| « انسانـی بسیار شیطانـی! »
| نقد نمایشنامـهٔ « هِدا گابلـر » (۲)
| به قلم «هنریک یوهـان ایبسن»
| نویسنده: پدرام روحـی
| نمرهٔ ارزشیابی: ۴ از ۴ (☆☆☆☆)
▪️ « کارکرد دراماتیک اشیاء »
مقدمه :
اگر بخواهیم از لحاظ کارکرد دراماتیکِ اشیاء، نمایشنامهٔ «هدا گابلر» را بررسی کنیم باید نسبت هدا با اشیاء و همچنین چگونگی نحوهٔ مواجهه هدا با اشیاء متفاوت داخل نمایشنامه را بررسی کنیم و نقبی به گذشتهٔ او بزنیم. به عنوان مثال: هدا به واسطهٔ پیشینهٔ شخصیتی و زیست شخصی خود به صورت ناخودآگاه اشیاء زنانه (کلاه عمه / زنانگی) را از خود دور میکند و در مقابل اشیائی که مردانه هستند (تپانچه پدر/ مردانگی) را به خود جذب میکند، چرا که هدا کل دوران کودکی خود را بدون مادر و تنها با یک پدر نظامی گذرانیده و طی کرده که نظم، سلسله مراتب و جدیّت همواره جزء لاینفک زندگی او بوده است.
هدا از بسیاری از جهات با زنانگی خود بیگانه است و میتوان ادعا کرد که زنانگیاش در زندگی هیچگاه به صورت اپتیک و بهینهای شکوفا و ارضا نشده. چرا که هرگز بستری برای این شکوفایی وجود نداشته و نتیجتاً این میل به زنانگی کردن همیشه در هدا سرکوب شده است. طرحواره شخصیتی روانی و نوع تصورات، رویکرد و پارادایمهای ذهنی-فکری هدا بر اساس چیدمان یک مرد نظامی پیریزی و طرح ریزی شده، بدون اینکه حتی از او دربارهٔ پذیرش و یا خواستن این نوع زندگی سوالی پرسیده شود. به نوعی انگار مردانگی، جدیّت و دیسیپلین نظامی به زندگی و زنانگی هدا تحمیل شده است. او اینطور و بدین شیوه در این چنین بستری بار آمده و بزرگ شده، بنابراین جنس واکنشهای هدا هم به نسبت سبقه و پیشنیه زیستی وی به اتفاقات و رویداهای پیرامونیاش متفاوت از سایرین است.
او به شیوهٔ خاص و منحصربهفرد خودش با جهان پیراموناش مواجه میشود و علیه پوچیای که از آن خلاصی ندارد عصیان میکند. عصیانی که به شدت تراژیک است و مرگ را برای هدا در پی دارد! اینگونه که در آخر هم «تپانچهٔ پدر» را بر میدارد و خودکشی میکند. گویی هدا میخواهد انتقام زنانگیِ نکرده خود را با تپانچهٔ پدر، از پدر و مردانگیای که به زندگی او حقنه شده بگیرد.
تضادها در این نمایشنامه بیبدیل غوغا میکنند. بدین صورت که مرگ هدا به دست خودش از طرفی دیگر هم، تنها ارزشیاست که در این زندگی میتواند به دست بیاورد. بهنوعی این مرگخواهی بزرگترین پیروزی و دستاورد برای خودش است گویی که هدا تمام آزادیاش را در گرو این خودکشی میبیند.
▪️ اتاقنشیمن :
در اولین سطرهای نمایشنامه ایبسن مختصات دقیقی از خانهای اشرافی را به ما میدهد که حال هدا در آن زندگی میکند. به همراه وسایل و اشیائی زیبا، نفیس و ارزشمند که در نقاط مختلف خانه با سلیقهٔ بسیار چیدمان شدهاند. اتاق نشیمن بسیار وسیع و زیباست که در نهایت سلیقه به رنگهای تیره تزیین و مبله شده به همراه پنجرههای بلند شیشهای آراسته به پردههایی بلند که کنار زده شده است. قسمتی از بالکن و چند درخت خزان زده از پشت شیشهها نمایان است.
در وسط و جلوی صحنه میزی بیضی شکل که رویش رومیزی و دورش صندلیست. در سمت چپ جلوی صحنه یک کاناپه و قدری عقبتر از پنجرههای شیشهای یک پیانو به چشم میخورَد. در هر دو طرف درگاه وسط سالن قفسههای کتاب قرار دارد و در انتهای اتاق یک نیمکت و یک میز و چند صندلی و بالای نیمکت تابلوی ژنرال گابلر؛ خانه پر است از وسایل گرانبها و زیبا اما عاری از هر گونه احساسی! به این دلیل که «هدا گابلر» صرفاً زیبایی و تجملگرایی را «ارزش» میپندارد، چون که ارزش دیگری برای او تعریف و در نتیجه خلق نشده است.
اتاق نشیمن آخرین پناهگاه هداست؛ تنها مأمن و مأوای او. به همین سبب هدا دوست ندارد نظم سامانیافتهای که خودش باعث شکلگیری اش شده، به هیچ وجهمنالوجوهی از بین برود، هداگابلر با کوچکترین بینظمیای آشفته و پریشان حال میشود. به همین خاطر بسیار تیزبین است و همه چیز را زیر نظر میگیرد تا مبادا به نظم حاکم در خانه خدشهای وارد شود. انگار که با بینظمی اتاق نشیمن تمامیت وجودش تهدید شده و یا هویتش مورد حمله قرار گرفته است. به همین دلیل هم کلاه عمه را مسخره میکند؛ چون که درجایی قرار گرفته که نباید! و یا وقتی گلها را روی پیانو میبیند، شروع به مسخره کردن و اهانت میکند و با لحن بدی با همه صحبت میکند.

هدا حتی نور را عنصری متجاوز میپندارد ! انگار که حتی نور هم نباید بدون اجازهٔ او، وارد عمارت شود. هنگامی که پردهها را کنار میزنند تا پنجرهها را باز کنند و هوای تازه وارد خانه شود؛ هداگابلر میگوید پنجرها را باز کنید اما پردهها را بکشید. از همین ابتدا متوجه حساسیتهای غیرمعمول و غیرمعقول هدا میشویم. اتاقنشیمن با تمامی وسایل داخلش کاراکتر میشود چون برای هدا بشدت مهم هستند و به این طریق شیئیت پیدا میکند. از طرفی سویی نسبت اتاق نشیمن با هدا برایمان ساخته میشود.
کاراکتر هدا به قدری باورکردنی و لمسکردنی میشود که حالا حساسیت هدا نسبت به اتاقنشیمن تبدیل به حساسیت ما هم میشود. جالب است از دل همین حساسیت هدا، نسبت وی با اتاق نشیمن ساخته میشود؛ حالا ما هم روی اتاق نشیمن حساسیم و به این طریق اتاق نشیمن تبدیل به کاراکتری میشود که از قضا دالِ هویتی هدا هم میباشد.
▪️ تابلوی ژنرال گابلر :
در حین معرفی و ساختن جهان هدا توسط نویسنده به تابلویی بر میخوریم که تصویر مرد مسنی در یونیفرم نظامی در آن وجود دارد، تابلوی ژنرال گابلر (پدر هدا) که خودش اینجا نیست اما پرتره اش به صورت سوبژه حضورش را برایمان تداعی میکند. از همان ابتدا ایبسن تابلوی ژنرال را برایمان تبدیل به یک دال دراماتیک محوری میکند. اینگونه که در طول تمام نمایشنامه هدا را در عمارت میبینیم اما تحت سلطهٔ همان عقاید اسبق گذشته که از پدر به ارث رسیده و از بین نرفته و فقط سرکوب شدهاند، حضور و چیرگی ایدئولوژی ژنرال گابلر را بر روی شانههای هدا حس می کنیم، و نمود بیرونی این بینش را در رفتار هدا بازیابی و شناسایی میکنیم. چون که تابلوی ژنرال به دیوار آویخته شده است. گویی هدا را از این نوع سیاق و منش رهایی نیست.
▪️ کلاه دوشیزه جولیانا تسمان:
کارکرد کلاه در این نمایشنامه بسیار جالب است. المان کلاه نیز در انتها تبدیل به دالی دراماتیک میشود. در همان ابتدای نمایشنامه متوجه میشویم که عمه جولیانا نه به خاطر خود بلکه به خاطر هدا کلاهی نو خریده تا ظاهری آراسته داشته باشد. به این دلیل که هدا موقع پیاده روی از او خجالت نکشد. نکتهٔ جالب این است که کلاه عمه را نه خود عمه بلکه جورج تسمان از سرش بر میدارد و حتیٰ باز هم این جورج است که کلاه را روی صندلی کنار میز میگذارد؛ نه خود عمه.
برداشتن کلاه از سر عمه توسط جورج تسمان خود یک دال است. دال چیرگی و غلبهٔ مردانگی بر زنانگی. انگار که ایبسن با رندی، هوشمندی و بَلَدی مدیوم خود، در زیر متنِ اثر، بسیار نامحسوس اشاره به موضوع دارد که عمه بدون اجازهٔ مرد خانواده در این جا، جورج تسمان، که از لحاظ سنی هم از او کوچکتر است حتی اجازه برداشتن کلاه از سر خود را ندارد و از طرفی عمه حتیٰ این کلاه را برای خودش هم نخریده بلکه برای هدا خریده و به سر گذاشته! این نشانگر این است که عمه عملاً اختیاری از خود ندارد.
هدا وارد شده و با لحن تمسخرآمیزی میگوید «این مستخدم به درد ما نخورد تسمان نگاه کن، کلاه کهنه اش را همین طور روی صندلی انداخته و رفته.» نکتهٔ اساسی این جاست، بزرگترین شیئیتی که این کلاه میتواند داشته باشد، همان طور که بالاتر هم بدان اشاره شد، این است که هدا گابلر اشیاء زنانه را از خودش دور میکند و پس میزند؛ کلاه المانی زنانه است! اما نکته مهم و اساسی دیگر اینجاست که انگار هدا از زنانگی خودش فرار میکند.
اما این تمسخر کلاه، همْ ضد-زنانگی خود هدداست، و هم توامان توهین به نسبتهاست. چرا که هدا با استهزای کلاه عملاً به نحوی اهانت هم میکند. مسخره کردن کلاه عمه به نوعی زیر بار نرفتن، نپذیرفتن و کتمان نسبت خود هدا با همسرش جورج تسمان هم هـسـت. گویی هیچ رابطهٔ عمیقی بین این زوج وجود ندارد، به نحوی که هددا به راحتی با تمسخر کلاه عمه نه فقط به عمه، بلکه به جورج هم بیاحترامی میکند. از طرفی دیگر این تمسخر مؤلفهٔ شخصیتی دیگری از هدا یعنی جسارت وی را به ما نشان میدهد.
تضادها در این اثر بینظیرند و بیداد میکنند! ترس و جسارت توامان باهم؛ هدا در عین این که ترسهای بسیاری در وجود خود دارد بسیار زن جسور و بیپرواییاست. فرم جسارتی که از هدا گابلر هم در این لحظه و در این میزانسن به خصوص؛ و هم در طول اثر و جای جای این نمایشنامه شاهد هستیم، نظیر و همتایی ندارد. بسیار درونی هستند و حتی میتوان ادعا کرد که ناخودآگاه هستند. اما در آخر خود کلاه بدین وسیله برای مخاطب شناسا شده و شیئیت پیدا کرده و تبدیل به یک دال میشود. حال میتوانیم کلاه را به عنوان یک دال دراماتیک شناسایی کنیم.
▪️ آتش شومینه :
آتش به خودی خود المان زنانهای نیست! آتش مفهومیست برای توصیف دیگر مفاهیم. به عنوان مثال از لحاظ تشابه و همانندی، «آتش» و «عشق» را میتوان با یکدیگر تجانس گرفت؛ اما «آتش» و «زن» را چگونه میتوان با هم تجانس گرفت؟ آتش به مثابۀ «گرمای تن» و «شهوت» را میتوان تجانس گرفت، اما «آتش» و «مهربانی» از لحاظ مجانست و همگن بودن، سنخیتی با یکدیگر ندارند. آتش یک عنصر و شئای غریب است، که در دل فرم منحصربهفرد اثر دراماتیزه شده و در نتیجه شیئیت و هویّت خاص خود را پیدا میکند.
هدا هنگامی که کتاب ایلرت لاوبرگ را در آتش شومینه میاندازد این گفته را بر زبان میآورَد: «من الان دارم بچهٔ تو رو میکشم» این گزاره از سوی هدا بسیار جدی ست و او درست زمانی این جمله را میگوید که گویی در اوج جنون خود قرار دارد. آتش در این لحظۀ خاص، دال جنون هداست. حالا آتش شیئیت پیدا میکند. انگار که ایبسن نمود درونی هدا را با آتش ابژه میکند.
▪️ پیانو :
کارکرد پیانو در این اثر به گونهایست که ما را با ابعاد دیگری از وجوه شخصیت هدا آشنا میکند، بدین صورت که هر چه جلوتر میرویم متوجه میشویم که هدا از وسایلی که در خانهاش است اغلب استفادهای نمیکند، بلکه صرفاً از وجودشان صرفاً حظ بصری میبرد و پیانو هم در نسبت با هدا درست از این حیث شیئیت پیدا میکند که ما متوجه میشویم.
هدا صرفاً از وجود پیانو لذت عینی میبرد. پیانو برای هدا امر زیبایی است که لذت بردن از آن برایش نسبتی ادراکی دارد و نه شناختی. به نحوی که شناخت آن به خودی خود برایش محلی از اعراب ندارد، بلکه لذتی که از تماشای آن در اتاق نشیمن خود میبرد، همان تجربهٔ زیباییشناسانه است به مانند لذت و حظ بردن از تماشای یک اثر هنری.

▪️ اسلحهٔ ژنرال گابلر :
در متن و «چه» ماجرا میبینیم که هدا قبل از «جـورج تـسمان» با « آیلرت لاوبرگ» در ارتباط بوده و احساسات عمیقی از قبل بینشان وجود داشته، اما حالا که با جورج ازدواج کرده هیچ احساسی بین او و جرج وجود ندارد. به نوعی میتوان ادعا کرد که یکی از مهمترین دلایلی که باعث شکست و دوپاره شدن ایگوی هدا شده این است که هدا از نظر عاطفی و روانی تمام است. او احساسات درونی خود را در رابطه با لاوبرگ از دست داده و حالا بیهیچ احساسی فقط فیزیک بیرونی خود را تقدیم به جورج تسمان کرده است. تضادهای شخصیتی هدا گابلر تمامی ندارند و این تعارض بیرون و درون، یعنی روانی که در رابطه با آیلرت لاوبرگ آسیب دیده و از دست رفته و از سمتی دیگر کالبدی که حالا بیهیچ احساسی در اختیار جورج تسمان قرار گرفته است، عرصهٔ خودآگاهی هدا را سست و ناپایدارتر و آسیبپذیرتر از همیشه کرده است. و در انتها همین تضاد نامتعارف هدا را به نقطهای میرسانَد که جنون و عقلباختگی، سرتاپایش را فرا میگیرد و باعث میشود هدا با اسلحۀ پدرش، ژنرال گابلر، خودش را بکشد.
اما نکتهٔ جالبی که در مورد اسلحه وجود دارد این است که هدا به تپانچه / اسلحهٔ پدرش به چشم یک اسبابْبازی نگاه میکند که حقیقتاً اسبابِ بازیاش را فراهم میکند. بازی خطرناک و بیرحمانهای که هدا گابلر شروع میکند در آخر جان خودش را میگیرد و هدا به دست خودش کشته میشود. زندگی، زمین بازی هداست و تپانچهٔ پدر برای هدا اسباب بازی است. از طرفی هم وقت تنگ است و مرگ در کمین! هدا از بازی دادن و بازی کردن با آدمها لذت میبرد. چرا که خودش شرایط و توانایی لازم برای بازی کردن را دارا نیست و از طرفی بازی کردن نیازمند جرئتورزی و کنشمندی است! که کاراکتر «هدا گابلر» این دو خصیصه را دارا نیست.
نکتهٔ جالبتر این است که تنها باری که هدا خودش قصد بازی کردن میکند اسباب بازیاش (اسلحه) را بر میدارد و خودش را میکشد و بازی را این گونه به پایان میرسانَد. تپانچهٔ پدر مهمترین المان این نمایشنامه و آخرین تکهٔ این پازل میباشد که در آخر تبدیل به مهمترین دال دراماتیک اثر میشود.
شیئیت، هویّتمندی و جاندار شدن اسلحه در گرو خودکشی، مرگ و نابودی هداست؛ چه تضاد جالبی! این گونه که اسلحهٔ ژنرال گابلر که قبلتر تبدیل به مهمترین دال دراماتیک اثر شده حالا با مرگ هدا گابلر تبدیل به کاراکتر شده و هویت خود را باز مییابد، جان میگیرد و زنده میشود.
و در انتها این پایان تلخ و تراژیک را برای هدا رقم میزند و این نمایشنامه را تبدیل به یک اثر جاندار منحصر به فرد میکند و به فرم متعالی خود می رسانَد.
(ادامه دارد…)