرد). در نتیجۀ تمام مطالب بیان‌شده، استفاده از تشبیهاتِ «درخت دریا» و «میوۀ کوسه» و همچنین به‌کار بردن واژۀ «سوغات» با لحن و مضمون این بخش از ترانه مناسب نبوده و در برداشت مخاطب خلل ایجاد می‌کند.

در این ترانه علاوه بر لحن دو کاراکتر، صدای دیگری را می‌شنویم که فاقد لحن جنوب است. این صدا صدای راوی است. راوی که در ابتدا مخاطب را با فضاسازی وارد قصۀ خود می‌کند، اکنون دوباره ورود کرده و از زاویۀ خودش -ناظر کل یا سوم شخص- به توصیف احوال اسد می‌پردازد: «اسد بی‌تاب و قرار دید واسه ادامه هیچ راهی نداره.» سپس دوباره راوی جامۀ روایت را از تن می‌کَند و جامۀ اسد را بر تن می‌کُند. اینجاست که بی‌درنگ پاسخ اسد را می‌شنویم: «تو خفه‌شو راوی. کی بی‌تاب و قراره؟ این قصه بین ما و جِلاله.» اینحا اسد به این خاطر به راوی می‌تازد چون راوی ضعف، استیصال و بیچارگی اسد را در مقابل ناخدا آشکار می‌کند. گویی به اسد برمی‌خورَد و به همین خاطر ورود راوی به قضیۀ خودش و ناخدا را نوعی دخالت تلقی می‌کند. انگار از دید او این قضیه از ابتدا نباید راوی‌ای می‌داشت. در ادامه این‌بار اسد رو به ناخدا می‌گوید: «یه قلاب دادی دست مُو، می‌گی از چاه بگیرید غذا. باز کن این بن‌بست لامذهب راه رو، ما یاد می‌گیریم شنا رو، می‌کُشیم همه کوسه‌ها رو.» این عبارت بیانگر اوج نارضایتی اسد است. اسد معترضانه خطاب به ناخدا می‌گوید که تو گفته‌ای که از چاه غذا بگیریم و این وضعیت دیگر قابل‌تحمل نیست. سپس به دلایل ناخدا مبنی بر محدودکردن خودش و سایر اهالی آن منطقه می‌تازد و می‌گوید اگر مسئله شنا و کوسه است، هم شنا یاد می‌گیریم هم کوسه‌ها را از میان برمی‌داریم. در ادامه جمله‌ای دیگر می‌شنویم: «سیاه کردی روز ما رو جِلال.» روز که مظهر روشنایی است، با تبدیل‌شدن به رنگ سیاه -که مظهر تاریکی است- اشاره به وضعیت نامساعد اسد و باقی ساکنین دارد. ترکیب «روز» و «سیاه» به عنوان دو کلمه‌ای که به لحاظ معنایی مخالف هم هستند، هم معنای ظاهری دارد هم معنایی عمیق‌تر. در ابتدا می‌تواند این‌گونه برداشت شود که روز ما شب شده و این روز نشانی از برکت و سرزندگی است اما شب نشانی از بی‌برکتی و رکود. معنای عمیق‌ترش می‌تواند این باشد که روزگار اهالی سیاه و تباه شده و از آنجایی که بالاتر از سیاهی رنگی نیست، اسد تاب تحمل ندارد و در مقابل ناخدا قیام می‌کند. عباراتی که اسد در این بخش به کار می‌بَرد، بسیار روان و در عین حال دقیق انتخاب شده‌اند. انگار دقیقاً همان واژه‌هایی‌اند که از دل کسی که حقش خورده شده، برمی‌آیند. او که حق خود را پایمال‌شده می‌بیند، تصمیم می‌گیرد دیگر سکوت نکند و در مقابل ناخدا و ظلمش سر تسلیم فرود نیاورد.

جلال در پاسخ این‌بار کش‌دارتر از پیش اسم اسد را تکرار می‌کند، گویی خشم و کلافگی‌اش بیشتر شده. در ادامه می‌شنویم که ناخدا همچنان مصرانه بر عقیده‌اش پافشاری کرده و پس از تمام‌شدن حرفش، به راوی اشاره می‌کند و می‌گوید: «اون راوی کی بود که قطع کردی؟» سپس دوباره صدای راوی را می‌شنویم: «من خالق‌تونم.» سپس اسد با خطاب‌کردن جلال می‌گوید: «این دیوانه که پا سفت کرده به قتل ما، واسه ادامۀ شعر جدیده.» اینجاست که او پیشنهاد قتل راوی را می‌دهد. این بخش از ترانه را باید در کنار سایر ترانه‌های آلبوم گوزن در نظر گرفت. اگر آلبوم را از ابتدا گوش کنیم، به این نتیجه می‌رسیم که در هر ترانه با داستانی طرفیم که پس از تمام‌شدنش به داستان بعدی منتقل می‌شویم. این داستان‌ها منفک از هم نیستند، بلکه با هم مرتبط‌اند. سخن اسد نیز ناظر به همین مطلب است. در واقع هر ترانه قصه‌ای دارد و این ترانه‌ها در ارتباط با هم‌اند، به گونه‌ای که در ترانه‌های بعدی ممکن است به بخشی از ترانه‌های قبلی ارجاع داده شود. اینجا خالق ترانه از زبان اسد می‌گوید باید خالق را کُشت تا خالق به ترانۀ بعدی نرود. تفاوت و خلاقیت را ببینید. در کدام یک از ترانه‌های پیش از «ناخدا جلال» در این سبک موسیقی چنین چیزی را شاهدیم؟!

سپس اسد و ناخدا راوی را درون دریا می‌اندازند! اکنون که قصۀ اسد و جلال بدون راوی است، گویی نیمه‌کاره مانده. از آنجا که راوی نیست تا روایت کند، مخاطب نیز اطلاعی از سرانجام نزاع ناخدا و اسد نمی‌یابد و گویی آن ماجرا نیمه‌کاره رها شده. با پرت‌شدن راوی در دریا، خالقی که تا پیش از این، بیرون از ترانه ایستاده بود و صرفاً روایت می‌کرد، اکنون از نگاه این دو کاراکتر گناهی بر دوشش سنگینی می‌کند. به همین خاطر آن‌ها به‌نوعی او را بالاجبار وارد داستانشان می‌کنند و می‌خواهند او درون این داستان بمیرد، نه این‌که بیرون از این داستان بایستد و با روایت، به حیاتش ادامه دهد!

پس از پرت‌شدن راوی در دریا، صدایش را می‌شنویم: «دست و پا می‌زنم توی این دریای بی‌ساحل. نمی‌دونم کجام و ساحل از کدوم راهه. نگه می‌دارم باز چشمای بی‌جونمو. من تو این دریای بزرگ شنا نمی‌دونم.» دو بار این عبارت را تکرار می‌کند و در اواخرِ بار دوم صدا دیگر واضح نیست. همچنین ابتدا می‌گوید این دریا بی‌ساحل است و سپس اشاره می‌کند که نمی‌داند چطور باید به ساحل برسد. ظاهراً تناقضی در کار است، اما در واقع این‌گونه نیست. منظور راوی از ترکیب «دریای بی‌ساحل» را باید با توجه به وضعیت او فهمید. او که شنا نمی‌داند، درون دریایی می‌افتد که دریای بزرگی معرفی شده. دریا آن‌قدر بزرگ است که انگار بی‌ساحل به نظر می‌رسد، اما مشخص است که این دریا نیز مانند هر دریای دیگری ساحل دارد. اگر دقت کنیم، صدای راوی به نحوی است که انگار از زیر آب می‌آید. ترکیب موسیقی و صدای مبهمی که به زور شنیده می‌شود، به عمق‌رفتن راوی را تداعی می‌کند. همان‌طور که فردِ در حال غرق‌شدن پس از عمق‌گرفتن، صدایش کم‌رنگ‌تر و مبهم‌تر می‌شود، اینجا نیز صداسازی به‌گونه‌ای صورت گرفته که این حس القا شود که راوی از سطح آب به عمق آن رسیده و به‌نوعی دارد غرق می‌شود.

مرتبط با به‌عمق‌رفتن راوی در دریا، راوی از قید «باز» استفاده می‌کند و می‌گوید «نگاه می‌دارم باز چشمای بی‌جونمو.» استفاده از این قید نشان از تقلای او و تلاشش برای بقا دارد. در ادامه، پس از مکثی دوباره صدای راوی را می‌شنویم: «تاره و تار. تاره و تار. تاره و تار. تصویرا پشت غبار.» این بخش اشاره به به‌هوش‌آمدن راوی دارد. چون آب زیادی در چشمان راوی رفته، تار می‌بیند و تصویری که پس از به‌هوش‌آمدن می‌بیند، واضح نیست. چه دقتی در پرداختن به جزئیات! چه تصویرسازی‌ای! کسی که در آب غرق می‌شود، پس از این‌که از آب بیرون آورده می‌شود، هنگام به‌هوش‌آمدن تصاویر را تار می‌بیند و این به خاطر آبی‌ست که چشمانش را تر و تار کرده. استفاده از «تصویرا پشت غبار» نیز مؤید همین مطلب است. یعنی این‌که تصویری دیده می‌شود اما این تصویر گویی غبارگرفته است. در ادامه متوجه می‌شویم که کسی که راوی قصه را نجات دهد، بچه‌ای است به نام حصار: «یه بچه فشار می‌ده سینه‌مو. آب می‌زنه بیرون از دهنم. با گیجی و مات می‌گم تو کی هستی؟ می‌گه حصار.» اینجا شخصیت دیگری به قصه اضافه می‌شود. جالب اینجاست که راوی دوباره نام او را می‌پرسد و او مجدداً تکرار می‌کند که نامش حصار است. احتمالاً تأکید بر این نام به این خاطر است که به معنای این نام توجه داده شود. دلیل دیگرش می‌تواند این باشد که راوی تازه به هوش آمده و در هوشیاری کامل و همیشگی‌اش نیست و به همین خاطر ممکن است نام پسر را فراموش کرده باشد. حصار فرزند اسد است. به تفاوت نام پدر و پسر دقت کنیم. «اسد» به معنای «شیر» نامی است که دلالت بر شجاعت و ابهت دارد اما پسرش که میراث اوست، نامی دارد که دلالت بر محدودیت می‌کند. گویی محدودیت را از پدر به ارث برده؛ پدری که تلاش کرد زیر بار ظلم نرود اما این قیام علیه ظلم ارمغانی برایش نیاورد جز دستی قطع‌شده. گویی اکنون اسد یا همان شیر قصه کنار فرزندش حصار، در حصار است. درست است که پدر از همان ابتدا در محدودیت است اما حداقل نامش دلالت بر امری مثبت می‌کند اما فرزندش حصار، نامش از لحظۀ تولد با نوعی محدودیت گره می‌خورَد. گویی از همان ابتدای تولد، زندگی‌اش با محدودیت در پیوند است. در واقع هم نامش دلالتی منفی دارد هم زندگی‌اش محدود و مظلومانه است. استفاده از این دو واژه و ارتباط و معانی‌ای که این دو واژه می‌توانند خلق کنند، کاملاً فکرشده است. و این جای تقدیر دارد.

«ناخدا جلال» را باید واقع‌بینانه نگریست. همزمان که ترانه‌های سطحی و کم‌کیفیت -چه در رپ چه در پاپ- تولید می‌شود، اثر متفاوتی سر بر می‌آورد که خلاقانه است، متن درخور و عمیقی دارد و مهم‌تر از همه، برای تولیدش زحمت زیادی کشیده شده. قطعاً هنرمندان بزرگ می‌توانند به منظور آسایش بیشتر خود، مانند سایر تولیدکنندگان آثار هنری وقت و انرژی کمتری را صرف کارهایشان کنند و درست مانند بقیه آثاری ضعیف و سخیف و در بهترین حالت معمولی را تولید کنند، اما همینجاست که مرز هنرمند بزرگ و تولیدکنندۀ معمولی مشخص می‌شود. هنرمند بر خلاف سایر افرادی که صرفاً به هنر مشغول‌اند، پویایی دارد، خودش را نقد می‌کند و در تلاش است به نسخۀ بهتری از خود تبدیل شود. نقد خود و تلاش برای بهتر شدن را می‌توان با رجوع به آثارشان جستجو کرد. هیچ پیشرفتی بدون نقد و بازگشت به گذشته و آموختن از آن برای رسیدن به آینده‌ای بهتر حاصل نمی‌شود. بدون استثناء تمام هنرمندان این اصل را رعایت می‌کنند و به آن احترام می‌گذارند. در نتیجه کاملاً حقشان است که تشویق شوند و به آثارشان احترام گذاشته شود.

«ناخدا جلال» اثری‌ست به‌شدت شنیدنی، پرقدرت و عمیق؛ ترانه‌ای که از بهترین ترانه‌های خالقش است و آن‌قدر دقت در آن خرج شده که می‌توان بارها شنیدش و هر بار نکتۀ جدیدی از آن کشف کرد. «ناخدا جلال» پر از تصویر است و این تصاویر تلخ و ناگوارند. می‌توان ادعا کرد که «ناخدا جلال» به کام مخاطب، طعم تلخ تصویر است. سورنا در مقام خالق ترانۀ «ناخدا جلال» به همه ثابت می‌کند که ناخدای قصه‌گویی در ترانه است و کشتی آثارش را در مسیر درست هدایت می‌کند.

پست های مرتبط

دیدگاه کاربران (1 دیدگاه)

دیدگاهتان را بنویسید