لطفا شکیبا باشید ...
صفحه اصلی > ضد یادداشت > نقد > : یادآوری، خانه، مادر | نقد فیلم مامان را به یاد می آورم

یادآوری، خانه، مادر | نقد فیلم مامان را به یاد می آورم

| « یادآوری، خانه، مادر »
| نقد فیلم « مامان را به یاد می‌آورم »
| نویسنده: عرفان گـرگین
| نمره ارزشیابی : 3 از 4 (⭐⭐⭐)

« مامان را به یاد می‌آورم » این جمله‌ی آغازین فیلم نه فقط یادآور یک خاطره‌ی ساده، بلکه دعوتی است به بازگشت به جهانی که تار و پودش با خانواده، مهربانی، فقر، وقار و عشق بافته شده است. فیلم « مامان را به یاد دارم» ساخته‌ی جورج استیونز، یکی از لطیف‌ترین و انسانی‌ترین روایت‌های سینمای کلاسیک آمریکاست؛ روایتی که نه با داستانی پرپیچ‌وخم، بلکه با جزئیات زیسته و فرمی دقیق، جهانی را می‌سازد که بیش از آنکه دیده شود، احساس می‌شود.

فیلم، خاطرات دختری جوان به نام کاترین را روایت می‌کند؛ نویسنده‌ای که در آستانه‌ی بلوغ حرفه‌ای، به گذشته‌ی خود بازمی‌گردد: به سال‌هایی که در کنار خانواده‌ای مهاجر با ریشه‌ی نروژی در سان‌فرانسیسکو زندگی می‌کرد و در مرکز این خانه، مادرش قرار داشت؛ زنی که بی‌هیاهو اما با اراده‌ای تسلیم‌ناپذیر، تاروپود خانه را با عشق و عقل می‌بافت. مارتا، این مادر، قهرمانی است که نه با قدرت بیرونی، بلکه با هوش عاطفی، فداکاری‌های بی‌صدا و تصمیم‌های سخت اما مهربانانه، خانواده را سرپا نگه می‌دارد.

آنچه فیلم را فراتر از یک درام خانوادگی می‌برد، شیوه‌ی ظهور این خاطرات است. فرم روایت، بازنمایی «کیفیت حافظه» است؛ جهانی که استیونز می‌سازد بیش از آنکه بازنمای واقعیت باشد، تجلیِ حضور گذشته در ذهن اکنون است. نمونه‌ای از این نگاه در سکانس آغازین فیلم دیده می‌شود: کاترین در حال نوشتن، در آینه منعکس شده است؛ تصویری آینه‌وار که هم‌زمان پیوندی میان سینما و ادبیات برقرار می‌کند و وحدتی زمانی می‌سازد میان گذشته و اکنون.

در این میان، ایده‌ی «لیتل بانک» ساختار خانواده را در فیلم شکل می‌دهد. در همان دقایق ابتدایی، اعضای خانواده دور میز جمع شده‌اند و مشغول حساب و کتاب برای پرداخت شهریه‌ی مدرسه هستند؛ گویی پشت این زندگی روزمره، یک عقبه‌ی متحد و همدل وجود دارد. این روال ساده، در سطحی آشکار، مدیریت مالی خانه‌ای فقیر را نشان می‌دهد؛ اما در سطحی عمیق‌تر، نوعی آیین هم‌بودگی است؛ لحظه‌ای که خانواده را نه‌تنها در اقتصاد، بلکه در احساس به هم پیوند می‌دهد. نماهای تکرارشونده‌ی میز شام و لحظه‌ی انداختن پول‌ها، ریتم درونی خانواده را به تصویر می‌کشد.

بازی ایرنه دان در نقش مادر نیز به‌شدت بدنمند و غیردیالوگی است. مارتا مادری است که بیشتر «بودن» دارد تا «گفتن». در صحنه‌ای که باید به دخترش بفهماند بیماری عمو جدی است، تنها با نگاهی سنگین، مکثی کوتاه و بی‌هیچ کلامی همه‌چیز را منتقل می‌کند. این بازی، زبانی از سکوت‌ها و اشاره‌ها را به فیلم می‌آورد که با جهان عاطفی آن سازگار است.

دوربین استیونز معمولاً در سطح نگاه انسان قرار دارد، بی‌تکلف و آرام؛ ما را از جایگاه تماشاگر بیرونی به درون خانه می‌برد. نمونه‌ی شاخص آن در سکانس نخست شام خانوادگی است؛ دوربین به آرامی میان چهره‌ها حرکت می‌کند، نه برای تأکید دراماتیک، بلکه برای لمس نوعی حضور گرم انسانی. این حرکت نرم با ریتم زندگی در خانه هماهنگ است. نوع تدوین نیز تابعی از زبان حافظه است؛ فیلم با برش‌های آرام و گذارهای نرم، به لحظه‌ها اجازه می‌دهد در ذهن رسوب کنند. این ریتم تأملی، به جای حرکت در زمان، نوعی حضور کش‌آمده در لحظه ایجاد می‌کند؛ فیلم نه تنها از گذشته می‌گوید، بلکه گذشته را اکنون می‌سازد.

میزانسن خانه نیز همچون شخصیتی زنده عمل می‌کند؛ فضایی که نه صرفاً محل وقوع رویداد، بلکه بدنی برای تجربه است. نمونه‌ی بارز این کیفیت در صحنه‌ی خداحافظی با عمو کریس دیده می‌شود: او را در صندلی راحتی کنار پنجره می‌نشانند، نوری نرم از پشت سرش می‌تابد و صحنه حالتی نیمه‌مقدس می‌گیرد. این قاب ساده، وداعی صمیمی و شاعرانه را در دل زندگی روزمره ثبت می‌کند.

با این حال، فیلم بی‌نقص هم نیست،  اثر با زمان نسبتاً طولانی خود، گاهی دچار کش‌آمدگی روایت می‌شود و برخی سکانس‌ها  به‌ویژه در نیمه‌ی دوم  از شدت و ضرباهنگ اولیه فاصله می‌گیرند. همچنین، با آنکه داستان در قالب خاطرات کاترین روایت می‌شود، فیلم در صحنه‌هایی وارد فضاهایی می‌شود که کاترین هرگز درآن حضور نداشته‌است؛ برای نمونه، صحنه‌های بیمارستان یا لحظات خصوصی عمو کریس. این انتخاب، اگرچه برای کامل کردن خط داستانی مفید است، اما از منظر منطق خاطره و زاویه‌ی دید، نوعی گسست ایجاد می‌کند.

همین موارد باعث شده‌اند که فیلم با وجود لطافت و کیفیت حافظه‌ای‌اش، اندکی از انسجام فرمی فاصله بگیرد. در نهایت، « مامان را به یاد دارم» فیلمی است درباره‌ی چیزهایی که به سادگی در روزمرگی فراموش می‌شوند: لحظه‌های کوچک، فداکاری‌های بی‌کلام و حضورهایی که تنها پس از نبودشان معنا می‌یابند. فیلم تماماً در خدمت این لحظه‌هاست؛ لحظه‌هایی که اگرچه گذرا هستند، اما در حافظه‌ی ما، جاودانه می‌شوند.

پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید