لطفا شکیبا باشید ...
صفحه اصلی > ضد یادداشت > نقد > : زیستن در ابهام | ضدیادداشتی بر علت مرگ نامعلوم

زیستن در ابهام | ضدیادداشتی بر علت مرگ نامعلوم

| « زیستن در ابهام »
| ضدیادداشت فیلم « علت مرگ نامعلوم »
| نویسنده: عرفان گرگـین
| نمره ارزیابی: 1.5 از 4 (½⭐⭐)

فیلم علت مرگ نامعلوم نخستین تجربه‌ی کارگردان جوان، علی زرنگار، است؛ تجربه‌ای که جسارت و ریسک درون‌مایه‌اش بیش از هرچیز به چشم می‌آید. فیلمی که در ظاهر می‌خواهد یک درام جنایی و رازآلود باشد، اما در لایه‌های زیرین خود به کاوشی اجتماعی، اخلاقی و وجودی بدل می‌شود. زرنگار در نخستین فیلمش نه به دنبال خلق تعلیق مصنوعی است و نه صرفاً می‌خواهد قصه‌ای جنایی روایت کند، بلکه می‌کوشد جهانی را بسازد که در آن، «قطعیت» از میان رفته و هر چیز، از مرگ گرفته تا حقیقت، در هاله‌ای از ابهام فرو می‌رود.

عنوان فیلم، علت مرگ نامعلوم، از همان ابتدا ذهن مخاطب را وارد بازی ابهام می‌کند. عنوانی که هم خبر از حادثه‌ای می‌دهد و هم از ندانستگی. اما این ندانستگی صرفاً بخشی از قصه نیست؛ جوهره‌ی اصلی جهان فیلم است. مرگ در اینجا نه رویدادی روشن و قابل توضیح، بلکه حضوری است که معنایش غایب مانده است. جسد وجود دارد، اما معنا غایب است. این «غیاب در عین حضور»، تجربه‌ی مرکزی فیلم را می‌سازد؛ تجربه‌ای که تماشاگر را از موقعیت ناظر صرف بیرون می‌کشد و در موقعیت پرسشگر قرار می‌دهد.

زرنگار، مرگ را نه به‌عنوان حادثه‌ای فیزیکی بلکه به‌عنوان پدیده‌ای ادراکی و وجودی به تصویر می‌کشد. در نگاه پدیدارشناسی، مهم آن نیست که «چه» اتفاقی افتاده، بلکه این است که «چگونه» پدیدار بر ما آشکار می‌شود. در این فیلم، مرگ از راه غیاب خود پدیدار می‌شود؛ از طریق سکوت‌ها، ابهام‌ها و گفت‌وگوهایی که هیچ‌گاه به نتیجه نمی‌رسند. ما به‌جای آنکه علت مرگ را بفهمیم، به درک تازه‌ای از ناتوانی انسان در فهم کامل جهان  و حتی نیز انسان ها دست پیدا می‌کنیم.

فیلم در آغاز، ریتمی کند دارد؛ گویی بازیگران هنوز به جهان اثر وارد نشده‌اند. در حدود بیست دقیقه‌ی ابتدایی، احساس می‌شود جهان فیلم هنوز در حال ساخته‌شدن است. اما هرچه پیش می‌رویم، این ریتم جا می‌افتد و چرخ‌دنده‌های روایت درگیر می‌شوند. تماشاگر کم‌کم در جهان اثر مستقر می‌شود و تجربه‌ی حضوری زنده شکل می‌گیرد. این کندی اولیه را می‌توان نه ضعف، بلکه نوعی وفاداری به تجربه‌ی زیسته دانست؛ چرا که زندگی نیز اغلب با تأخیر در معنا همراه است.

در میانه‌ی روایت، گره‌ها و کشمکش‌ها به تدریج پدیدار می‌شوند، اما فیلم به‌جای آنکه پاسخ قطعی دهد، مدام حقیقت را به تعویق می‌اندازد. هر روایت تازه، روایت قبلی را سست می‌کند و تماشاگر را وادار می‌سازد تا دوباره همه چیز را از نو ببیند. لحظه‌ای که ما قضاوت‌های پیشینی را معلق می‌کنیم تا پدیدار را آن‌گونه که هست ببینیم. زرنگار نیز ما را به چنین تعلیقی دعوت می‌کند: به دیدن، نه داوری کردن.

شخصیت‌ها در فیلم نه تیپ هستند و نه صرفاً ابزار پیشبرد روایت؛ آن‌ها سوژه‌هایی‌اند که هر یک درگیر جهان خاص خود شده‌اند. بازپرس، راننده، مسافران و اطرافیان متوفی، هر کدام تکه‌ای از واقعیت را در دست دارند، اما هیچ‌کدام به‌تنهایی حقیقت را نمی‌دانند. این چندصدایی، ساختار فیلم را از الگوی کلاسیک خیر و شر دور می‌کند و به جای قهرمان و ضدقهرمان، انسان‌هایی را نشان می‌دهد که در موقعیت‌های اخلاقی مبهم، تصمیم می‌گیرند. در این جهان، حقیقت همیشه در دسترس نیست، بلکه در گفت‌وگو و تضاد میان روایت‌ها پدیدار می‌شود.

در این میان، زبان تصویر و قاب‌بندی‌ها نقشی اساسی دارند. زرنگار می‌داند چگونه با دوربین حرف بزند. او از دیالوگ‌های پرطمطراق پرهیز می‌کند و به‌جای آن، سکوت و فاصله را به سخن می‌آورد. قاب‌های فیلم اغلب بسته و سنگین‌اند؛ خیابان‌ها، ماشین، خانه‌ها و ایستگاه‌ها به شکلی فیلم‌برداری شده‌اند که نوعی خفگی و درون‌گرایی ایجاد می‌کنند. فضاها عادی‌اند، اما در پس این عادی بودن، نوعی «بی‌قراری وجودی» جریان دارد. ما ایران را حس می‌کنیم: تاکسی، کوچه، تلفن، مأمور پلیس، سوپرمارکت و حتی ترس‌ها و اضطراب‌های کوچکِ روزمره. این حضور ملموسِ جهان، فیلم را از فضای انتزاعی جدا می‌کند و درون تجربه زیسته‌ی ما جا می‌دهد.

اما نقطه‌ی قابل بحث فیلم، در توازن میان دو جهان آن است: جهان اجتماعی و جهان رازآلود. زرنگار در تلاش است تا میان درام اجتماعی و تعلیق معمایی تعادل برقرار کند، اما این دو همیشه با هم سازگار نمی‌شوند. فیلم گاهی میان این دو فضا سرگردان است؛ در لحظه‌هایی که تعلیق جنایی اوج می‌گیرد، لحن اجتماعی اثر کُند می‌شود و در لحظه‌هایی که به بحران‌های اخلاقی و طبقاتی می‌پردازد، جنبه‌ی معمایی کم‌رنگ می‌گردد. بااین‌حال، همین دوگانگی را می‌توان نشانه‌ی جسارت کارگردان دانست. او نمی‌خواهد نسخه‌ای استاندارد از فیلم جنایی بسازد، بلکه می‌خواهد در مرز میان واقعیت و ابهام حرکت کند.

از دل این نوسان، فیلم به پرسشی بنیادین می‌رسد: وقتی علت مرگ نامعلوم است، زندگی چه معنایی دارد؟ در جهانی که حقیقت از دسترس گریخته، چگونه می‌توان اخلاقی زیست؟ فیلم پاسخی صریح نمی‌دهد، اما در عوض ما را در وضعیت پرسش نگه می‌دارد. این «بی‌پاسخی» خود نوعی پاسخ است؛ پاسخی که به جای اطمینان، آگاهی می‌آورد.

یکی از ارزش‌های فیلم، واقع‌گرایی بومی آن است. ما با اثری روبه‌روییم که تماماً در ایران می‌گذرد و از دل همان زیست‌جهان شکل گرفته است. حس می‌کنیم واقعاً در ایران زندگی می‌کنیم: در تاکسی، در مسیرهای خاکی، در کنار مردمی که از فرط اضطراب و تردید، به هم بی‌اعتماد شده‌اند. این فیلم، ایران را نه در سطح تصویر، بلکه در عمق تجربه بازسازی می‌کند.

از سوی دیگر، فیلم از پرداختن به تیپ‌های اجتماعی نمی‌ترسد. ما با آدم‌های مختلفی روبه‌رو می‌شویم که هر یک نماینده بخشی از جامعه‌اند: مهاجران، بازماندگان، مأموران، آدم‌هایی که از نظر اخلاقی در مرز قرار دارند. این تنوع، جهان اثر را زنده و چندلایه می‌کند. حتی وقتی روایت از ریتم می‌افتد، شخصیت‌ها به‌تنهایی روایت را زنده نگه می‌دارند.

البته ضعف‌هایی هم وجود دارد. بعضی از خطوط روایی نیمه‌کاره می‌مانند، و برخی شخصیت‌ها – مخصوصاً در نیمه دوم – نیاز به پرداخت بیشتری دارند. گاهی فیلم در گفت‌وگوهایش دچار تکرار می‌شود و از نیروی تصویر فاصله می‌گیرد. اما حتی در این لحظات نیز نگاه زرنگار به سینما، نگاهی تصویری و مبتنی بر حضور است، نه بر کلام. او می‌داند که سینما یعنی دیدن، نه توضیح دادن.

در پایان، علت مرگ نامعلوم را می‌توان اثری دانست که به‌جای پاسخ دادن، پرسش می‌سازد. فیلمی که با وجود نقص‌هایش، به مخاطبش احترام می‌گذارد و او را در جایگاه شریک تجربه قرار می‌دهد. تماشاگر نه مخاطب منفعل، بلکه بخشی از جهان اثر است؛ درگیر در همان جست‌وجوی بی‌پایان حقیقت.

علی زرنگار در نخستین فیلمش نشان داده که می‌تواند با زبان تصویر بیندیشد. او به‌خوبی درک کرده که سینما، هنر حضور است؛ حضوری که میان بودن و نبودن، میان قطعیت و شک، در تعلیق باقی می‌ماند. علت مرگ نامعلوم بیش از آن‌که فیلمی درباره مرگ باشد، فیلمی درباره زیستن است — زیستن در جهانی که همه چیز در آن، حتی حقیقت، نامعلوم است.

پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید