| کنکل؛ معمایی معیوب
| یادداشتی بر سریال «کنکل»
| نویسنده: نیما داداش پور
«کنکل»؛ آخرین ساخته رامتین لوافیپور برآمده از برخی تغییر و تحولات اجتماعی و فرهنگی روز است. مانند واژه «کنکل» که یک کد فرهنگی برخاسته از فضای مجازی و جوانانه به حساب میآید. اما در واقع واژه کنکل در اثر برای چه هدفی به کار گرفته شده است؟ آیا فرد مد نظرش بوده یا جمع؟ بنظر میرسد خود اثر نیز تا به اینجا (اپیزود 9) پاسخی برای آن ندارد (و احتمالا نخواهد داشت). صرفا یک نگاه طنزِ باسمهای وجود دارد که این واژه را در اثر بی معنا جلوه میدهد. بنابراین نام اثر نمیتواند حس مشخص و معینی را در مخاطب ایجاد کند. و قبلتر از آن معرف سریال باشد.
کنکل؛ معمایی بیهویت است، که چرایی شکل گیریاش محلی از اعراب ندارد. روایتی است بیمقدمه و ناگهانی که در پی ایجاد تعلیقی بلند مدت به کار رفته است. تعلیقی که در آغاز، تلاشی موفق در جهت ایجاد حس ابهام و کنجکاوی است، حسی که در شروع سریال کارآمد و راهگشاست اما به مرور رنگ میبازد و به جای آنکه عامل محرک باشد، تبدیل به عامل کمبود میشود. کنکل؛ بارقههایی از معما را با چاشنی کمدی در خود جای داده است، که در فرایند اثر زمانی کمدی بر معما برتریای پیدا میکند. جنس کمدی اثر اما عمدتاً به اثر آسیب نمیزند، مگر در سکانسهایی که فیلمساز نتوانسته باشد موقعیت را در مکان و جغرافیایی ایرانی به تصویر بکشد. (سکانسهای شکنجه شاهین و کاراکتر هوشنگ)
دیالوگها، شخصیتها و سیرکلی داستان: نشان از یک دزدی دسته جمعی میدهند. که ظاهری هیجان انگیز اما باطنی تهی دارد. به عبارتی درونمایهِ اثر همان محل پرسش است. در «کنکل» نه دزدان قهرمان هستند، نه خبری از سیستم فاسدی است. حتی دغدغه پول و کسب ثروتی هنگفت نیز درکاراکترها دیده نمیشود. به همین علت است که پلیس بعد از گذشت چند اپیزود به کلی از قصه حذف میشود، چون جایی در اثر ندارد. در واقع سریال به جای تقابل دزدان و نیرویی دیگر (پلیس / رئیس کارخانه) در پی ایجاد همبستگی بین آنهاست. شخصیتهایی که هرکدام نیز به نوعی تنها هستند. پس میتوان مضمون کلی اثر را در همبستگی و همراهی کاراکترها بایدیگر دانست. در این راستا میتوان به تعدد سکانسهای دسته جمعی کاراکترها برای برنامه ریزی و تبیین نقشه سرقت از کارخانه اشاره کرد.
اما چرا باید همبستگیای وجود داشته باشد؟ همانطور که پیشتر گفته شد، مضمون سریال تشابهی با نمونههای خارجی (مانند سرقت پول) ندارد. پس ضرورت سرقت در چیست؟ بخصوص آنکه قصه در کارخانهای بزرگ میگذرد که تعداد زیادی تیم خدماتی در آن مشغول به کار است و این دزدی میتواند باعث از دست دادن درآمد ثابت آنها شود (که میشود). سوال کلیدی در اینجاست که با وجود این حفره مضمونی در داستان و هویتی در کاراکترها؛ آیا همدلی بین شخصیتها، همراهی مخاطب را نیز هم برمیانگیزد؟ پاسخ گاهاً در تصویر مثبت میشود. مانند لحظاتی در اپیزود پنجم که امیر مشغول تعویض پلاکهای کامیونهاست. یا جلوتر وقتی کاراکترها با زمان بندی دقیق فرایند دزدیدن کامیون را پشت سرمیگذرانند. البته ذکر یک نکته مقوله همراهی با شخصیتها را دقیقتر میکند، آنکه مخاطب با عمل دزدی همراه میشود یا فرایند پر مخاطرۀ آن نظر او جلب میکند؟! بنابراین از آنجا که هدف دزدی از کارخانه بدون طراحی نیاز کاراکترها همراه بوده است، انگیزهای تک تک شخصیتها ساخته نمیشود. همینطور تلاش سریال برای منعکس کردن زندگی آدمهای قصه نیز بیهوده و ناکارآمد است. برای نمونه میتوان به تماسهای تلفنی و صحبتهای مادر و فرزندی سارا با پسرش که مشخص نیست چرا از او دور است، اشاره کرد.
در این بین سریال با وجود فقدانهایی که گفته شد، با هوشمندی قصه را پیش میبرد. اما حدفاصل اپیزود هفت تا نهم، داستان لاجرم فرسایشی میشود و تناقصهایی در اجرا به وجود میآید. همچنین باید اشاره کرد، «کنکل» پیش از آنکه بر تعلیق سوار باشد؛ با ابهام و تردید جلو میرود. و زمانی که تعداد اما و اگرها افزایش پیدا میکند و از دلالت مندیها کاسته میشود، مخاطب نیز سرخورده میشود. میان آدمهای سریال تنها امیر با بازی کاهلانه اما هوشمندانه پدرام شریفی به وسیله کنش فردی کاراکتر و بیان سنجیده بازیگر کاراکترستیک میشود. در کنار او میتوان از صابر ابر را نیز نام برد که باوجود ابعاد شخصیتی محدود بازیِ تیپیک و پویایی دارد.