لطفا شکیبا باشید ...
صفحه اصلی > نقد > نقد ادبیات > : «انسانی بسیار شیطانی!» | نقد نمایش‌نامهٔ هِدا گابلر

«انسانی بسیار شیطانی!» | نقد نمایش‌نامهٔ هِدا گابلر

| « انسانـی بسیار شیطانـی! »
| نقد نمایش‌نامـهٔ « هِدا گابلـر »
| به قلم «هنریک یوهـان ایبسن»
| نویسنده: پدرام ‌روحـی
| نمرهٔ ارزشیابی: ۴ از ۴ ☆☆☆☆

« شخصیت‌پردازی هدا گابلر »

نمایش‌نامهٔ «هِددا گابلر» بازه‌ی نسبتاً کوتاهی از زندگی تا خودکشی زنی ست نامهربان و بی‌عاطفه با قلبی سنگی که روان سالمی ندارد و حال دچار بحران هویّت شده و نمی‌تواند به «کیستی» خودش پاسخ درخوری بدهد و به همین دلیلْ ناگزیر مجبور به خودکشی می شود! «هِددا» که به تازگی با «جورج تسمان» ازدواج کرده به همراه همسرش از ماه عسل بازگشته و حالا در این سفر حامله شده و طبیعتاً دیگر دوشیزه گابلر سابق نیست و حال زنی است که وظایف و مسئولیت‌های جدیدی روی دوشش است، از جمله مادری کردن برای فرزندش و همسری کردن برای شوهرش؛ از طرفی هدا قبل از ازدواج نام خانوادگی پدرش که ژنرال ارتش بوده یعنی «گابلر» را یدک می کشیده و خودش را هم «دختر ژنرال» می‌پنداشته.

در واقع ازدواج با جورج تسمان این نهیب و تلنگر را به هدا می‌زند که هدا واقعاً کیست؟ و قبلاً که بوده و حال تبدیل به چه کسی شده است؟ هدا پاسخی قانع کننده ای برای این سوال کلیدی پیدا نمی‌کند و به این نتیجه می‌رسد که هویّت مستقل و علی حده‌ای از خود‌ ندارد بلکه هویّتش همیشه منوط و وابستهٔ به مَرد دیگری بوده و وجودش ذیل بیرق مرد دیگری تعریف می‌شده! هدا به این فکر می‌کند که قبل از ازدواجش به واسطهٔ پدرش، «دختر ژنرال» بوده و حالا هم «همسر جورج تسمان»ـی است که در زمینهٔ علم پیشتاز است و حرف های بسیاری هم برای گفتن دارد. مشکل هدا بسیار بنیادین و ریشه‌ای، اگزیستانسیال و وجودی ست، بنابراین ترس هایش هم از جنس ترس هایی عادی نیست که شاید حتی در اندازه ای مشخص برای یک انسان نرمال طبیعی‌ست اما برای هدا تا اندازهٔ زیادی رعب انگیز و دهشتناک جلوه می‌کند و از طرفی روان هدا تاب تحمل این تضاد شخصیتی و توان این تغییر و تحول [بودن و شدن] و این گذار مغلق را دارا نیست! چرا که مسیر گابلربودن به تسمانشدن برایش چیزی جز رسیدن به پوچی و در نهایت خودکشی را به ارمغان نمی‌آور‌َد!

به این خاطر که ایگوی هدا به قدری سست و ضعیف است که هرگز بنیهٔ این را هم دارا نیست که به آن متکی باشد تا به وسیله‌اش با این خلاء درونی و عظیم در روانش مبارزه کند و یا حقیقت تلخ زندگی خود را بپذیرد و از طرفی هم یارای مقابله با این فقدان و عصیان علیه پوچی در نتیجه خلق هویّت جدیدی از خودش را هم ندارد! پس هدا با شخصیت ساکوپات و آنیوژوالی که دارد به ناچار خودکشی را از میان گزینه‌های دیگری که روی میز نیست برمی‌گزیند! چرا که زنده ماندن و ادامه دادن به زندگی زین پس برای هدا به مثابه شکستی سنگین و باج دادن به زندگی ست! ادامه دادن برای هدا یعنی پذیرش واقعیت فعلی [تسمان شدن] و قبول مسئولیتمادری و همسری و در نتیجه جدا شدن از فانتزی و تصویرسازی های اسبق ذهنی!

ادامه دادن برای هدا یعنی انکار همان هویّت غیرمستقل ظاهری گذشته که تمامی‌اش پرسونایی بیش نبود که تنها دستاویز هدا بود و البته که الان هم دیگر چاره ساز نیست و دردی را دوا نمی‌کند! چون همه چیز عیان شده و این مفر روانی هم کارایی خود را از دست داده هدا اگر هم به هر کسی دروغ بگوید دیگر به خودش نمی‌تواند دروغ بگوید در نتیجه هدا فکر می‌کند که یک پایان تلخ بهتر از تلخی بی پایان است پس نه از موضع ضعف بلکه مقتدرانه و با آغوش باز خودکشی را انتخاب می‌کند؛ هدا به واسطهٔ بسیاری از مؤلفه ها از جمله: محیط زندگی، ذات و خمیره شخصیتی‌ای که دارد، در کل زندگی اش ترسیده و جرئت آری گفتن و همچنین پذیرش حقیقت و نفس زندگی را در دل و جانش ندارد و بنا به این دلایل مذکور از واقعیت ابژکتیو دوری جسته است؛ در واقع خودکشی بیمارگونهٔ و جنون آمیز هدا تنها عمل و اکت شجاعانه و نه از سر ترس هداست.


در ادامهٔ بحث «بودن و شدن» باید به این نکته هم اشاره کرد که «هدا گابلر» شر مطلق نیست بلکه به واسطهٔ انتخاب‌ها و زیست شخصی‌ و زندگانی‌ای که سپری می‌کند بستری برایش فراهم می‌شود که «تبدیل به شر مطلق می‌شود»؛ در واقع ما در این نمایش‌نامهٔ شاهکار و بی بدیل ایبسن پروسهٔ تبدیل شدن یک زن به نام «هدا گابلر» به شیطان مجسم را شاهد هستیم و چگونگی رسیدن این شخص به نازل‌ترین مراتب انسانی. هدا گابلر اخلاقیات و انسانیت را با هم وتو می‌کند، به گونه‌ای که نمی‌توانیم حتیٰ برای لحظه‌ای حق را به او بدهیم و یا عمیقاً و از ته دل با او سمپات شویم!

هِدا جرئتی را که در خود نمی‌بیند و پیدا نمی‌کند را در دیگرانی می‌بیند که از آن ها متنفر است؛ در واقع بخش عمده‌ای از ریشهٔ تنفرش از دیگران هم همین نکته ای ست که کمی بالاتر ذکر شد! هدا از این فقدان جرأتی که در خاک وجودی روان و ایگوی خودش که او را دائماً عذاب می‌دهد احساس شرم می‌کند و البته به کسانی هم که این جرأت را دارا هستند حسادت بی حد و اندازه و زایدالوصفی می‌ورزد! به گونه‌ای انگار هدا چشم دیدن ذات نیک و یا حتیٰ کوچک‌ ترین خوبی ای در شخصی جز خودش را ندارد و از طرفی خودش هم توان خوب بودن و خوبی کردن را به واسطهٔ شخصیتی که دارد را دارا نیست پس به همین سبب به دیگرانی که ذاتاً از بنیان و درون انسان های نیکو سرشتی هستند حسادت می کند و حتیٰ از آن ها متنفر هم می شود به همین سبب فرم کلی این پروسهٔ معیوب ادامه دار این به ما این حس را القا می کند که گویی هدا درون یک دور باطل گیر افتاده!


نکتهٔ دیگری که باید بدان اشاره شود طریقه و جنس دلبستگی هدا است، نوع دلبستگی هدا اجتنابی ست، اما از نوع بدخیم! روان هدا به شدت آسیب دیده و او را از حالت عادی خارج کرده اما مکانیزم دفاعی روانش او را مجبور می‌کند تا برای بقای خود این چنین رویه‌ی مسمومی را پیشه کند.


جالب این است که هدا تنها در فانتزی‌هایش میل به بودن با لاوبرگ را دارد نه در واقعیت و جریان زندگی فعلی‌اش! تضاد جالب اینجاست که این غرقگی در دنیای سوبژکتیو در عین حال که باعث لذت و احساس رهایی و آزادی هداست در عین حال هدا را به شدت می‌رنجاند، چون نسبت وی با اطرافیان خود و همچنین محیط پیرامونی‌اش به واسطهٔ همین p.o.v نسبتی رئال نیست! بلکه نسبتی فانتزی‌ست اما فانتزی را نمی‌شود به زندگی حقنه کرد و باید حقیقت وجودی زندگی را پذیرفت اما پذیرش حقیقت برای هدا گران تمام می‌شود این که بپذیرد کیست؟ هویتش چیست؟ پس هدا وقتی می‌بیند که حالا نمی‌تواند رابطه‌ای مستقیم و رئال با زندگی داشته باشد تصمیم به خودکشی می‌گیرد. هدی در فانتزی‌هایش سیر می‌کند و به همین دلیل آرزومندی‌هایش هم در زندگی تحقق نمی‌یابد. هدا توان ایفای نقش دیگری را ندارد زیرا ایفای نقش دیگر یعنی زدودن هویت پوشالی خود به همین دلیل از ایفای نقش دیگری سر باز می‌زند.


همه اینها نتیجه می‌دهد که هدا گابلر کاراکتری بسیار خطرناک، عجیب و پیچیده‌‌ای دارد همراه با انگیره‌های متضاد که در تاریخ ادبیات نمایشی از شخصیت های فوق العادهٔ ماندگار قلمداد می‌شود و از جمله شرورترین و منفورترین شان.

▪️ « کارکرد دراماتیک اشیاء »

مقدمه :

اگر بخواهیم از لحاظ کارکرد دراماتیکِ اشیاء، نمایشنامهٔ هدا گابلر را بررسی کنیم باید نسبت هدا با اشیاء و همچنین چگونگی نحوهٔ مواجهه هدا با اشیاء متفاوت داخل نمایشنامه را بررسی کنیم و نقبی به گذشتهٔ او بزنیم، به عنوان مثال: هدا به واسطهٔ پیشینهٔ شخصیتی و زیست شخصی خود به صورت ناخودآگاه اشیاء زنانه (کلاه عمه / زنانگی) را از خود دور می کند و در مقابل اشیائی که مردانه هستند (تپانچه پدر / مردانگی) را به خود جذب می کند، چرا که هدا کل دوران کودکی خود را بدون مادر و تنها با یک پدر نظامی گذرانیده و طی کرده که نظم، سلسله مراتب و جدیّت همواره جزء لاینفک زندگی او بوده است.

هدا از بسیاری از جهات با زنانگی خود بیگانه است و می توان ادعا کرد که زنانگی اش در زندگی هیچ گاه به صورت اپتیک و بهینه‌ای شکوفا و ارضا نشده چرا که هرگز بستری برای این شکوفایی وجود نداشته و نتیجتاً این میل به زنانگی کردن همیشه در هدا سرکوب شده، چرا که طرحواره شخصیتی روانی و نوع تصورات، رویکرد و پارادایم های ذهنی فکری هدا بر اساس چیدمان یک مرد نظامی پی ریزی و طرح ریزی شده، بدون اینکه حتی از او دربارهٔ پذیرش و یا خواستن این نوع زندگی سوالی پرسیده شود، به نوعی انگار مردانگی، جدیّت و دیسیپلین نظامی به زندگی و زنانگی هدا تحمیل شده! و او اینطور و بدین شیوه در این چنین بستری بار آمده و بزرگ شده، بنابراین جنس واکنش های هدا هم به نسبت سبقه و پیشنیه زیستی وی به اتفاقات و رویداهای پیرامونی اش متفاوت از سایرین است.

او به شیوهٔ خاص و منحصربه‌فرد خود با جهان پیرامونش مواجه می شود و علیه پوچی ای که از آن خلاصی ندارد عصیان می کند، عصیانی که به شدت تراژیک است و مرگ را برای هدا در پی دارد! اینگونه که در آخر هم «تپانچهٔ پدر» را بر می دارد و خودکشی می کند. گویی هدا می خواهد انتقام زنانگی نکرده خود را با تپانچهٔ پدر از پدر و مردانگی ای که به زندگی او حقنه شده بگیرد! تضادها در این نمایشنامه بی بدیل غوغا می کنند، بدین صورت که مرگ هدا به دست خودش از طرفی دیگر هم، تنها ارزشی ست که در این زندگی می تواند به دست بیاورد، به نوعی این مرگ خواهی بزرگترین پیروزی و دستاورد برای خودش است گویی که هدا تمام آزادی اش را در گرو این خودکشی می بیند.

▪️ اتاق‌‎نشیمن :


در اولین سطرهای نمایشنامه ایبسن مختصات دقیقی از خانه ای اشرافی را به ما می دهد که حال هدا در آن زندگی می کند به همراه وسایل و اشیائی زیبا، نفیس و ارزشمند که در نقاط مختلف خانه با سلیقهٔ بسیار چیدمان شده اند. اتاق نشیمن بسیار وسیع و زیباست که در نهایت سلیقه به رنگ های تیره تزیین و مبله شده به همراه پنجره های بلند شیشه ای آراسته به پرده‌هایی بلند که کنار زده شده است. قسمتی از بالکن و چند درخت خزان زده از پشت شیشه ها نمایان است.

در وسط و جلوی صحنه میزی بیضی شکل که رویش رومیزی و دورش صندلی ست. در سمت چپ جلوی صحنه یک کاناپه و قدری عقب‌تر از پنجره‌های شیشه ای یک پیانو به چشم می خورَد. در هر دو طرف درگاه وسط سالن قفسه‌های کتاب قرار دارد و در انتهای اتاق یک نیمکت و یک میز و چند صندلی و بالای نیمکت تابلوی ژنرال گابلر؛ خانه پر است از وسایل گرانبها و زیبا اما عاری از هر گونه احساسی! به این دلیل که هدا صرفاً زیبایی و تجمل گرایی را «ارزش» می پندارد، چون که ارزش دیگری برای او تعریف و در نتیجه خلق نشده است.

اتاق نشیمن آخرین پناهگاه هداست! تنها مأمن و مأوای او، به همین سبب هدا دوست ندارد نظم سامان یافته ای که خودش باعث شکل گیری اش شده به هیچ وجه من الوجوهی از بین برود، هدی با کوچک ترین بی نظمی ای آشفته و پریشان حال می شود و به همین خاطر بسیار تیزبین است و همه چیز را زیر نظر می گیرد تا مبادا به نظم حاکم در خانه خدشه ای وارد شود، انگار که با بی نظمی اتاق نشیمن تمامیت وجودش تهدید شده و یا هویتش مورد حمله قرار گرفته! به همین دلیل هم کلاه عمه را مسخره می کند چون که در جایی قرار گرفته که نباید! و یا وقتی گل ها را روی پیانو می بیند شروع به مسخره کردن و اهانت می کند و با لحن بدی با همه صحبت می کند.

هدا حتی نور را عنصری متجاوز می پندارد! انگار که حتی نور هم نباید بدون اجازهٔ او وارد عمارت شود. هنگامی که پرده ها را کنار میزنند تا پنجره ها را باز کنند که هوای تازه وارد خانه شود هدا می گوید پنجرها را باز کنید اما پرده ها را بکشید. از همین ابتدا متوجه حساسیت های غیر معمول و غیر معقول هدا می شویم. اتاق نشیمن با تمامی وسایل داخلش کاراکتر می شود چون که برای هدا به شدت مهم است و به این طریق شیئیت پیدا می کند از طرفی هم نسبت اتاق نشیمن با هدا برایمان ساخته می شود

کاراکتر هدا به قدری باورکردنی و لمس کردنی می شود که حالا حساسیت هدا نسبت به اتاق نشیمن تبدیل به حساسیت ما هم می شود! جالب است از دل همین حساسیت هدا، نسبت وی با اتاق نشیمن ساخته می شود؛ حالا ما هم روی اتاق نشیمن حساسیم و به این طریق اتاق نشیمن تبدیل به کاراکتری می شود که از قضا دال هویتی هدا هم می باشد.

▪️ تابلوی ژنرال گابلر :

در حین معرفی و ساختن جهان هدا توسط نویسنده به تابلویی بر می‌خوریم که تصویر مرد مسنی در یونیفرم نظامی در آن وجود دارد، تابلوی ژنرال گابلر (پدر هدا) که خودش اینجا نیست اما پرتره اش به صورت سوبژه حضورش را برایمان تداعی می کند. از همان ابتدا ایبسن تابلوی ژنرال را برایمان تبدیل به یک دال دراماتیک محوری می کند اینگونه که در طول تمام نمایشنامه هدا را در عمارت می بینیم اما تحت سلطهٔ همان عقاید اسبق گذشته که از پدرش به ارث رسیده و از بین نرفته و فقط سرکوب شده اند و حضور و چیرگی ایداولوژی ژنرال گابلر را بر روی شانه های هدا حس می کنیم و نمود بیرونی این بینش را در رفتار هدا بازیابی و شناسایی می کنیم چون که تابلوی ژنرال به دیوار آویخته شده؛ گویی هدا را از این نوع سیاق و منش رهایی نیست.

▪️ کلاه دوشیزه جولیانا تسمان:

کارکرد کلاه در این نمایشنامه بسیار جالب است و المان کلاه در انتها تبدیل به دالی دراماتیک می شود. در همان ابتدای نمایشنامه متوجه می‌شویم که عمه جولیانا نه به خاطر خود بلکه به خاطر هدا کلاهی نو خریده تا ظاهری آراسته داشته باشد به این دلیل که هدا موقع پیاده روی از او خجالت نکشد. نکتهٔ جالب این است که کلاه عمه را نه خود عمه بلکه جورج تسمان از سرش بر می دارد و حتیٰ باز هم این جورج است که کلاه را روی صندلی کنار میز می گذارد نه خود عمه.

برداشتن کلاه از سر عمه توسط جورج تسمان خود یک دال است! دال چیرگی و غلبهٔ مردانگی بر زنانگی، انگار که ایبسن با رندی، هوشمندی و بلدی مدیوم خود در زیر متن بسیار نامحسوس اشاره به این موضوع دارد که عمه بدون اجازهٔ مرد خانواده در این جا جورج تسمان که از لحاظ سنی هم از او کوچک تر است حتی اجازه برداشتن کلاه از سر خود را ندارد و از طرفی عمه حتیٰ این کلاه را برای خودش هم نخریده بلکه برای هدا خریده و به سر گذاشته! این نشانگر این است که عمه عملاً اختیاری از خود ندارد.

هدا وارد شده و با لحن تمسخرآمیزی می گوید این مستخدم به درد ما نخورد تسمان نگاه کن، کلاه کهنه اش را همین طور روی صندلی انداخته و رفته. نکتهٔ اساسی این جاست، بزرگترین شیئیتی که این کلاه می‌تواند داشته باشد همان طور که بالاتر هم بدان اشاره شد این است که هدا گابلر اشیاء زنانه را از خودش دور می کند و پس می زند؛ کلاه المانی زنانه است‌! اما نکته مهم و اساسی دیگر این جاست که انگار که هدا از زنانگی خودش فرار می کند.

اما این تمسخر کلاه هم ضد زنانگی خود هداست و هم توامان توهین به نسبت هاست، چرا که هدا با استهزای کلاه عملاً به نحوی اهانت هم می کند. مسخره کردن کلاه عمه به نوعی زیر بار نرفتن، نپذیرفتن و کتمان نسبت خود هدا با همسرش جورج تسمان هم است گویی هیچ رابطهٔ عمیقی بین این زوج وجود ندارد به نحوی که هدا به راحتی با تمسخر کلاه عمه نه فقط به عمه بلکه به جورج هم بی احترامی می کند. از طرفی دیگر این تمسخر مؤلفهٔ شخصیتی دیگری از هدا یعنی جسارت وی را به ما نشان می دهد.

تضادها بی نظیرند و بیداد می کنند! ترس و جسارت توامان با هم؛ هدا در عین این که ترس های بسیاری در وجود خود دارد بسیار زن جسور و بی پروایی ست، فرم جسارتی که از هدا هم در این لحظه و در این میزانسن به خصوص و هم در طول اثر و جای جای این نمایشنامه شاهد هستیم نظیر و همتایی ندارد و بسیار درونی و حتی می توان ادعا کرد که ناخودآگاه است، اما در آخر خود کلاه بدین وسیله برای مخاطب شناسا شده و شیئیت پیدا کرده و تبدیل به یک دال شده و حال می توانیم کلاه را به عنوان یک دال دراماتیک شناسایی کنیم.

▪️ آتش شومینه :

آتش به خودی خود المان زنانه‌ای نیست! آتش مفهومی‌ست برای توصیف دیگر مفاهیم. به عنوان مثال از لحاظ تشابه و همانندی آتش عشق را می‌توان با یکدیگر تجانس گرفت، اما آتش زن را چگونه می‌توان با هم تجانس گرفت؟ آتش گرمای تن و شهوت را می‌توان تجانس گرفت، اما آتش مهربانی از لحاظ مجانست و همگن بودن سنخیتی با یکدیگر ندارند. آتش یک عنصر و شئ غریب است، که در دل فرم منحصربه‌فرد اثر دراماتیزه شده و در نتیجه شیئیت و هویّت خاص خود را پیدا می‌کند. هدا هنگامی که کتاب ایلرت لاوبرگ را در آتش شومینه می‌اندازد این گفته را بر زبان می‌آورَد: «من الان دارم بچهٔ تو رو می‌کشم» این گزاره از سوی هدا بسیار جدی‌ ست و او درست زمانی این جمله را می گوید که گویی در اوج جنون خود قرار دارد.

پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید