لطفا شکیبا باشید ...
صفحه اصلی > رسانه > گزارش‌ها > : | گزارشی بر جلسه نقد فیلم قایق نجات

| گزارشی بر جلسه نقد فیلم قایق نجات

تاریخ: 14 خرداد 1404؛ کافه فیلم

جلسه این کافه فیلم با پرسش فراستی مبنی بر اینکه «فیلم چطور بود؟» آغاز شد. برخی از حضار با علامتی خوب بودن فیلم را تایید کردند و فراستی هم تشکر کرد. او در آغاز گفت: «من نمیدانم بار چندمی است که قایق نجات را تماشا می‌کنم ولی فیلم هولناک خوبه و نمیشه همچنین چیزی ساخت.»
اولین نفری که از بین حضار شروع به صحبت کرد، یکی از افرادی بود که هنگام پرسش اولیه، فیلم را عالی توصیف کرده بود. او گفت: «من خیلی فیلم را دوست داشتم. (بنظرم بهترین فیلم هیچکاکه) افسوس می‌خورم که سینما امروزه بسیار با آن دوران فاصله گرفته. موقعیت محدود فیلم در تجربه‌های روانشناسی نوعی از مداخله است که هفت، هشت نفر را جمع می‌کنند در یک اتاق کوچک و نمود این این موقعیت در فیلم عالی است.»
نفر بعدی بی‌مقدمه و به سرعت این‌گونه درباره فیلم گفت: یک از نکاتی که درباره فیلم می‌خواستم بگم بحث رهبری است که کسی قبول نمی‌کرد در قایق رهبری کند و در نهایت به افسر نازی اعتماد کردند و شک، تردید در این فرایند به وجود آمد. از طرف دیگر افراد حاضر در قایق خیلی جذاب بودند. همچنین تضاد اخلاقی، احساسی و انسانی در فیلم نیز برایم در تماشای دوباره‌اش جذاب بود.»
نفر سوم که از شرکت کنندگان جدید جلسات کافه فیلم بود درباره اهمیت گریم‌های فیلم گفت و اضافه کرد: «آدم گمان می‌کنه در یک فیلم سیاه‌و‌سفید گریم آنچنان نمودی نداره ولی تا لب‌های خشک مردی (گاس) که در انتها می‌میره، آن زمان نمود گریم را می‌بینیم.» او در ادامه برداشت خود را با اشاره به موضوع آرایش در فیلم توضیح داد: «آرایش نهایی فیلم نمادی است از مسئله ظاهر که در آخر فیلم نشان داد که آنچنان مهم نیست و باطن آدم است که جریان را هدایت کند. گوشت، پوست و استخوان آدم‌ها اهمیتی نداره و این صحنه برای من بسیار جالب بود.» فراستی بعد جمله آخر فرد تازه وارد کافه فیلم گفت: «نماد و اینارو بذار کنار دیگه، نماد نداریم اصلا.»
وقتی میکروفن به نفر بعدی رسید او با اولین جمله‌ای که گفت توجه همه را به خود جلب کرد. او گفت: « می‌تونم بگم که از فیلم‌های خوبه هیچکاک بود و من از روانی بیشتر دوست‌اش داشتم. بازی بازیگران بخصوص بازیگر نقش گاس من را به شدت تحت تاثیر قرار داد و باید توجه کرد فیلم برای هشتاد سال پیش است و اجرای صحنه‌های فیلم کاری سختی بوده است.»
یکی حاضرین با اشاره به سخن فراستی درباره به کار نبردن نماد گفت: «اگر نخواهیم درباره نماد در آثار هیچکاک صحبت کنیم، اما حداقل می‌توان درباره مک‎‌گافین گفت. (فراستی تایید می‌کند) بنظرتون درباره مک‌گافین هم نمیشه صحبت کرد؟ فراستی در پاسخ گفت: «در هنر چیزی به اسم نماد وجود ندارد. یعنی نماد آن چیزی که هست در واقع نیست، چیز دیگری است. جان دادن به چیز دیگر است. این (عمل) کار هنر نیست. ممکن است در اسطوره شناسی و روانشناسی به کار برود ولی هنر نباید نماد بسازد. باید حس لحظه را بسازد. یک دستبند در فیلم وجود دارد، فیلم این شئ را به آخرین دارایی زن متمول تبدیل می‌کند. تمام دارایی‌های زن از بین می‌رود، تنها می‌ماند دستبند و اتفاقاً پسره (جان) از دستبند بدش می‌آید. دلیل‌اش فاصله طبقاتی است. وقتی در آخر دستبند برای طعمه زن می‌دهد، پسره به او نزدیک می‌شود. دیگر می‌خواهد نماد چه چیزی باشد؟! همانطور که گفتم در هنر ما نماد نداریم و آن چیزی که می‌بینیم را باور می‌کنیم، دیدن باور کردن است در سینما. این اصطلاح انگلیسی‌هاست. باور کردن ما نه از عقل و سر بلکه از دل است و با حس می‌آید. حس ما باید درگیر شود. برخی از روشنفکران بی‌سواد می‌خواهند بگویند سینما ادامه فلسفه و روانشناسی است. که ابداً اینطور نیست. سینما باید دیدنی‌هارو بنمایونه و حس ما را درگیر کند. بنابراین نمادی درکار نیست. اگر خود (واقعی) را درست می‌نمایونی حالا به چیز دیگری هم می‌تواند (تاکید بر می‌تواند) تبدیل شود.»

کمی بعد بحث وارد فضای تازه‌ای شد و یکی از کافه فیلمی‌های جدید به نام امیرحسین با اشاره به مصاحبه هیچکاک با تروفو گفت: «هیچکاک می‌گوید: قایق زندگی انگار یک جنگ کوچک‌تری است که در بحبوحه‌ی جنگ جهانی دوم رخ می‌دهد. هیچکاک قبل از شروع جنگ جهانی دوم یک فیلم معرکه دارد به نام بانو ناپدید می‌‌گردد که علاوه بر اینکه خیلی دیدنی است، با ایرونی و تیز فاشیسم را به طعنه می‌گیرد. در آن فیلم به عنوان هنرمند این کار را انجام می‌دهد. این فیلم بنظر می‌رسد بعد از پایان جنگ باشد و گویا در مقام اکتیویست ساخته و برخوردش با کاراکتر کمی شعاری و فاشیستی است. (فراستی به میان صحبت‌های او می‎آید و می‌گوید: به کل پرت هستی‌ها!)، او پاسخ می‌دهد: «شاید. شاید به خاطر فلسفه باشد.» فراستی با خنده می‌گوید: داری غرق می‌شی.
امیرحسین ادامه می‌دهد: «پایان فیلم به آغاز فیلم بازمیگردد، انگار سیزیف‌وار این سرنوشت کاراکترهاست و خیلی نهیلیستی است. (فراستی با شنیدن کلمه نهیلیستی صلیب معروف‌اش را به نشانه صحبت‌های امیرحسین می‌کشد) و امیرحسین دیگر به صحبت‌هایش ادامه نمی‌دهد.»
بعد از شنیدن چند رویکرد عاطفی – تجربی دیگر از حاضرین همچنان تحلیل فیلم به مرحله تفکیک عناصر و اجزای مشخص فیلم نرسیده است. همچنین برخی حاضرین مانند امیرحسین نظراتی را مطرح می‌کنند که می‌بایست با داشتن زمان بیشتر تحلیل و چرایی استفاده از کلماتی مانند نهیلیسم را داشته باشند. همانطور که نماد مسئلۀ هنر نیست باید جایگاه فلسفه و بحث‌های فرامتنی نیز مشخص شود. از طرف دیگر نظرات تجربی تنها می‌تواند به عنوان یک واکنش کلی در فرایند رسیدن به نقد حساب آید و صرف اینکه قایق نجات از روانی فیلم بهتر یا بدتری است، گزاره‌ای توخالی و کم ارزش است که فرقی ندارد از زبان چه کسی بیرون بیاید.
در ادامه جلسه، حالا فراستی است که شروع به صحبت می‌کند: «داستان ثانیه اول گفته می‌شود. یک قایق و یک خانم پولدار وجود دارد. انگار صاحب قایق است. یک زن پولدار در قایقه. از کجا اومده، چطوری اومده؟ ابداً مهم نیست. شخصیت زن در ادامه این را به ما می‌دهد که باور کنیم ممکنه قایق هم داشته باشد. در ادامه ما زن را آرام آرام می‌شناسیم. اولین کسی که وارد قایق می‌شود مردی است که در ادامه با زن متمول وارد رابطه می‌شود و آدم کنشگری است. مرد یک تیپ – شخصیت است. با گذشت زمان شخصیت زن به مرور شکل می‌گیرد؛ از مهربانی‌اش. بنابراین زنی که در ابتدا برای ما دافعه برانگیز بود، خوشایند می‌شود. همه ما در آغاز نسبت به زن دافعه داریم اما فداکاری‌اش مارا به او نزدیک می‌کند. تک تک آدم‌ها وارد قصه می‌شوند و هیچکاک هرکدام را به اندازه خودش یکی کمتر و یکی بیشتر می‌سازد اما در واقع همه ساخته می‌شوند. ما هر هشت نفر را میشناسیم. ساختن این تعداد شخصیت در یک قایق اصلاً کار ساده‌ای نیست. آدم‌ها در چی ساخته می‌شوند؟ در اکت. نه در شعار و دیالوگ. آدم‌ها با بروز دادن اکت خود گام به گام ساخته می‌شوند. از رهبری قایق و موضعی‌ای که دیگر کاراکترها پیدا می‌کنند.
در ادامه فراستی بخشی از صحبت‌هایش را پاسخ به نقد یکی از حضار مبنی بر ضعف شخصیت پردازی و وجود ناخالصی اختصاص داد و درباره هرکدام از شخصیت‌ها این گونه گفت:
– شخصیت آلیس: «دختری که کار پزشکی انجام می‌دهد، در آغاز مهربان است و بعد عاشق می‌شود و… به راحتی با او آشنا می‌شویم و بسیار هم سمپاتیک است.
– شخصیت گاس: «درباره این کاراکتر چه چیزی بیشتری باید بگوید آن هم در عمل و نه درکلام.
– شخصیت نازی: «این جانور آلمانی که از آب می‌گیرنش خیلی خوب درمی‌آید. (فراستی با صدای کشیده و آرام جمله را به پایان رساند. حالا از شما می‌خواهم یکی یکی درباره کاراکترها بگویید.»
امیر درباره شخصیت‌های فیلم گفت: «نکته‌ای قابل توجهی که درباره شخصیت‌ها برای من وجود دارد، تغییر آنها نسبت به ابتدا تا انتهای فیلم بود. کنش، واکنش و طرز فکرشون مانند فرد سرمایه‌دار که ابتدا حالت دموکراتیک داشت اما در انتها فاشیستی رفتار می‌کرد.
نفر بعدی سراغ شخصیت تلولا بنک‌هد رفت و گفت: «چیزی از آغاز من را به کاراکتر جذب می‌کرد و یک چیز دیگر ایستادگی کاراکتر است که با وجود از دست دادن دارایی‌اش شخصیت‌اش فرو نمی‌پاشد.» در این نقطه فراستی ضمن تایید روند صحبت‌های شرکت کننده می‌گوید: « شخصیت در ابتدا تیپ است و سپس شخصیت می‌شود، این خیلی کار سختی است.» فرد ادامه می‌دهد: «زن دیگر فیلم که بهش اشاره شد نیز به همین شکل است، اعتراف او و شخصی که به او اعتراف می‌کند حائز اهمیت است.» در این راستا فراستی نیز رابطه زن دوم فیلم (آلیس) و استنلی را انسانی و ضد شعاری توصیف می‌کند.
فرد در انتهای صحبت‌هایش می‌گوید: «شخصیت مرد سیاه پوست نیز به اندازه خود ساخته می‌شود. از جایی که از او پرسیده می‌شود نظرت برای رهبری چیست این سیر آغاز می‌شود. همچنین نت‌های موسیقی در ساخته شدن شخصیت‌ها تاثیرگذار‌اند. شخصیت آلمانی نیز با همین اکت‌ها باور پذیر می‌شود. لبخندی که بر چهره دارد مارو به او نزدیک می‌کند و وقتی اثر جلو می‌رود چرایی لبخندش رو می‌شود. یکبار قطب نما، قرص و اذوقه دارد. اِلمان‌های جالبی در شخصیت وجود دارد.»
حالا فراستی با بخش آخر صحبت‌های آخرین شرکت کننده درباره شخصیت پردازی کاراکتر نازی می‌گوید: « در انتهای فیلم وقتی آلمانی‌ها را میزنند، خب موضع سیاسی هیچکاک مشخص است. اما با این وضع (فیلم‌ساز) حد نگه می‎‌دارد. آدم‌هارا دونه دونه می‌سازد. و اینکه فرد نازی گاس را نجات می‌دهد، این کار سختی است.»

در بخش بعدی جلسه فراستی پیشنهاد می‌دهد جلسه پیرامون صحنه‌های پس از طوفان در فیلم باشد که در نظر او مطلقاً بی‌نظیر است. خود او به عنوان اولین نفر درباره طوفان می‌گوید: «ما واقعا طوفان را تجربه می‌کنیم. آدم‌ها در طوفان دیگر ته وجودشان درمیاد. یعنی بعد از طوفان روابط به سامان می‌رسه و آدم‌ها لو رفتند. طوفان را اگر حذف کنیم، فیلم عقیم می‌شود. البته در همین طوفان من یک نمره خیلی جدی از هیچکاک برای اکستریم کلوز از صورت نازی کم می‌کنم. ابداً احتیاجی به این میزان نزدیکی نیست. کلوز آپ کافی بود.
در راستای شخصیت پردازی کاراکترها و تعلیق فیلم یکی از پای ثابت‌های کافه فیلم گفت: «تا لحظه‌ای که به صحنه طوفان می‌رسیم تعلیق فیلم در زیرمتن و سکانس‌های مشخصی نمود پیدا می‌کنند و مسئله این نیست که فیلم‌ساز باید روی هرکدام از کاراکترها مدیوم بشود و تک به تک توضیح بدهد. کمااینکه این کار را با هوشمندی در خلل روایت انجام می‌دهد. یکی نمونه میزان نزدیک شدن اثر به شخصیت دکتر در فیلم است؛ خلوت او به ما نشان می‌دهد که او میخواهد یک رابطه عاطفی را تجربه کند و نیاز به آن دارد. نمونه دیگر استفاده اثر از کفش گاس است. خود کفش سیر دارد.»

در آخر جلسه و با شنیدن چند صحبت کوتاه پیرامون مسائل حاشیه‌ای فیلم بدون جمع بندی فراستی گفت: یک فیلم خوب دیدیم که نقص‌های خیلی کمی داشت. لذت بردیم، قبل از اینکه یاد بگیریم و حتی بنظرم هیچکاک با این فیلم دیدن به ما می‌آموزد (مانند پنجره عقبی). همه خسته نباشید، شب بسیار خوبی بود.
جلسه نقد قایق نجات علی‌رغم کلی گویی و مطلق نگری در بخش‌هایی از بحث، خوب و دقیق است. برای مثال وقتی فراستی می‌گوید: « هیچکاک تیپ‌ها رو به شخصیت تبدیل می‌کنه، از طریق اکت، نه از طریق دیالوگ و شعار. این تحلیل عینی و قابل دفاع است. اما از طرفی عمده تحلیل‌های او مبتنی بر موقعیت است نه ساختار. اگر دقت کنید گاهاً در تحلیل شخصیت‌ها نیز آن را از بافت اثر جدا می‌بیند. نکته شخصیت پردازی در قایق نجات در جایی است که تضاد کاراکترها که در ابتدا عامل نفاق بود در ادامه و با شناخت شخصیت‌ها از یکدیگر همدلی آفرین می‌شود. بنابراین باید تحلیل شخصیت‌ها را در بستر درام مورد بررسی قرار داد. شاید ابهام و گنگی برخی از حاضرین در جلسه که شخصیت پردازی را ضعف فیلم می‌دانستند از تفکیک شخصیت‌ها و درام نشات بگیرد.

پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید