لطفا شکیبا باشید ...
صفحه اصلی > نقد > یادداشت > : یادداشت آلبر کامو درباره جنگ | نامه‌ ای به یک نومید

یادداشت آلبر کامو درباره جنگ | نامه‌ ای به یک نومید

  • « نامه‌ای به یک نومید »
  • نوشته « آلبر کامو »
  • ( نوامبر 1939 )

می‌نویسی که جنگ لهت کرده که دلت می‌خواهد بمیری اما آنچه نمی‌توانی تحمل کنی این حماقت عمومی، این عطش جوونانه به خونریزی و این ساده‌لوهی جنایتکارانه است که هنوز باور دارد مشکلات بشری را می‌توان با خون حل کرد. نامه‌ات را می‌خوانم و درکت می‌کنم و آنچه واضح‌تر از همه درک می‌کنم، این تضاد میان پذیرش سهل مرگ خودت و بیزاریت از مرگ دیگران است. این نکته ارزش شخص را نشان می‌دهد و او را در ردیف کسانی قرار می‌دهد که می‌توان با آنان سخن گفت.

راستی چگونه ما می‌توانیم از گرفتار شدن در چنگ یاس بگریزیم؟ آنانی که دوستشان داریم پیش از این در خطر بیماری مرگ یا دیوانگی بودند اما ما به زندگی ادامه داده‌ایم و اعتقاداتمان هم پابرجا مانده‌اند. اکثر ارزش‌هایی که زندگی‌مان بر آنها استوارند فرو ریخته‌اند. اما هرگز همه آنهایی که دوستشان داریم به یکباره و همزمان با هم در معرض تهدید نبودند. ما هرگز پیش از این چنین یکپارچه به دست نابودی سپرده نشده بودیم.

 من تو را می‌فهمم. اما از آنجا به بعدش که می‌خواهی زندگیت را بر بنیان این یاس قرار دهی و یا باور کنی که همه چیزمان به یکسان بی‌معناست و پشت نفرتت سنگر بگیری، دیگر با تو موافق نیستم. چون یاس تنها یک احساس است و نه وضعی ابدی. نمی‌توان در یاس ماند. احساسات باید جای خود را به درکی روشن بسپرند. می‌گویی و تازه چه باید کرد و من چه می‌توانم بکنم؟ اما سؤال را نباید این‌طور شروع کرد. تو هنوز به فرد معتقدی، چون نمی‌توانی آنچه را که در اطرافت و هم در خودت ارزشمند است دریابی، اما این افراد کاری از دستشان ساخته نیست و در نتیجه تو از اجتماع ناامید می‌شوی. اما به یاد داشته باش، تو و من این جامعه را بسیار پیش از آغاز این فاجعه رد کرده بودیم. ما می‌دانستیم که کار این جامعه ناگزیر به جنگ می‌کشد.

ما هر دو منکر وضع و اوضاع جاری بودیم و هر دو احساس می‌کردیم که میان ما و این جامعه وجه مشترکی نیست. امروز هم این همان جامعه است و به همان انتهای منتظرش رسیده است و چون بی‌غرضانه بنگری می‌بینی که برای مایوس بودن امروز دلیلی بیش از ۱۹۲۸ نداری. در واقع دلایل مایوس بودنت نه بیش از آن زمان است و نه کمتر از آن زمان بلکه درست به اندازه همان زمان است. و چون خوب بیندیشی آنان که در سال ۱۹۱۴ به جنگ می‌رفتند برای نومید شدن دلایل بیشتری داشتند. چون درک‌شان از مسائل به روشنی ما نبود.

ممکن است بگویی دانستن اینکه دلایل ما برای نومید شدن در ۱۹۲۸ بیش از امروز در ۱۹۳۹ نبود ما را گامی به پیش نمی‌برد. اما این فقط صورت ظاهر قضیه است. چون تو در سال ۱۹۲۸ کاملاً نومید نبودی حال‌آنکه امروز همه چیز در نظرت بیهوده می‌نماید اگر همه چیز همانطور است که بود لابد داوری تو خطاست. هر بار که ما به جای دیدن حقیقت در پرتو تعقل آن را در تجسدی بجوییم چنین می‌شود.

تو جنگ را پیش‌بینی کرده بودی اما گمان می‌کردی می‌توانی از آن پیشگیری کنی و همین تو را از افتادن در ورطه نومیدی کامل مانع میشد. امروز گمان می‌کنی که دیگر نمی‌توانی از چیزی پیشگیری کنی. گره بحث همینجاست. اما پیش از هر چیز باید از خودت بپرسی که آیا واقعاً همه کارهای لازم را برای پیشگیری از این جنگ انجام داده‌ای یا نه؟ اگر انجام داده‌ای پس این جنگ ناگزیر بوده است و دیگر کاری از تو برنمی‌آید. اما برای من مسلم نیست که تو خودت و به همچنین هر یک از ما آنچه را که باید انجام داده باشیم انجام دادیم تا از این جنگ پیشگیری کنیم. نه این درست نیست کافی بود که به موقع در پیمان ورسای تجدید نظر میشد، این کار انجام نشد.

و مسئله همین است، می‌بینی که امکان داشت همه چیز روالی دیگرگونه بیابد اما باز هنوز فرصت برای تجدید نظر در این پیمان یا هر علت دیگر هست. هنوز می‌شود کاری کرد که هیتلر دیگر الزامی به عُدول از حرفش نبیند. هنوز فرصت است که اعمال غیرعادلانه‌ای را که به اعمال غیرعادلانه مشابه دیگری انجام میده است رد کنیم و در نتیجه این اعمال را هم از الزامی بودن‌شان ساقط کنیم. هنوز کار مفید و مؤثری هست که بتوان انجام داد.

تو فرض را بر این می‌گذاری که نقشی که می‌توانی به عنوان یک فرد ایفا کنی دیگر وجود ندارد. اما من استدلال معکوس می‌کنم و به تو می‌گویم که نقشی که می‌توانی ایفا کنی نه بزرگ‌تر و نه کوچک‌تر از سال ۱۹۲۸ است. تازه می‌دانم که تو چندان پایبند این عقیده بی‌فایده بودن نیستی چون تا آنجا که میدانم تو از اعتراض آگاهانه طرفداری نمی‌کنی و این نه از آن روز که تو دل و جرأتش را نداری یا از این کار خوشت نمی‌آید بلکه به این دلیل است که به نظر تو این کار فایده‌ای ندارد. بنابراین تو تصوری از آنچه که مفید است و آنچه مفید نیست برای خودت داری و این کمکت می‌کند تا بتوانی آنچه را می‌گویم دنبال کنی. کاری هست که از دستت برمی‌آید تردید نداشته باش.

هر کسی حیطه نفوذی برای خودش دارد که یا به محاسنش یا به معایبش مربوط است اما به هر حال فرقی نمی‌کند. این حیطه نفوذ وجود دارد و می‌توان از آن بلاواسطه سود برد. کسی را به شورش ترغیب نکن. باید درباره خون و آزادی دیگران محتاط بود. اما تو می‌توانی ده نفر، بیست نفر را قانع کنی که این جنگ اجتناب ناپذیر نبوده و نیست که راه‌هایی برای پیشگیری از این جنگ هست که هنوز آزموده نشده است. که ما می‌توانیم این حرف را بگوییم.

در مواردی می‌توانیم بنویسیم و در موارد لزوم فریاد بکشیم. این ده نفر یا سی نفر به نوبه خود این حرف را برای ده نفر دیگر بازگو خواهند کرد که آنها نیز همین‌ها را تکرار خواهند کرد. اگر تنبلی مانع‌شان می‌شود جای بسی تأسف است. اما تو می‌توانی با ده‌تای دیگر شروع کنی و وقتی آنچه را که از دستت برمی‌آید در حیطه‌ات انجام دادی آنوقت می‌توانی بنشینی و هرچقدر دلت می‌خواهد در یاس فرو بروی. این را بفهم می‌توان از مفهوم زندگی در کل نومید شد اما نه از شکل‌های خاصی که به خودش می‌گیرد. می‌توان از هستی نومید شد چون هستی در ید قدرت ما نیست اما نه از تاریخ که در دست فرد است. افراد هستند که امروز ما را می‌کشند، چرا نباید افراد کاری کنند که جهان با صلح همراه باشد. باید کار را شروع کرد و به هدف‌های مرعوب کننده و دور از دسترس نیندیش.

پس درک کن که جنگ همانقدر که ساخته و پرداخته شور و شوق جنگ‌طلب‌هاست، ساخته و پرداخته نومیدی کسانی که از آن بیزارند نیز هست.

پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید