| « اعدام نافرجام؛ هویت معلق »
| ضدیاداشت فیلم « مرگ با طناب دار »
| نویسنده: عرفان گرگـین
| نمره ارزیابی: 1.5 از 4 (⭐⭐)
فیلم اعدام با طناب دار ساختهی ناگیسا اوشیما در سال ۱۹۶۸، تجربهای سینمایی است که همزمان بین واقعیت و نمایش، اخلاق و قانون، و فرد و جامعه سرگردان است. فیلم با یک موقعیت ساده شروع میشود: جوانی کرهای به نام «R» در ژاپن به جرم تجاوز و قتل محکوم به اعدام است. مأموران، روحانی و مقامات دولتی حاضر میشوند تا مراسم اعدام انجام شود، طناب به گردن او انداخته میشود، اما در لحظهای عجیب، اعدام شکست میخورد. او نمیمیرد. نفس میکشد. بدن زنده است، ولی قانون او را مرده فرض کرده است. این شکاف بین بدن زنده و حکم قانونی، همان لحظهای است که فیلم از روایت حقوقی و اجتماعی وارد قلمرو فلسفی و انسانی میشود.
اوشیما در این فیلم، قانون را نه بهعنوان مجموعهای از قواعد، بلکه بهعنوان نوعی نمایش بزرگ نشان میدهد. مأموران و کارمندان دولت در اتاق اعدام بهنوعی شبیه بازیگراناند. آنها تلاش میکنند دوباره او را به یاد خود بیاورند، چون قانون بدون شناسایی هویت او نمیتواند کار کند.

در اینجا فیلم وارد بازی عجیبی میشود: مأموران شروع میکنند به بازسازی صحنههای زندگی و جنایت «R» تا او را متقاعد کنند که واقعاً همان مجرم است. صحنههایی که در ظاهر بازسازیاند، اما هر بار چیزی از واقعیت را بههم میریزند. این تکرارها و بازسازیها یادآور این حقیقتاند که هیچ بازنمایی، واقعیت را بازنمیآورد؛ تنها نوعی تصویر، نوعی سایه از آن میسازد.
فضا درون اثر تقریباً محدود است: اتاق اعدام، حیاط کوچک، و چند میز و صندلی. هیچچیز طبیعی یا واقعی بهنظر نمیرسد. همهچیز در مرز تئاتر و سینماست. همین ویژگی باعث میشود تماشاگر بهجای غرق شدن در احساسات، مدام به ساختار قدرت و نمایش فکر کند. وقتی مأموران دولتی برای بازسازی صحنه قتل لباس زنانه میپوشند یا وانمود میکنند قربانیاند، طنز سیاه فیلم خود را نشان میدهد: قانون در واقع نوعی نمایش است که با ماسکهای مختلف بازی میکند تا عدالت را به تصویر بکشد.
اما آنچه اوشیما را از فیلمسازان صرفاً سیاسی جدا میکند، نگاه انسانی و دقیق او به مسئله هویت است. «R» تنها یک مجرم نیست؛ او نماد «دیگری» است، کرهایای که در جامعه ژاپنِ پس از جنگ جهانی دوم، جایی ندارد. در لحظهای که از اعدام جان سالم به در میبرد، نوعی باززایی رخ میدهد. او با بدن زندهای که قانون آن را «مرده» میداند، به یک پدیدار تازه بدل میشود؛ انسانی که میان زندگی و مرگ، میان بودن و حذف شدن، معلق مانده است. مأموران دیوانهوار تلاش میکنند او را دوباره به چارچوب قانون برگردانند. آنها سعی میکنند به او یادآوری کنند که کرهای است، فقیر است، و مجرم است. اما او نمیپذیرد. نمیداند کیست، از کجاست، یا چرا باید بمیرد.
در اینجا اوشیما تصویری تلخ از جامعه ژاپنی ارائه میدهد: جامعهای که قانون و اخلاقش بر حذف «دیگری» استوار است. اگر «R» هویت خود را به یاد نیاورد، قانون از کار میافتد. یعنی هویت، نه یک امر طبیعی، بلکه ابزاری برای کنترل است. به همین دلیل است که فیلم، هم به شکلی سیاسی و هم انسانی، شورشی علیه تعریفهای تحمیلی از «من» است. در جهان اوشیما، هرکس که از چارچوب نقشهای اجتماعی خارج شود، خطرناک میشود؛ مثل «R» که دیگر نمیداند کیست و بنابراین قابل مجازات نیست.
اوشیما با استفاده از طنز و موقعیتهای پوچ، واقعیت تلخ جامعه را به نمایش میگذارد. مأموران در ظاهر انسانهایی «منطقی» هستند که میخواهند قانون را اجرا کنند، اما در عمل، رفتاری خندهدار و کودکانه دارند. آنها برای زنده کردن حافظه «R» از روشهایی استفاده میکنند که بیشتر به مراسم جادویی یا کمدی سیاه شباهت دارد. فیلم در این لحظات، نه فقط از خشونت آشکار، بلکه از خشونت پنهان در پشت زبان قانون سخن میگوید. اوشیما به ما نشان میدهد که چطور زبان، واژه و فرم اداری، ابزارهای سرکوباند. وقتی قانون میگوید «او باید اعدام شود»، هیچکس نمیپرسد «او کیست؟»، فقط میپرسند «چطور؟»
در طول فیلم، گاهی نور به شکل ناگهانی تغییر میکند، گویی واقعیت فرو میریزد و جهان به صحنهای نمایشی تبدیل میشود. در این فضا، مرز بین زندگی و مرگ، خیال و واقعیت، بهکلی از میان میرود. تماشاگر احساس میکند در نوعی کابوس گرفتار شده است؛ کابوسی که بهشکل تئاتری بازسازی میشود و هیچگاه تمام نمیشود. این ساختار دایرهوار و باز، شبیه وضعیت خود «R» است: او هم در حلقهای از بازآفرینیها و تکرارها گیر افتاده است.

اوشیما در اعدام با طناب دار بیش از آنکه بخواهد درباره جرم و مجازات سخن بگوید، درباره چگونگی دیدن و داوری کردن حرف میزند. فیلم مدام پرسش میپرسد: وقتی یک جامعه تصمیم میگیرد که کسی باید بمیرد، چه چیزی را در واقع میکشد؟ آیا بدن او را، یا تصویر او را؟ آیا قانون به دنبال حقیقت است، یا فقط به دنبال حفظ شکل خودش؟ این پرسشها فیلم را از سطح یک درام سیاسی به تأملی فلسفی و اخلاقی بدل میکنند.
از سوی دیگر، فیلم لحنی طنزآلود دارد که آن را از شعارزدگی نجات میدهد. اوشیما با ترکیب شوخی و بیرحمی، ما را در موقعیتی قرار میدهد که هم بخندیم و هم از خندهمان شرم کنیم. وقتی مأموران در حال بازسازی صحنه قتلاند، تماشاگر ممکن است لحظهای بخندد، اما بعد احساس کند که در همان نمایش بیرحمانهای شریک شده که فیلم نقدش میکند. این دوگانگی، جوهرهی سینمای اوشیماست: خندهای تلخ که به آگاهی میانجامد.
فیلم در سطحی دیگر، تجربهی عجیبی از «زمان» ارائه میدهد. گویی همهچیز در تعلیق است. هیچ گذشته یا آیندهای وجود ندارد؛ فقط اکنونی بیپایان. این زمان ایستا، زمان قانون است؛ زمانی که در آن همهچیز متوقف میشود تا تصمیمی گرفته شود. اما تصمیم هرگز نهایی نمیشود. مأموران مدام تکرار میکنند، بازسازی میکنند، و قانون در چرخهای بیانتها گرفتار است. در این میان، تنها چیزی که واقعاً زنده است، بدن «R» است؛ بدنی که قانون نمیتواند آن را تعریف کند.
اوشیما با این فیلم، تصویری از بحران مدرنیته ژاپن میدهد: جامعهای که پس از جنگ میخواهد با نظم و قانون خود را بازسازی کند، اما در زیر این نظم، احساس گناه تاریخی و نژادی پنهان شده است. اعدام در واقع تلاشی است برای پاک کردن نشانههای حضور «دیگری» در تاریخ؛ اما همانطور که فیلم نشان میدهد، دیگری هرگز کاملاً ناپدید نمیشود، «R»زنده میماند، حرف نمیزند، ولی حضورش کافی است تا همهچیز را فرو بریزد.

در پایان، فیلم نه با قضاوت، بلکه با سردرگمی به پایان میرسد. هیچکس نمیداند چه باید کرد. قانون نمیتواند اجرا شود، اخلاق سکوت کرده و بدن زنده همچنان آنجاست. تماشاگر با حسی از پوچی و پرسش باقی میماند. آیا عدالت، وقتی بر فراموشی و تبعیض بنا شده باشد، معنایی دارد؟ آیا مرگ میتواند پاسخی برای گناه باشد وقتی خود مفهوم گناه زیر سؤال است؟
«اعدام با طناب دار» فیلمی است دربارهی فروپاشی معنا در برابر واقعیت. دربارهی لحظهای که جامعه میخواهد دیگری را حذف کند، اما در همان لحظه خودش را در آینهی او میبیند. اوشیما بهجای اینکه راهحلی ارائه دهد، به ما آگاهی میدهد: آگاهی از اینکه حقیقت در جای دیگری است، جایی میان قانون و بدن، میان حافظه و فراموشی، میان عدالت و نمایش. همین میانبودگی است که فیلم را زنده نگه میدارد و باعث میشود پس از نیم قرن، هنوز پرسشهایش تازه و بیپاسخ بمانند.


